🔴😱روایت شهیدی که به واسطه او خیلی ها راهی #کربلا شدن...
رفقا اربعین نزدیکه ،از شهید بخواید واسطتتون بشه
😍داستان واقعی یکی از کسانی که به عنایت شهید کربلایی شد...
⚠️حتماا بخونیـــــــــد که پشیمـــــــــون نشید
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار #شهیدخرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه😭 از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی #کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمیخواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه میکردند:
این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد
ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هرچه خواهی کن😔
هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک #شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام #علیرضاکریمی بود
اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه #کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!
در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود پیکر مطهرش به میهن باز میگردد❗️❗️
این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد. انگار گمشده ای را پیدا کردم. همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم.
با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ما کجائیم❓ این ها مهمان خاص #امامحسینعلیهالسلام بودند. ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم:
گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و….
با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمیشد.
روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشتـ. سلام کردم و گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت می کنیم. 😳دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا❗️❗️
نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم.
گفتم:باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم.😞 نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم.
از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم❗️حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری.
هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان #شهیدنوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و…
سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیبتر این که دست عنایت خدا و حضور #شهیدکریمی در همه جا می دیدم.
زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود.
پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا برادر شما
علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.❤️
#کربلا
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
✨❤️ انتَ مجنُون ؟?
❣حسین ۲۷ سال داشت و جمعاً ۲۵ بار کربلا رفت. ❤️
اولین سفرش را در ۲۰ سالگی رفت. 🌿
در مناسبتهای مختلف بهصورت مستقل جدای از سازمان حج و زیارت به کربلا میرفت. اغلب با ماشین دوستهایش میرفت. وقتی هم خانمش را عقد کرد، او را به کربلا برد. 🌟
❤️عاشق کربلا بود. حتی اگر چند روز مرخصی داشت، آن چند روز را به کربلا میرفت.
✨ یک بار، یک کربلای سه روزه رفت. میخواست شب جمعه را کربلا باشد. وقتی عراقیها گذرنامهاش را دیده بودند، به او گفته بودند: «أنتَ مجنون»!❤️❤️
#شهیدمدافعحرمحسینهریری 🌹
#کربلا
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود.
در ارتفاعات گیلان غرب بودیم.
با حسرت😔 به ابراهیم گفتم : یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشون برن؟
#ابراهیمهادی گفت : چی میگی❗️ روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به #کربلا سفر می کنند❗️❤️
#کربلا
#اربعین
🌷کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹سردار پاسدار شهید حاج محمود قلی پور
حال که سعادت زیارت حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) در دنیا نصیبم نشد 😔 امیدوارم که افرادی در روز پیروزی به #کربلا می روند #یادشهدا را بنمایند و از طرف آنها #نائبالزیاره باشند زیرا که این خونها باعث رسیدن آنها به کربلا شد .❤️
#کربلا
#اربعین
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
جوانی خدمت امام جـــــــــواد علیه السلام رسید وعرض کرد:
حالـــــــم خوب نیـست،😔
از مردم خســــته شدم،
تهمت،غیبت و… چه کنم؟
بریــــــــــــــــده ام،😭
نفـــسم در این بلاد بالا نمی آید
امام جــواد(علیه السلام) فرمود:
به سمت حــــــــــــسین فـــــرار کن.❤️
#کربلا
#فرالیالحسین
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
پدرم را نشناختم هر وقت در شیراز تشییع #شهدا بود عکس پدرم را با خود میبردم.
یک روز پیرزنی با قد خمیده جلو آمد. مرتب دست بر روی عکس میکشید و آن را میبوسید و سر و صورت خود را تبرک میکرد.
گفتم: مادر! مگر این #شهید را میشناسید❓😳گفت: آره مادر، این بندهٔ خدا همیشه به ما #کمک میکرد، مدتی بود ازش خبر نداشتم، پس شهید شده؟ گفتم: آره، خیلی وقته.
بغض غریبی در گلویم نشست، تازه داشتم پدرم را میشناختم.
راوی: فرزند شهید
#شهیدشیرعلیسلطانی
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
#عاشق_شهیدابراهیم🌹
عاشق شهید #ابراهیمهادی بود💞
به هرکسی از دوستان میرسید یک جلد #کتابابراهیم رو میداد میگفت بخون بعد بهم بده
چند جلدشو تو ماشین داشت همین طور گردشی میدادش به دوستاش و آشناها...
گاها خواننده #کتاب از بس عاشق کتاب میشد❤️ که دیگه بازگشتی تو کار نبود و آقا سجاد اون کتاب رو #هدیه میداد بهش...
#شهید_سجاد_طاهرنیا
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹هر وقت اسلحه ژ-۳، روی دوشش میانداخت، نوک اسلحه روی زمین ساییده میشد.😔 شبها که روی پشتبام میخوابیدم از من درباره شهادت و بهشت میپرسید. باز فکر میکنم مگر نوجوان ۱۳- ۱۲ساله از مرگ و #شهادت چه تصویری دارد که آرزوی آن را دارد.❓
🔸هر بار او را به بهانهای از خرمشهر بیرون میبردیم تا سالم بماند، باز غافل که میشدیم میدیدیم به خرمشهر برگشته و در #مسجد جامع مشغول کمک است.
🔹شهر دست عراقیها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا میشد که یا کمین کرده بودند و یا داشتند استراحت میکردند. خودش را خاکی میکرد. موهایش را آشفته میکرد و گریهکنان😭 میگشت. خانههایی را که پر از عراقی بود، به خاطر میسپرد. عراقیها هم با یک بچه خاکی نقنقو کاری نداشتند. او ان خانه ها را شناسایی میکرد.
🔸گاهی میرفت درون خانه پیش عراقیها مینشست، مثل کر و لالها و از غفلت عراقیها استفاده میکرد و خشاب و فشنگ و حتی کنسرو برمیداشت و برمیگشت😬. همیشه یک کاغذ و مداد هم داشت که نتیجه شناسایی را یادداشت میکرد پیش فرمانده که میرسید، اول یک نارنجک، سهم خودش را از غنایم برمیداشت، بعد بقیه را به فرمانده میداد.😊
#شهیدبهناممحمدی
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷تنها شــــهیدی که بدنش در دو شهر مدفون شد😳
🔶جوان ترین استاد خلبان و سرلشکر نیروی هوایی😲
🔷شهیدی که بدنش به دستور صدام دونیم شد😔
🔶نابــــــغه پرواز ایـــــــران
#شهیدسیدعلیاقبالی
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
از خلبانان دوران دفاع مقدس
سوار بر جنگنده به سمت عراق
و شهر استراتژیک بغداد حرکت کرد.
بسیاری از مناطق نظامی ارتش عراق را به آتش کشید.
خوشحال از اینکه سیلی محکمی به صدام زده است.
مسیر هوایی موصل را برای ورود به ایران انتخاب کرد
ولی در مسیر هوایی برگشت
هواپیمایش هدف اصابت موشک دشمن قرار گرفت و سقوط کرد. خودش را از جنگنده به بیرون پرتاب کرد ولی زنده به دست نیروهای بعثی افتاد.😔 او را به اسارت گرفتند. صدام که از او و خلبانهای ما کینه سختی داشت دستور داد سید علی اکبر را به طرز فجیعی به #شهادت برسانند.
نیروهای بعثی هر دو پای او را به تانک بستند.
او را از وسط به دو نیم کردند.😭😭
دژخیمان بعثی به همین هم اکتفا نکردند.
صدام دستور داد
نصف بدن او را در دروازه #نینوا
و نصف دیگر آن را در #موصل دفن کنند.
دو سال پس از جنگ نیمی از پیکر او را در موصل پیدا میکنند و از مرز قصر شیرین با تجلیل و به آغوش وطن باز میگردانند
پیکر مطهرش در جوار
#شهید_صیاد_شیرازی آرام میگیرد. 🍁
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28