❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_محمد_زهره_وند
✫⇠قسمت: 3
✍ به روایت همسر شهید
🕊محمد جان نمونه کامل یک مرد با ایمان بود که نماز اول وقتش هرگز ترک نمیشد و محبتهای بیدریغش شامل حال همه میشد. نصایح و اوامر به معروفش را جوانان محل و بستگان دور و نزدیک ، قبله راهشان میکردند.
🕊احترام به والدین و حجاب از اولویتهایش بود؛ داشتن حجاب در زندگی اولویت «محمد جان» بود، چادر زهرایی برایش چنان با ارزش بود که در آخرین سفارشهایش از من خواست دُردانهاش با حجاب زهرایی در اجتماع و محافل حضور پیدا کند.
🕊توکل شرط اول و آخر زندگی محمد بود، با اینکه درآمد زیادی نداشت همیشه و همه جا توکلش به خدا بود و هیچگاه به خاطر مسائل مالی ناراحت نمیشد. بعد از آشنایی و ازدواج، «محمد» الگوی رفتاری من شده بود و هر روز بیشتر از گذشته با محبت و درکش مرا شیفته خود میکرد و من هر روز بیشتر از روز قبل او را دوست میداشتم و به او ایمان و اعتماد پیدا میکردم.
🕊با گذر زمان زندگی روی خوشش را به ما نشان میداد، دیگر به مأموریت رفتنها و شرایط شغلی او عادت کرده بودم و با وجود وابستگی بسیاری که به او داشتم همیشه برای خواسته دلش دعا میکردم.
ادامه دارد
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791
-----------------------
http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_محمد_زهره_وند
✫⇠قسمت: 4
✍ به روایت همسر شهید
🕊«محمد» برای عبادت و نماز اهمیت دو چندانی قائل بود، طوری که موقع نماز با هم به مسجد می رفتیم یا اگر فرصتی برای مسجد رفتن نبود دوتایی با هم نماز جماعت به پا میکردیم.
🕊امام شدن محمد و مأموم شدن من چه لذتی داشت، قنوت تمام نمازهای محمد «اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» بود، خالصانه این دعا را میخواند و من هم برای اجابتش آمین میگفتم.
🕊دعا برای شهادت آرزو دیرینه محمد بود همیشه و همه جا از من میخواست برای شهادتش دعا کنم و من غافل از رابطه خالصانهاش با خدا؛ خودم را با این جمله که در دوره ما جنگی وجود ندارد، آرام میکردم چراکه هنوز بحث سوریه و دفاع ازحرم مطرح نبود.
ادامه دارد
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791
-----------------------
http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_محمد_زهره_وند
✫⇠قسمت: 5
✍ به روایت همسر شهید
🕊مدت دوسال از زندگی شیرین من و عاشقانه من و محمد گذشته بود که خداوند به ما هدیه کوچکی به نام ریحانه را بخشید.
🕊زمانی که محمد فهمید پدر شده برق خوشحالی در چشمانش موج می زد و خدارا به سبب عطا کردن فرزندی سالم شکر گذار بود که بعد از مشخص شدن جنسیت فرزندمان از خوشحالی دیگر نمیدانست چه کند و هر لحظه حمد وثنای خدا را بهخاطر ریحانه می گفت.
🕊با همفکری هم تصمیم گرفتیم که نام نیک ریحانه از القاب حضرت زهرا(س) را بر آن بگذاریم.
🕊تولدش دلگرمی بزرگ زندگی شیرین من و محمد بود. هر دو عاشق «ریحانه» بودیم، من مادر نگران «ریحانه» و «محمد» پدر استوارش بود.
🕊زمانیکه «ریحانه» متولد شد بسیار ضعیف بود و از این بابت من بسیار نگران بودم اما همیشه «محمد» دلداریام میداد و میگفت:«ریحانه را به خدا سپردهام خودش برایمان حفظش میکند».
🕊او عاشقانه «ریحانه» را دوست داشت و همیشه وقتی از محیط کار به خانه برمیگشت با وجود تمام خستگیاش با «ریحانه» مشغول بازی میشد.
🕊تا پیش از تولد «ریحانه» تنها من دلتنگ محمد میشدم اما بعد از آن بود که هر وقت «محمد» به مأموریت میرفت من و ریحانه دلتنگش میشدیم و من بیشتر از قبل احساس می کردم که نیازمند حضور و همراهیاش هستم.
🕊تنها سفارش همسرم برای بزرگ کردن ریحانه ام این بود که او را با حجاب تربیت کنم و این موضوع را بسیار به من سفارش می کرد و در وصیت نامهاش هم به این مطلب اشاره داشت.
ادامه دارد
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791
-----------------------
http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
1885916_892.mp3
زمان:
حجم:
3.16M
🔴دختران شهدا ...
🔵نوای حاج میثم مطیعی
⚪️بشنوید ...
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_محمد_زهره وند
✫⇠قسمت: 6
✍ به روایت همسر شهید
🕊 با شنیده شدن زمزمه جنگ سوریه، مأموریتهای محمد هم بیشتر از گذشته شد به طوریکه گاهی این نبودنها ۴۰ روز طول میکشید. اما خانه کوچک و صمیمی ما هنوز هم رونق زندگی داشت.
🕊احساس میکردم «محمد» حس و حال دیگری پیدا کرده است. شب تا سحر، «اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» ذکر نماز شب و نیاز اشکهایش شد. روزهداریهای مکرر، تلاوتهای وقت و بیوقت محمد بوی شهادت گرفته بود...
🕊نزدیک به چندماهی بود که محمد در صحبت هایش حرف از سوریه را بیان می کرد و میگفت هرزمان که شرایط اعزام مهیا شود بیشک و بیدرنگ راهی خواهم شد.
🕊زمانی که میخواست برود به من گفت "فاطمه! شهادت آرزوی قلبی ام است اما من برای دفاع می روم".
🕊بالاخره آرزوی دیرینه محمد محقق شد و با اعلام خبر اعزام ها در یک دوره 5 روزه به تهران اعزام و مورد آموزشهای مختلف و ویژه قرار گرفت و دوباره به اراک بازگشت.
🕊محمد بارها میگفت که تمام دغدغه او سوریه و کودکان آنجا است و مدام بچههای سوریه را با دخترمان ریحانه مقایسه می کرد به گونه ای احساس دین بهوضوح از حرکات و رفتار او پیدا بود.
🕊28 شهرویور ماه روزی بود که محمد تمامی حرف های خود در قالب وصیت نامه نوشت و در میان مفاتیح گذاشت و از من خواست تا زمانی که مطمئن نشدن به شهادت رسیده آن را باز نکنم.
🕊زمان گذشت و بالاخره آرزوهای محمد کم کم به تعبیر خود نزدیک شد و 16مهر 94 آخرین صحنه دیدار من و محمد و طنین نجواهای عاشقانه اش در گوش تک دردانه خانهمان بود.
🕊در آن تاریخ محمد به همراه تعدادی دیگر از همسفران خود عازم سوریه شد و برای همیشه من و ریحانه را به پروردگار و اهل بیت(ع) سپرد.
ادامه دارد
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791
-----------------------
http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_محمد_زهره وند
✫⇠قسمت: 7
✍ به روایت همسر شهید
🕊هر دو سه روزی یک بار تماس میگرفت و صدای گرمش آرام بخش وجود من میشد؛
🕊بعد از گذشت ۲۰ روز در ۶ آبانماه بود که در تماس آخرش گفت دست کم یک هفتهای منتظر تماسهایش نباشم، و من در آن مکالمه کوتاه تنها یک جمله گفتم «دوستت دارم و مراقب خودت باش».
🕊یک هفته بعد از آخرین تماسمان بود که همه همرزمان «محمد» برگشتند و تنها من ماندم و دلواپسی و چشم انتظاری؛ آن روزها بود که حس مادران شهدای جاویدالاثر را با عمق وجود درک کردم.
🕊دوماه از رفتن محمد گذشته بود و بیخبری بزرگترین کابوسی بود که در این مدت من را آزار می داد چون هیچ خبری از او و حال و روزش نداشتم و همچون یعقوب به انتظار یوسف سفر کردهام بودم.
🕊دو ماه زندگیام در برزخ گذشت تا اینکه خبر شهادت «محمد» را آوردند. آری «محمد» با بال آرزوهایش پَر کشید و مرا در حیرت و بهت عمیق جای گذاشت.
🕊فکر شهیدشدن محمد تمام دهنم را درگیر خود کرده بود که پس از گذشت این مدت کمکم برای این خبر آماده میشدم و بالاخره وصیت نامه را با اطلاع خانواده او بازکردیم و با خواندن متن آن دریافتم مردی که تا دیروز خورشید خانهام بود امروز با نوشیدن شربت شهادت به دیدار لقاء الله شتافته و شربت شهادت را نوشیده است.
ادامه دارد
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791
-----------------------
http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_محمد_زهره وند
✫⇠قسمت: 8
✍ به روایت همسر شهید
🕊محمد تمام زندگیاش را وقف خدا کرده بود و همیشه در صحبتها و اعمال و رفتارش این دنیا را همانند مسافرخانهای میدانست که هرچه زودتر باید آنرا ترک میکرد.
🕊محمد عاشق زندگی و دخترمان بود اما باور دارم که خداوند عشقی را نشانش داد که او راهی این راه پرزحمت و پرمشقت شد راهی که انتهای آن شهادت بود...
🕊در مدت 4سال زندگی با او فهمیدم که محمد با سن کمتر از 30سالگی که داشت پیوند و ارتباطی محکم و همیشگی با پروردگار برقرار کرده و از تمام امتحانات الهی به سربلندی بیرون آمد.
🕊زمانی که محمدجان عازم سویه شد، ریحانه فقط ۱۸ ماه داشت و مثل دیگر کودکان در این سن نسبت به نبود پدرش خیلی احساس دلتنگی و بیقراری نمیکرد...
🕊اما اکنون نمیدانم سؤالها و خواستههای دوران کودکیاش را چگونه پاسخ دهم. هرگاه به خیابان یا پارک میرویم وقتی کودکی را دست در دست پدرش میبیند دلتنگیها و بهانهگیریهای «ریحانه» شروع میشود و مدام میگوید:«کی میشه ما هم بریم پیش خدا؟» یا اینکه «چرا بابا ما رو با خودش نبرد؟» و من پاسخی ندارم که بتوانم نسبت به سنش او را قانع کنم...
ادامه دارد
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791
-----------------------
http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_محمد_زهره وند
✫⇠قسمت: 9
✍ به روایت همسر شهید
🕊همسرم توجه و احترام به خانواده را در ردیف اولویتهای مهم خود قرار داده و نگاه ویژه ای داشت و پدر و مادر و حفظ جایگاه آنان از اهمیت خاصی برخوردار بود.
🕊روابط اجتماعی بالا، دلسوزی، اخلاق حسنه، شوخ طبعی و با محبت رفتار کردن از ویژگیهای اصلی و مهم محمد بود و موسیقی آرامبخش نماز شب خواندنش آرامش ویژهای به خانهمان میداد.
🕊زمانی که در خانه و یا حتی در میهمانیها بودیم اگر صحبتهای مقام معظم رهبری از تلویزیون پخش میشد محمد با تمام هوش و حواس مشغول گوش کردن به صحبت های ایشان می شدند و در برگه نکاتی را یادداشت میکرد.
🕊ولایت فقیه الویت های اصلی زندگی شهید زهره وند بود و امور خود را بر مبنای منویات مقام معظم رهبری و فرامین ایشان تنظیم میکرد.اعزام همسرم به سوریه نیز بر اساس آنچه که رهبری فرمودند بود و در وصیت نامه اش هم به دیگران و از جمله خود من سفارش کرده که همیشه پیرو مقام معظم رهبری و خط ولایت فقیه باشیم.
🕊چهارسال زمان کمی بود که من در کنار محمد زندگی کنم و برای این موضوع همیشه حسرت می خورم که چرا این زمان بیشتر نبود چراکه واژه مرد بی شک برازنده شخصیت و منش محمد من بود.
🕊او سعی میکرد در بیشتر ابعاد زندگی با الگوپدیری از اهل بیت و حضرت علی(ع) حرکت کرده و پیرو واقعی راه آنان باشد .
🕊محمد به آسمانها پرگشود و امروز تنها دلتنگیهای او مونس شبهای تنهایی من و ریحانه است و ثانیه به ثانیه با خاطرات شیرینی که با او داشتم برایم تداعی میشود و از اینکه او را دیگر در کنارم نمیبینم دلتنگتر می شوم و دست کشیدن بر مزار سرد او تسکینی برای تمام این دردها است.
ادامه دارد
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791
-----------------------
http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada