❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✫⇠قسمت: 1
✍ به روایت همسر شهید
🌼من دختردایی حمید بودم اما هیچ گاه فکر نمی کردم که روزی پسرعمه ام همه وجودم شود.
🌼بعد از خواستگاری، ازآنجاکه مقید به رعایت حریم و حفظ حرم و نامحرم بودیم شناخت من از پسرعمه ام بسیار کم بود و به کلیات زندگی او بسنده می شد ازاین رو به خواستگاری جواب منفی دادم اما حمید که بعدها برای من تعریف کرد که 8 سال عشق من را در دل داشت، کنار نکشید و بالاخره هم جواب بله را از من گرفت.
🌼بعد از مراسم صیغه محرمیت، باهم همگام شدیم و وقتی نگاه کردم دیدم در امامزاده باراجین هستم. کمی بعد دست من را گرفت و باهم به مزار اطراف امام زاده رفتیم. از انتخاب این مکان آن هم تنها ساعتی بعد از محرمیت تعجب کردم اما حمید حرفی زد که برای همیشه در ذهنم جا گرفت.
🌼حمید وسط قبرستان ایستاد و گفت: «فرزانه جان، می دانم متعجب هستی، اما امروز خوش ترین لحظات زندگی ما است، اما تو را به این مکان آورده ام تا یادمان نرود که منزل آخر همه ما اینجاست!»
بعد خندید و گفت: «البته من را که به گلزار شهدا خواهند برد».
🌼و پیش بینی او در 5 آذر 1394 به واقعیت رسید.
ادامه دارد
منبع:
https://article.tebyan.net/342445/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✫⇠قسمت: 2
✍ به روایت همسر شهید
🌼هرلحظه و هر ثانیه زندگی مشترک ما پر از محبت و عشق و یاد خدا بود. هر دو عاشق بودیم و نمود آن در زندگی ما همیشه خودنمایی می کرد.
🌼ناراحتی ما از هم به ثانیه هم نمی رسید. هر وقت بیرون می رفت و چیزی هرچند کوچک مثل شیرینی یا بیسکویت را به ایشان تعارف می کردند، نمی خورد و به منزل می آورد و می گفت بیا باهم بخوریم.
🌼هردوی ما دانشجو بودیم و بخشی از زمان خود را در دانشگاه به سر میبردیم، از سوی دیگر رشد کردن در خانوادههای مذهبی به ما آموخته بود که باید زکات دانش خود را به هر شکل ممکن بپردازیم و از همین رو در جلسات مذهبی به آموزش احکام، فقه، پاسخ به شبهات و شیعه شناسی و نظایر آن میپرداختیم.
🌼روزهایی از هفته را نیز در باشگاه نزد پدرم به ورزش کاراته میپرداخت، وی همچنین مربی حلقههای صالحین بود و هر هفته در پایگاه شهدای صادقیه جلسه داشت.
🌼در روزهای نزدیک به عید که زمان شستوشوی موکتهای حسینیه سپاه بود، همسرم به سربازان کمک میکرد تا خسته نشوند و بتوانند از دوران سربازی خود لذت ببرند.
🌼همسرم علاوه بر انجام وظایف و شرکت در رزمایشها و مأموریتهای کاری، در هیئت خیمهالعباس نیز فعالیت داشت و پنجشنبه هر هفته در آن حضور مییافت؛ ضمن اینکه جلساتی نیز بهصورت متفرقه در هیئت برگزار میشد اما در مجموع فکر نمیکردیم عمرزندگی ما تا این اندازه کوتاه باشد.
🌼حمیدآقا بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام.
ادامه دارد
منبع:
https://article.tebyan.net/342445/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✫⇠قسمت: 3
✍ به روایت همسر شهید
🌼حمید آقا همیشه نماز اول وقت و نماز شب می خواند و از غیبت بیزار بود. اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.»
🌼بسیار مهربان و مودب بود و رفتارش با فامیل و همسایه زبانزد بود.
🌼بی اندازه صبور بود و ذکر لبش «و کفی بالله ناصرا» بود چنانچه در انتهای وصیت نامه خود نیز این ذکر را نوشت تا همه ما در فراغ او صبوری پیشه کنیم.
🌼به نظافت و پاکیزگی بسیار مقید بود. دوستانش تعریف می کردند در منطقه باوجود کمبود آب، هرروز صبح محاسن و موهایش رو مرتب می کرد و می گفت مومن باید همیشه مرتب باشد تا هر کس مذهبی ها را دید بداند ما هم مرتب و شیک هستیم.
🌼هیچ وقت در این سه سال ندیدم حمید پایش را جلوی پدر و مادر خودش و من دراز کند یا با صدای بلند جلوی شان صحبت کند.
🌼خیلی به این جمله لقمان عمل می کرد که هر جا می روید چشم، زبان و شکم نگه دارید و به یاد ندارم جایی رفته باشد و این ها را رعایت نکرده باشد
🌼دانشجوی نمره الف دانشگاه بود، شکم، چشم و زبان را همیشه و بهویژه در میهمانیها حفظ میکرد و به من بسیار احترام می کرد و محبت داشت.
🌼خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت میکرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش میماند تا تمام حقوقی که دریافت میکند حلال باشد.
ادامه دارد
منبع:
https://article.tebyan.net/342445/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✫⇠قسمت: 4
✍ به روایت همسر شهید
🌼وقتی کسی مبلغی قرض میخواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض میگرفت و به او میداد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد.
🌼بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک میکرد، به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد، وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است.
🌼در تمام مأموریتها قرآن را به همراه داشت و در مأموریت سوریه نیز قرآن را درون ساکش قراردادم که این کار او را بسیار خوشحال کرد.
🌼یک روز حمید به من گفت بیا باهم عکس های مناسب برای شهادت را انتخاب کنیم و انتخاب کردیم. بعد از اعلام خبر شهادت من به سراغ فایل عکس های انتخابی رفته و عکس ها را به خانواده دادم.
🌼هیچ کس باور نمی کرد که ما تا این اندازه برای شهادت خود را آماده کرده بودیم.حمید عاشق شهادت بود و همیشه از خدا شهادت درراهش را آرزو می کرد.
🌼یکی از تفریح های ما این بود که پنجشنبه ها به مزار دوست و هم رزم شهیدش شهید حسین پور برویم، شهیدی که چندی پیش در سردشت به شهادت رسید. حمید هرگاه به مزار شهید می رسید با حسرت می گفت تو رفتی و من ماندم. دعا کن من هم شهید شوم...
ادامه دارد
منبع:
https://article.tebyan.net/342445/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✫⇠قسمت: 5
✍ به روایت همسر شهید
🌼اردیبهشتماه ۹۴ برای رفتن به سوریه داوطلب شده و تا پای هواپیما رفته بود؛ اما برگشته بود، شهریورماه نیز قرار بود اعزام شود؛ اما لغو شد و این موضوع او را بسیار ناراحت میکرد، بر سر سجاده بسیار با گریه کردن از خدا شهادت میخواست تا اینکه دوباره در آبان ماه صحبت اعزام به سوریه به میان آمد و همسرم گفت که قرار شده چند روز دیگر به سوریه بروم.
🌼همسرم فرمانده مخابرات و مسئول فرهنگی گردان سیدالشهدا(ع) بود و گرچه خودش علاقهای بهعکس گرفتن از خود نداشت؛ امابرای گردان عکس و فیلم تهیه میکرد، آن روزها هم لباس نظامیاش را به خانه آورده بود و تعداد زیادی عکس با لباس نظامی گرفت؛ در حالیکه برای لباس نظامی ۹ قطعه عکس نیاز نبود، وقتی علت این کار را باوجود بیعلاقگیاش به عکس گرفتن از او پرسیدم در پاسخ گفت که «این عکسها لازم میشود و از سپاه میآیند و میبرند»؛ موضوعی که پس از شهادتش به واقعیت پیوست.
🌼در تمام مدتی که میخواست به سوریه برود، پیش او گریه نکردم؛ اما او متوجه میشد.
🌼شب آخر برای خداحافظی به منزل پدری خودم و همسرم رفتیم، شام را در منزل پدری همسرم گذراندیم، همسرم کنار بخاری نشسته بود. شام کتلت بود؛ اما او چیزی نخورد؛ چون معدهاش به غذای تند حساسیت داشت.
🌼مسواک دیگری برداشت؛ اما من مسواک قبلیاش را برداشتم و گفتم میخواهم یادگاری بماند، گاهی انگار برخی احساسات خبر از وقوع اتفاقات مهمی میدهند.
🌼در مورد اینکه برایش ساک ببندم یا چمدان، با من شوخی میکرد و میگفت: «همه سبک سفر میکنند و آنوقت تو یک چمدان بزرگ برایم لباس و وسیله گذاشتهای!»
🌼تا صبح خوابم نمیبرد و به همسرم که خوابیده بود، نگاه میکردم تا ببینم نفس میکشد، ساعت ۴ بامداد صبحانه آماده کردم و وقت رفتن، سه بار در کوچه به پشت سرش نگاه کرد، چهره خندانش را هیچوقت فراموش نمیکنم.
🌼ساعات آخر ٍ بدرقه، همسرم گفت «دوری از تو برایم سخت است، من آنجا در کنار دوستانم و پشت تلفن نمی توانم بگویم دوستت دارم، نمی توانم بگویم دلم برایت تنگ شده، چه کنم؟». یاد همسر یکی از شهدا افتادم، به حمید گفتم: «هر زمان دلت تنگ شد بگو یادت باشه و من هم خواهم گفت یادم هست...»
🌼این طرح را پسندید و با خوشحالی هنگام پایین رفتن از پله های خانه بلندبلند می گفت «یادت باشه، یادت باشه» و من هم با لبخند درحالی که اشک می ریختم و آخرین لحظات بودن با معشوقم را در ذهن حک می کردم پاسخ می دادم «یادم هس ت ...یادم هس ت ...»
🌼و حمیدم رفت...
ادامه دارد
منبع:
https://article.tebyan.net/342445/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✫⇠قسمت: 6
✍ به روایت همسر شهید
🌼در مدتی که به سوریه رفته بود، چند بار تماس گرفت، آخرین بار بسیار خوشحال بود واز زیارت حرم حضرت زینب(س) تعریف میکرد.
🌼۱۲ ساعت بعد به شهادت رسید، آنطور که هم رزمانش تعریف میکنند، خمپارهای به نزدیکی همسرم و چهار نفر از همرزمان برخورد میکند که شهید سیاهکالی از همه نزدیکتر بوده و پای راستش بهشدت مجروح میشود، پای چپ نیز میشکند و سرو صورتش نیز آسیب میبیند، در لحظات آخر چند ثانیه دستش را بر پیشانی قرار میدهد و نام امام زمان(عج) و سیدالشهدا(ع) را میبرد تا به شهادت میرسد.
🌼دیدار بعدی ما در معراج شهدای قزوین، سخت تر از سخت بود... در تمام لحظات قبل از این دیدار به خودم می گفتم چیزی نشده، رفتن حمید دروغ است، حمیدم که سه روز پیش با او تلفنی صحبت کردم، اتفاقی برای او نیفتاده است.
🌼حتی وقتی از پله های معراج بالا رفتم و پیکرش را دیدم با خود می گفتم الآن دست می زنم و می بینم که تمام این لحظات که عمری بر من گذشت خواب است؛ اما وقتی دیدم و لمسش کردم بدن و صورت سردش را یاد افتادم که همیشه دست های سردش را به من می داد و می گفت فرزانه جان با دست هایت گرمم کن؛ و من در آن لحظه تصمیم گرفتم با دست هایم گرمش کنم.
🌼به یاد گریه شب آخر افتادم که حمید به من گفت «فرزانه دلم را لرزاندی اما ایمانم را نمی توانی بلرزانی». برای همین سرم را کنار صورتش بردم و گفتم مرا ببخش که در شب آخر دلت را لرزاندم...
🌼پیکرش را می بوسیدم و با گریه می گفتم دوستت دارم عزیزم؛ یادت هست همیشه وقتی از مأموریت به خانه برمی گشتی برای من گل می خریدی، حالا ازاین پس من باید برای تو گل بیاورم.
🌼هنگام خاک سپاری خاک مزارش را می بوسیدم و می گفتم ای خاک تا ابد همسرم را از طرف من ببوس.
ادامه دارد
منبع:
https://article.tebyan.net/342445/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✫⇠قسمت: 7
✍ به روایت همسر شهید
🌼به خاطر دارم عصر روز ۱۶ آبان بود که از دانشگاه به منزل بازگشتم، حمید خانه بود و به من گفت بیا کنارم بنشیم، این جمله را که شنیدم بند دلم پاره شد، نشستم و گفتم باز هم سوریه؟ حمید خندید و گفت: آفرین! خیلی باهوش هستی. باهم صحبت کردیم، لازم بود تا با لباس نظامی عکس داشته باشد و حاضر شد که برود و با لباسهای نظامی عکس بگیرد. همین که پایش را از خانه بیرون گذاشت گریه امانم نداد، به هرکس که میشناختم زنگ زدم تا بلکه آرام شوم اما نشد، انگار که میدانستم دیگر برنمیگردد...
🌼بعداً هرگز نتوانستم گریه کنم و میترسیدم اگر گریه کنم نزد اهل بیت(ع) شرمنده شوم؛ یک طرف ایمانم بود و یک طرف احساسم، احساسم میگفت اجازه نده برود اما ایمانم عکس احساسم بود. گفتم برو و با مادرت خداحافظی کن و برگرد اما زود برنگرد، ساعت ۶ عصر رفت و ساعت ۱۱ شب بازگشت، از او پرسیدم مادرت چه گفت؟ پاسخ داد: هیچ کلامی نگفت و فقط گریه کرد من هم که این را شنیدم خیلی گریه کردم. دستانم را گرفت و اشک ریخت و گفت دلم را لرزاندی، بعد از چند دقیقه گفت اما نمیتوانی ایمانم را بلرزانی...
ادامه دارد
منبع:
https://www.yjc.ir/fa/news/5925549/%D9%84%D8%AD%D8%B8%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%D8%AE%D8%AA-%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%B9-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✫⇠قسمت: 8
✍ به روایت همسر شهید
🌼در خرید کردن بسیار سختپسند بود و وقتی باهم خرید میرفتیم من خسته میشدم، دفعه اول که به خرید رفتیم آنقدر وقت برای خرید کردن گذراند که خسته شدم.
🌼نماز شب او هرگز قضا نشد و عادت داشت در اتاق تاریک نماز میخواند، همیشه صدای دعاهای او را میشنیدم، همواره با گریه طلب شهادت میکرد و این آرزوی او بود...
🌼شب قبل از شهادتش قرآن باز کردم و آیه ۱۷ سوره انفال آمد که «(به کشتن دشمنان بر خود مبالید) شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت. [ای پیامبر!] هنگامی که به سوی دشمنان تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد [تا آنان را هلاک کند] و مؤمنان را از سوی خود به آزمایشی نیکو بیازماید زیرا خدا شنوا و داناست». شهادت پیامد خوشی است اما برای بازماندگان بسیار زجرآور است.
ادامه دارد
منبع:
https://www.yjc.ir/fa/news/5925549/%D9%84%D8%AD%D8%B8%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%D8%AE%D8%AA-%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%B9-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✫⇠قسمت: 9
✍ به روایت همسر شهید
🌼شب قبل از اعزام به سوریه دست وپا و سرش را به مانند شب های عملیات حنا گذاشتم و برایش قلم و کاغذ آوردم و از او خواستم تا وصیت نامه اش را بنویسد. یکی برای من و خانواده اش و دیگری برای عموم.
بعد از نوشتن، آن را به من داد و سخت ترین کار ممکن را از من خواست. گفت بخوان...
با گریه خواندم. گفت نه بار دیگر بخوان، باید قوی و باشهامت و پر از صلابت به مانند همسران شهدا آن را بخوانی...تمرین کن تا هنگام شهادت بتوانی آن را راحت برای همه بخوانی...
🌼سخت بود ندیدنش حتی برای لحظه ای، اما دوست نداشتم از زنان نفرین شده تاریخ باشم. چراکه اگر در زمان امام حسین (ع)، زنان مردان خود را به یاری امام می فرستادند بی شک چنین اتفاقی هولناک رخ نمی داد. حال من از خود و زندگی ام گذشتم تا اسلام را در حد وسع خودیاری کرده باشم.
🌼 عشق واقعی آن است چیزی را بپسندی که محبوبت را راضی می کند و من می دانستم حمید عاشق شهادت است... اگر بارها به عقب برگردم بازهم این مسیر را انتخاب خواهم کرد و به همسرم اجازه رفتن خواهم داد.
ادامه دارد
منبع:
https://www.yjc.ir/fa/news/5925549/%D9%84%D8%AD%D8%B8%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%D8%AE%D8%AA-%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%B9-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✫⇠قسمت: 10
✍ به روایت همسر شهید
🌼شهید علمدار میگفت اینکه وقتی به معشوقت فکر میکنی و نمیدانی او هم به تو فکر میکند خیلی آزاردهنده است. تمام لحظات حضورش را حس میکنم و بوی او را احساس میکنم اما با این چشم خاکی نمیتوانم او را ببینم و این بسیار آزاردهنده است. به خاکش گفتم تو چقدر از من خوشبختتر هستی که میتوانی تا قیامت حمید را در آغوش بگیری.
🌼هر بار که به دیدنش میروم برای او گل «نرگس» میبرم، حمید گل نرگس را خیلی دوست داشت. گاهی از زندگی در دنیا خسته میشوم، کفشهای حمید را میپوشم و حس میکنم پاهایم به پاهایش میخورد. با همه دلتنگیهایم خوشحالم که همسرم به شهادت رسیده است.
🌼حمید همیشه به هرچیزی که دوست داشت رسیده بود، کربلا را دست داشت و به آن رسید، مرا دوست داشت و به من رسید و شهادت را دوست داشت و به شهادت رسید و من بهخاطر همسرم از تمام خواستههایم میگذرم و خداوند را شاکرم.
🌼همسرم شهيد حمید سیاهکالی مرادی متولد سال 68 در قزوین است و كارشناسی ارشد نرمافزار و مدرک دان دو كاراته داشت؛ وی در 5 آذر ماه سال 94 در منطقه العیس واقع در جنوب غرب حلب در عملیات نصر 2، ماموریت جعفر طیار به آرزوی دیرینش رسيد و جانش را در راه رضای خداوند و حفظ حریم اهل بیت(ع) فدا كرد.
✍فرزانه سياهكالی مرادی، همسر شهيد متولد سال ۱۳۷۲ و دانشجوی مهندسی بهداشت حرفهای است.
ادامه دارد
منبع:
https://article.tebyan.net/342445/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
قسمت: 11
✍به روایت همسر شهید
🌼الگو قرار دادن کسی برای رسیدن به کمال در زندگی خیلی مهم است، در گذشته وقتی صحبت از حضرت زینب(س) میشد که در روز عاشورا از فرزندان و برادرزادههایش خداحافظی و آنها را راهی میدان نبرد کرد درک درستی از این شرایط نداشتم اما وقتی در موقعیتی مشابه قرار گرفتم که باید از همسرم خداحافظی میکردم از آنجا که میدانستم او شهید میشود دلکندن را با همه وجود درک کردم.
🌼وقتی روضه حضرت زینب کبری خوانده میشود که آن حضرت از خیام برای خداحافظی خارج شدند و دوباره بازگشتند همین موضوع خود به تنهایی دارای دنیایی از روضه است زیرا دلکندن و صبر کردن کار دشواری است که شاید خیلیها درک درستی از آن نداشته باشند اما کسی که آن را چشیده باشد متوجه عمق سختی آن میشود.
🌼صبوری اهل بیت(ع) و ایستادگی آنها در مقابل سختیها و آلام در واقع الگویی برای همه ما است.
🌼با توجه به خوابهایی که در دوران مجردی و پس از ازدواج دیده بودم، میدانستم که همسرم روزی شهید میشود اما دفاع از حرمین امر مهمی است به طوریکه در دیدار با رهبری، ایشان گفتند من فکر میکنم شهدای شما جزء گروهی هستند که اجر دو شهید را میبرند و در روز قیامت روی شانههای دیگران به سمت بهشت پرواز میکنند.
🌼مسلما شنیدن این جملات از سوی مقام رهبری برایم بسیار آرامشبخش و دلنشین بود و از اینکه همسر فردی هستم که خون پاکش را در راه اهل بیت نثار کرد، خوشحالم و البته شرمنده حضرت زینبم که بیش از این چیزی برای تقدیم به آن حضرت نداشتم.
🌼فکر میکنم احترامی که شهید حمید سیاهکالی مرادی به والدین خود و به ویژه به مادرش داشت، موجب شد تا او مفتخر به درجه شهادت شود.
🌼چون او مطالعات زیادی در مباحث دینی و اعتقادی داشت، به لطف خدا توانست موجب گرایش فردی از اهل تسنن به شیعه شود که بعد از شهادتش به توصیه خودِ شهید حميد سياهكالي مرادی، یک جلد کتاب الغدیر و نهج البلاغه تهیه کردم و به او دادم.
🌼شهادت ویژگی و سرنوشت سرباز امام زمان(عج) است و گریه کردن برای سرباز امام زمان که در راه اسلام شهید شده، اصلا معنا ندارد اما گریه مادران و همسران شهدا فقط برای دلتنگی از نبود عزیزشان است نه به خاطر پشیمانی از این راهی که رفتند.
ادامه دارد
منبع:
http://defapress.ir/fa/news/225083/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B9%D8%AB-%D8%B4%DB%8C%D8%B9%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%DB%8C%DA%A9-%D8%A7%D9%87%D9%84-%D8%AA%D8%B3%D9%86%D9%86-%D8%B4%D8%AF
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
هدایت شده از 𝓢.𝓐
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی، شهید پاییزی مدافعان حرم است...
🍁در پاییز سال 1389 عازم سفر کربلا شد؛
🍂در پاییز سال 91 عقد کرد؛
🍁در پاییز سال 92 ازدواج کرد؛
🍂در پاییز سال 1394 در سن 26 سالگی در حین انجام ماموریت مستشاری در سوریه به شهادت رسید.
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✫⇠قسمت: 12
✍ به روایت مادر شهید
🌼فرزند ۲۶ ساله ام متولد ۱۳۶۸ با برادر دیگرش دوقلوهای آخر من بودند. با سختی فرزندانم را بزرگ کردم. من ۶ فرزند دو دختر و ۴ پسر داشتم که در حال حاضر یکی از پسرانم در نزد حضرت زهرا(س) میهمان است.
🌼حمید بسیار با ایمان و همیشه با وضو بود و همواره به مسجد فاطمه زهرا در محله خودمان می رفت. هیچگاه نماز اول وقت، دعای توسل و کمیلش ترک نشد.
🌼فرزندم بسیار با حیا بود و چشمش حیا داشت. در هنگام مواجه با نامحرمان سرش پایین بود به گونه ای که یکی از اساتید دانشگاه برایم از حیای فرزندم تعریف می کرد و می گفت هیچگاه مستقیم به خانم ها نگاه نمی کرد.
🌼اهل زهد بود و از سر کار که می آمد برای استراحت بدون متکا دراز می کشید.
🌼حمید ورزشکار بود و تا مرحله داوری رشته کاراته نیز پیش رفت...
🌼چنان وقتش را تنظیم کرده بود که جای خالی نداشت. حضور در ورزشگاه و تعلیم کاراته به ورزشکاران، حضور در حلقه های صالحین پایگاه بسیج به عنوان مربی، حضور در هیات و برنامه های دیگر.
🌼میاندار هیئت خیمه العباس بود و چنان سینه میزد که سینه اش گاه سیاه می شد.
🌼گاه چنان برنامه ریزی می کرد که تا پاسی از شب فرزندم به کار و فعالیت مشغول بود.
🌼حمید خاص و گلچین شده خود خدا بود... از همان کودکی خاص بود و در میان دیگر فرزندانم هیچ کدام مثل این نبودند از همه نظر ممتاز بود گویا او گلچین شده و خدا خودش او را به این سمت هدایت کرد.
🌼حمیدم همیشه با مادر گفتن هایش دلم را می برد... همیشه پیشانیم را می بوسید و لبخند بر لب داشت.
🌼هیچگاه ندیدم در مقابل من و پدرش دراز بکشد و یا بی ادبی کند.
ادامه دارد
منبع:
http://www.isaar.ir/prtgnu9q7ak9tt4.rpra.html
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✫⇠قسمت: 13
✍ به روایت مادر شهید
🌼بسیار باادب بود چنانچه در روز شهادتش صاحبخانه اش بیشتر از من ناله می زد و می گفت من پسرم را از دست دادم. او در این مدت دو سال آنقدر با ادب بود که هیچ بدی از او ندیدم.
🌼زندگی عاشق و معشوق را در زندگی فرزندم مشاهده کردم... با دختر داییش ازدواج کرد. این دو چنان همدیگر را دوست داشتند و به هم احترام می گذاشتند که من نظیرش را و زندگی به زیبایی زندگی آنها ندیده بودم. هیچگاه به هم اخم نمی کردند.
🌼همسرش می گفت وقتی کارهای منزل را انجام می دادم یه من می گفت این وظیفه تو نیست کار کنی؛ فرزانه جان حلالم کن..
🌼همسرش همیشه از احترام و عشق عمیق حمید به زندگیش می گفت و از همراهی و تلاش پسرم برای ساختن یک زندگی آرام.
🌼چند وقتی بود که از رفتن به سوریه و لزوم دفاع از حریم اهل بیت می گفت. اوایل می گفتم پسر نرو، تو هنور مستاجری. زن جوان داری و هنوز در سن جوانی هستی. می خندید و بر پیشانیم بوسه می زد و می گفت مادر اینکه به مجلس امام حسین(ع) می روی و حسین حسین می کنی آیا لغلغه زبان است و از دل نیست؟؟!! مادر حضرت زینب حرم و حریمش که ناموس حسین است در حال حاضر از سوی دشمن در خطر است. اگر همه بخواهند چنین فکر کنند که دوباره زینب باید به اسارت دشمن برود..
🌼چند باری برای رفتن تلاش کرد اما اسمش درنیامد و از این اتفاق بسیار غصه دار بود.
🌼بین او و پسر دیگرم اختلاف بود هر دو عزم رفتن کرده بودند و هر کدام تلاش می کرد تا دیگری را قانع کند که او برود. حمید می گفت تو دو فرزند داری من جای تو می روم..
ادامه دارد
منبع:
http://www.isaar.ir/prtgnu9q7ak9tt4.rpra.html
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
قسمت : 14
✍به روایت مادر
🌼یک روز که با فرزانه عروسم به منزل ما آمد به ما گفت فردا به سوریه خواهد رفت…آن لحظه نمی دانستم چه کنم فقط با عروسم به آشپزخانه رفتیم و با هم گریه کردیم.
🌼وقتی بیرون آمدم و پسرم رد اشک را در صورت من و همسرش دید اشک هایم را پاک کرد؛ لبخند زد و صورتم را بوسید و گفت: مادر دلم می لرزد کاری نکنید که ایمانم دچار لغزش و سستی شود. پس ناراحت نباش مادر مهربانم
🌼من و همسرش هم در نهایت راضی شدیم و او را به خود اهل بیت سپردیم…
🌼حمید به سوریه رفت و مدتی بعد خبر شهادتش را برایم آوردند و در ۸ آذرماه طی تشییع باشکوهی تا آسمان بدرقه شد.
🌼حمید عاشق شهادت بود و همیشه از خدا شهادت در راهش را آرزو می کرد.
🌼همسر شهید می گفت یکی از تفریح های ما این بود که پنجشنبه ها به مزار دوست و همرزم شهیدش شهید حسین پور برویم شهیدی که چندی پیش در سردشت به شهادت رسید. حمید هرگاه به مزار شهید می رسید با حسرت می گفت تو رفتی و من ماندم. دعا کن من هم شهید شوم.. و حالا فرزندم به آرزویش رسید…
🌼دلم برای مادرگفتن های حمیدم تنگ است... مگر می شود دل یک مادر برای جوانی با چنین ویژگی های منحصر به فرد تنگ نشود.
🌼یک بار خوابش را دیدم بسیار خوشحال بود و لبخند بر لبانش بود.
🌼مزار شهید که می رسم می گویم حمید برخیز که مادرت آمده؛ تو که هیچ وقت در مقابل من دراز نمی کشیدی حال چه شده، چرا جواب مرا نمی دهی؛ بلند شو که بسیار دلم برای دیدن قد رشیدت تنگ است..
ادامه دارد
منبع:
http://www.isaar.ir/prtgnu9q7ak9tt4.rpra.html
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
قسمت : 15
✍به روایت مادر
🌼در وصیت نامه اش نوشته به خاطر فاطمه زهرا (س) صبر کنید با این حال به خدا توکل می کنم و برای گرفتن صبر یاد حضرت زینب می کنم و می گویم بانو شما فرزند حضرت زهرا(س) هستید دعا کنید خدا به دل ما هم صبر دهد.
🌼اگر زمان به عقب برگردد، باز هم حاضر به رفتن فرزندم می شوم... خدا نکند پشیمان شوم این عزیزترین فرزندم قربانی راه حسین... فرزندم که از علی اکبر امام حسین عزیزتر نیست. همه فدای راه ائمه و حضرت زینب.
🌼به قول حمید باید به ندای هل من ناصر ینصرنی امام حسین در هر زمان پاسخ دهیم تا در کنار یاران شهید حسین و خیمه امام قرار بگیریم. اگر قرار باشد همه کنار بکشند چه فرقی با لشگر دشمن خواهیم داشت.
🌼پسرم راهش را به درستی رفت؛ بالاخره همه باید همه برویم حال چه راهی بهتر از شهادت.
🌼خدا خودش فرزندم را سر سفره اهل بیت و امام حسین مهمان و این قربانی را از ما قبول کند…
🌼شهدا همیشه هستند و دستگیر همه میباشند... اگر حتی یک نفر هم از گمراهی نجات پیدا کند و هدایت شود کافی است...
🌼از وقتی پسرم شهید شد نوه من که نوجوانی کم سن و سال و کلاس هشتم است نماز صبحش قضا نمی شود و می گوید می خواهم نماز شب یاد بگیرم. او می خواهد مانند دایی اش شهید شود…این تاثیر کوچکی از شهدا است.
🌼حمید تنها لحظاتی برای نوشتن وصیت نامه وقت گذاشت.... هر کس که می خواند تعجب می کند و باور ندارد که یک جوان چنین نگاه بلندی داشته باشد.
ادامه دارد
منبع:
http://www.isaar.ir/prtgnu9q7ak9tt4.rpra.html
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✫⇠قسمت: 16
✍ وصیت نامه شهید
«با سلام وصلوات بر محمد و آل محمد (ص) این جانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله، لازم دیدم تا چندجمله ای را از باب درد و دل در چند سطر مکتوب کنیم.
ابتدا لازم است بگویم دفاع از حرم حضرت زینب (س) را بر خود واجب می دانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند می خواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بدارد.
آنچه این حقیر تاکنون در زندگی خویش از کج فهمی ها و بی بصیرتی های برخی از انسان ها فهمیده ام این است که یا این خانواده اهل بیت (ع) را درک نکرده اند و در هیچ برهه ای در کنارشان قرار نگرفته اند و یا در کنارشان بوده اند ولی درصحنه های حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بوده اند در این مسیر.
وای از آن روزی که آنان ولایت دارند ولی قدر آن را ندانسته و به بی راهه رفته اند زیرا مادامی که پشت سر ولی فقیه باشیم و مطیع ولایت باشیم و درراه و مسیر همیشه سرافراز حضرت ولی عصر (عج) قرار بگیریم پیروز خواهیم بود چراکه نقطه قوت ما ولایت است.
اما من می نویسم تا هر آن کس که می خواند یا می شنود بداند شرمنده ام از اینکه یک جان بیشتر ندارم تا درراه ولی عصر (عج) و نایب برحقش امام خامنه ای (مدظله العالی) فدا کنم.
اگر در حال حاضر تعدادی از برادران در جبهه های سخت در حال جهادند دل خوش هستند که جبهه فرهنگی تداوم جبهه سخت است که توسط شما جوانان رعایت می شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند.
به نظر این جانب در عموم جامعه خصوصاً بین نظامیان و پاسداران حریم ولایت هیچ چیز بالاتر از حسن خلق در رفتار نیست و در خاتمه از همه التماس دعا دارم.»
✍شعری از شهید
همیشه یادتان را من به هنگام نظربازی
ز رخسار علی جویم و این است اوج طنازی
همیشه با لبت آرام می خندم و با چشمان تو مستم
قسم خوردم به جان تو که پای رهبرم هستم
همیشه خار بودم من به چشم دشمن ناپاک
خدا را شکر درراهت، به خون افتاده ام بر خاک
پایان
منابع:
https://article.tebyan.net/342445/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-
📢#پیشنهاد_مطالعه
📖کتاب "یادت باشد"، نویسنده:محمد رسول ملاحسنی، نشر فحوای دانش
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃