سلام حاج خانم شجاعی
برای کانال خاطرهها
جلسه اول آشنایی خارج از منزل دخترخانم بودیم.
بعد از چند دقیقه ابتدایی دخترخانم شوخی میکردن و راحت ارتباط میگرفتن درحالی که منِ پسر برام سخت بود و با توجه به موضوع تحریک عاطفی که برای دخترخانم ها اتفاق میفته غالبا سنگین و تقریبا جدی صحبت میکنم و این توضیح رو هم میدم که صرفا برای حرکت در فضای منطقی و کمک ب شناخت بهتر اینطوری پیش میرم که طرف نذاره پای خشک و عبوث بودن چون اصلا به شیطنت معروفم تو جمع خونواده
برای بار اول بین خواستگاریهایی که رفتم دلم شکست!
نظرات و صحبتها بهم تقریبا نزدیک بود شوخی و رفتار ایشون برام سخت بود و معذب بودم ولی این فکر که احتمال قوی مثبت باشه نظرشون رو ایجاد کرد و الا بنظرم توجیه دیگه ای نداشت.
حالا بعد از اون جلسه آشنایی و زمانی که از ماموریت برگشتم متوجه شدم نظرشون منفیه!
خستگی کار سخت توی تنم موند😞
شاید هرچقدر تلاش کردم منطقی باشم این بار جواب نداد میتونم بگم رفتار طرف مقابل تا حد زیادی باعثش شد حالا به راحتی جواب منفی دادن و منم که تا حدودی درگیری برام موند!
لطفا بگید به دخترخانما که ملاحظه کنن وقتی نظرشون مشخصه چرا خلافش عمل و رفتار میکنن...😞
ایشون رو حلال کردم و براشون آرزوی خوشبختی دارم
هدایت شده از خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادمین نوشت:
وقتی به شیطون می رسی و یادت می افته تو روابط سمّی خیلی گول شیطون رو خوردی و به حرفش گوش دادی.🤣🤣🤣
🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂
هدایت شده از خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا
ادمین نوشت ::
#رابطه_سمّی
رابطه سمّی رابطه ای که می دونی داری وقتت رو تلف می کنی، می دونی ازش شوهر در نمی یاد، می دونی بدردت نمی خوره، می دونی داری خودت رو بدبخت می کنی، می دونی اگر برگردی به عقب باهاش وارد رابطه نمی شی، می دونی پدر و مادرت مخالفن، می دونی بهت خیانت می کنه، می دونی داره بهت ظلم می کنه می دونی چن سال دیگه بابت انتخابش خودت رو لعنت می کنی اماااا نمی تونی ازش خارج بشی....
ی جوری معتادش شدی که اگر بذاریش کنار نمی تونی زندگی کنی، بدن درد می گیری، انگار آسمون به زمین می خوره....
🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂
کانال مشاوره پیش از ازدواج
@mohammadi2i
خانم شجاعی سلام سلام
یه خواستگاری داغ داغ 😂😂
مارفته بودیم گلزارشهرمون بعدمراسم طولانی ترشدوماهم مجبورشدیم بمونیم(خادمم)
روحانیمونم بعدمراسم گفت چنددقیقه تااذان مونده همینجانمازتونم بخونین
منم گفتم تااذان برم پیش مدافع حرمامون
خلاصه پیش یکیشون نشستم وحسابی داشتم دردودل میکردمو... ناگهان یکی دستموگرفت
قلبم ریخت گفتم خدایاگفته بودم منم بیارپیش شهیداولی نه انقدرزودکه😅
هیچی ننه فلافلی محترم بودو بعدترسوندن من شروع کردحرف زدن که چه خبرشده و... گفتم مراسم یکی ازشهیداست گفت منم ببراونجا
ماهم گفتیم لابدبلدنیست اینجارونمیتونه پیداکنه پاشدیم رفتیم(طفلی جای خالی میخواست تاحرفشوبگه😄)هیچی بین راه پرسیدچندسالته واسمت چیهو.. گفتم خب طبیعیه لابدمیخواددوستی داشته باشه توگلزارکه ناگهان سوال اصلیوپرسید
درهمین حین دوستانم اومدن که بدوبیامُهرکم اومده
ناگهان مادرمحترمه دیدکه به به دوستاشم خوبن😂😂منم دیگه دیدم داره آمارمیگیره ازبچه هاگفتم برم خودم مهربیابم تاننه کارشوکنه
که گفت نه نروتوواسه اونیکی پسرم این دوستتم واسه اونیکی😂😂😂😂همون وسط داشت تقسیممون میکردگفت دوستم هستین باهم بهتره🤦♀
حالاولمونم نمیکرد ماهی میگفتیم اذانه نمازه بریم کارداریم و...تاااااشماره واطلاعاتوگرفت ول نکرد
هیچی ماهم بعدش بدوبدوفقط دررفتیم تابگردیم دنبال سنگی چیزی بدیم مردم نمازاشونوبخونن😅😅
نمازوکه خوندیم دوباره ماروگیرانداخت که دوباره اطلاعاتتونوبنویسین کااااامل من میخوام بگم یادم میره
مادوباره فرم پرکردیم🤦♀
مُهراروجمع کردیم موکتاروجاروزدیم دوباره پیدامون کردوفرمودتواین صفحه هم بنویسین که بدونم کجاست
ومابازم فرم پرکردیم🤕🤕
یعنی اگه میخواستم برم ناساانقدرلازم نبودسوال جواب پس بدم😂
بعدخداحافظی کردم من ازبچه هاوخواستم برم که گفت ماشین نداری بیامامیبریمت
من😳😶🌫نه خودم میرم
ودوباره ازایشون اصرار
خلاصه که نرفتووایستادددتامن سوارشدمورفتم
🤦♀اصلاکابوسی بودبرای خودش😢
سلام
خوب هستید؟
برای کانال خاطرات ♡
امروز تو راه حرم بودم
پیاده
بعد کوچه هم کوچیک بود و هم شلوغ
پشت سر هم ماشین میومد و میرفت
یه ماشین کنارم سرعتش رو کم کرد
یه خانم با مانتو و مقنعه پنجره رو داد پایین
گفت خانم میتونم یه سوال بپرسم
گفتم لابد آدرس میخواد
گفتم بفرمایید
گفت شما مجردی؟ 😂
منم شوکه شدم 😅 گفتم بله
بی مقدمه گفت شماره تون رو میدید؟
منم گفتم نه شرمنده 😂
و به ثانیه ای دور شد 😂
و من تا حرم تو شوک این حرکت بودم 😂
یعنی بزرگوار یه level جدید از خواستگاری تو مکان عمومی رو باز کرد رسما 😂
یک خاطره و یک خواهش
چند وقت پیش رفتیم خواستگاری یه دختر خانمی، پدرشون ازم خواستند یه معرفی اجمالی داشته باشم
من بنا به روال
از کار و تحصیلم گفتم
بعدش گفتند خوبه ولی ما حالا باید مقدار بیشتری رفت و آمد کنیم جهت اعتماد و و شروع فرآیند شناخت
وقتی هم که به اصرار خانواده من قرار شد یه صحبت کوچک داشته باشیم
اون طرف پذیرایی رو نشون دادند
صحبت کردیم ولی چه صحبتی
هم معذب
هم صدای صحبت خانوادهها بلند بود
هم اگر ما بلند صحبت میکردیم اونا میشنیدن
برایند کلی منفی بود
ولی خانواده بزرگوار اگر در حد صحبت در اتاق اعتماد ندارید چه کاریه خب!
اخیرا هم جایی زنگ زدیم برای خواستگاری
روز اول مشخصات کامل رد و بدل شد و قرار شدن در خانواده مطرح بشه
روز دوم برای هماهنگی تماس گرفتیم گفتن دختر خانم قصد ازدواج نداره!
بخدا بگید تناسب نداریم هم ما ناراحت نمیشم حق طرفین هست ولی به شعور توهین نکنید خواهشا
در ادامه یک خاطر یک خواهش دوستمون بگم که
این اعمال از جانب برخی خانوادهها طبیعیه خانوادهای که فرهنگ نداشته باشه همینه!
واسه چیزی که اهمیتی نداره ناراحت نباشید
منم ی دخترم تو ماه قبل سه چهارتا خواستگار داشتم ولی خب من به هچیکدوم اجازه ورود ندادم چون تناسبی نداشتیم
اما یکیشون بهخیال خودشون سرزده اومده که ببینند خونواده و زندگی ما چ شکلیه
خب از قبل ما اوکی بود شرایط خونمون
اما من وقتی شنیدم سرزده اومدن همون لحظه گفتم جوابم نه هست
خواستگاری اداب و رسوم خودشو داره دیگ
ممکن بود ما اونروز میوه توی خونمون نبود یا خونه تمیز نبوده شرایطی که واسه هرکسی هست
اومدن نشستن ی سری حرفا زدن که من به شدت بهم برخورد
من کنارشون نشستم مادر پسره میگه دختر کوچیکتونه هم بگید بیاد تاببینیم خدا چی میخواد
تو دلم میگفتم مگه اومدی بازار که انتخاب کنی
آبجیم نیومد بیرون هم از طرفی لباسش مناسب نبود همم بخاطر من که گفت فهمیدم نیتشو
ولی مادره گفت نیا بیرون من خودم میرم آخر بار میببنمش
رفتم دم در آشپزخونه گفت دختره پ...دسگ بیا ببینمت (خیلی آهسته و مثلا شوخطبعانه گفتند من فهمیدم😒)
رفتند و رفتند
حتی تماس نگرفتند که جواب ما منفیه با اون ابهتی که از خودشون میاومدن
یا اینکه یکی از خواستگارم رفتم کنار مامانشون نشستم به معرفمون و دخترش که بغل دستش بودن داشت میگفت قدش کوتاهه، انقد اونجا دلم شکست
آخه مسلمون میزاشتی تو خونه میگفتی
از اول تااخرم گفت پسرم هنوز اذان نگفتن وضو گرفته، سالی یکمرتبه کربلاس
خواهرش میگفت هرجمعه میاد دنبالم بریم نماز جمعه، حتی من ی دقیقه دیر سوار ماشین بشم میره که به نمازش برسه
خلاصه کلام خداروشاکرم بابت اینکه با هیچکدومشون جور نشدیم و از طرفیم ناراحتم چرا چون من باتوجه به رفتارهایی ک ازشون تو جلسه میدیم جوابم منفی میشد و من میخواستم بهشون بگم جوابم منفیه نه اونا😂
از بین تمام خواستگارانم یک پسر دیدم هم خودش و هم خونوادش به شدت بافرهنگ بودند حتی جواب منفیشون که مشکل داشتند با تحصیل من در ی شهر دیگ رو صادقانه اعلام کردند
خیلی خوشم اومد ازشون
واسشون از صمیم قلبم آرزوی خوشبختی و عاقبت به خیری رو دارم🌷🍃
سم خالص آوردم براتون😁
از دست دهه هشتادی شاکی بودیم که بابا شما هنوز سنی ندارید واسه ازدواج (۸۳ به بعد) حالا دهه نودیاهم وارد شدن😂😂
شاید باورش سخت باشه ولی دختر نودویکی یکی از آشناهامون رفته مستقیم به باباش گفته باید خونه رو عوض کنی😒 فردا پس فردا واسه من خواستگار میاد میگه خونتون کوچیک بود😐
هیچی دیگه و من الله توفیق🚶♀ فقط توجهتونو به فردا و پس فردا جلب میکنم چند ساله دیگهام نه ها فردا و پس فردا👩🦼
سلام
من یه دفعه تو یه خیاطی بودمو و در حال صحبت با خانوم خیاط و بگو و بخند(خیلی زود با اطرافیانم جوش میخورم و هم صحبت میشم و اینا) یه خانومه ک بگو بخند منو دید گفت چه خوش اخلاق و باحالی اگه مجردی و قصد اذدواج داری من یه برادر شوهر دارم که خیلی اقاست و شروع کرد از شرایط بسیار خوب ایشون تعریف و تمجید کردن و از سختگیریای مادرشوهرش تو نپسندیدن هر دختری گفتن تا منو راضی کنن و به من گفتن که فعلا ب کسی چیزی نگو تا ببینم مادر شوهرم نظرشون چیه😐
من که اصلا هم قصد اذدواج ندارم گفتم با کار ایشون مشکل دارم و گفتن اصلا اونطور ک فکر میکنی نیست و خیلی زندگی خوبی خواهی داشت 😕
جدا از اینکه شمارمو با اصرار خودشون بهش دادم و از فرداش دم ب دقیقه پیام میدادن و قصد داشتن من با برادرشوهرشون رابطه ی تلفنی داشته باشم تا خودمون تصمیم گیرنده باشیم کاملا بی توجه به سختگیریای مادرشون😶
و منی ک فهمیدم قصدشون اینه من با برادرشوهرشون اول دوست شم تا یجورایی علاقه شکل بگیره و بعد ازدواج🤔
هیچی دیگه به ناچار عکس ایشونو برام فرستادن و من گفتم مورد پسندم نیست ...
این چه طرز زن داداش پیدا کردنه دیگه😵💫😵💫😵💫😵💫
سلام خسته نباشید
آقا من 22 سالمه و دو سال و نیمه ک ازدواج کردم... هفته پیش رفته بودم بیرون مهمونی دوستانه دعوت بودم حلقه و نشونمم دستم بود...خلاصه که یه تیکه از مسیرو پیاده میرفتم یهو یه حاج خانومی اومد و جلو منو گرفت گف سلام دخترم چطوری به به چ حجاب زیبایی چ خانوم با وقاری و هزار جور تعریف و تجمید برا زدن مخ من😂
بعدش گف من یه پسر دارم آقااااااا اینقد ماهه من از دور شمارو دیدم گفتم واسه همدیگه ساخته شدین😐🤣
من گفتم خانوم ببین من حلقه دارم نشون دستمه😑میگف ن من میدونم تو از حیایی ک داری اینارو انداختی ک کسی مزاحمت برات ایجاد نکنه🔫😐
گیر داده بود ولم نمیکرد آخر سر تصویر پس زمینه گوشیمو نشون دادم گفتم ایناها همسرمه میگف ن میدونم برادرته شبیه همید😐🤣
بعد دیگ شوهرم خداروشکر همون لحظه زنگ زد منم یجوری جواب دادم ک زنه فهمید شوهرمه... بعدم یه چپ چپ نگام کرد گف از اولم میدونتم تیکه مناسبی نیستی😐🤣
ملت رد دادن بخدا😂😂😂😂
واسه کانال خاطرات فوق سمی 😅
امروز داشتم یک دختر ۱۶ ساله سونو میکردم ، بعد اتاق سونوی بیمارستان ما ، دو تا فضای مجزا داره ، اگر مریضی ک قراره سونو بشه باید امادگی خاصی قبل سونو پیدا کنه (مثلا لباس عوض کنه و ...) میاد میره تو فضای دوم ، این دو تا فضا بهم دید ندارن ولی صدا میره [اینا رو صرفا واسه این گفتم ک فضای اولیه رو تصور کنین]
بعد به این دختری ک داشت سونو میشد داشتم توضیح میدادم که چون ۱۶ سالشه ، تا ۱۸ سالگی این چیزایی ک تو سونوش دیده میشه طبیعیه و جای نگرانی نداره .
کارش تموم شد رفت مریض بعدی ، یک خانم ۶۴ ساله بود ، اومد سونوش رو شروع کنم ، برگشت گفت خانم دکتر واقعا این دختر قبلیه ۱۶ ساله اش بود؟؟ گفتم چطور؟ گفت خوب شد پس ازش خواستگاری نکردم ، میخواستم برم واسه پسرم ازش خواستگاری کنم ها ... بعد وسط سونو هی با خودش حرف میزد ک خدایا هی میگن تو مکانهای عمومی ، دهنتو ببند خیلی به اینو و اون برای خواستگاری حرفنزن ها ... بعد یک ذره دیگه میگفت یک ساله واسه پسرم زن میخوام بگیرم ، هنوز دختر پیدا نکردم ها 😅