سال ۶۱بود و تعدادی از نیروها برای کمکبه مردم مظلوم لبنان که مورد حمله اسرائیل قرار گرفته بودن😡 عازم لبنان شدن منم یکی از فرماندهان 😎نیروهای اعزامی بودم عصر رفتیم فرودگاه تا اول بریم سوریه بعد از اونجا بریم لبنان 🚶🚶سرلشکر زهیر نژاد برای بدرقه رو بوسی بچها اومده بودن منم که شیطون و شوخ بودم 😅وقتی رسیدن به من تا دست بدن دست مصنوعیمودر اوردمو تودست سرلشکر گذاشتم 😂یهو یه تکونی خوردو همه بلند خندیدیم من با دستم زیاد شوخی میکردم مثلا گاهی موقع خداحافظی با دوستام دستمو در میاوردم میذاشتم تو دستشون و میگفتم دست علی یارتون
یه شب یه فکری به سرم زدو دوتا از بچهارو برداشتم و با کلی پوستر امام خمینی و پرچم کشور عزیزمون رفتیم 🚶🚶سمت پادگان اسرایل غاصب 👊👊اصلا فکرشم نمیکردن کسی به پادگانشون نزدیک بشه تخت خوابیده بودن 😴تعدادشونکم بود به سرعت خلع سلاحشون کردیمو پرچم اسرائیل اوردیم پایین و پرچم جمهوری اسلامی بالابردیم عکس امام عزیزو چند تا پرچم دیگه روهم روماشینا تانکهاشون چسبوندیم و برگشتیم ✌️روز بعد با دوربین یه نگاهی کردیم 👀دیدیم بله کلی وحشت کردن از کار دیشبمون 👊
عملیات والفجر ۲بود وباز پس گیری ارتفاعات ۲۵۱۹ با گردان علی اصغر رفتم جلو و وارد عمل شدیم تسبیح سبزی دستم.داشتم و دایما ذکر میگفتم درگیری لحظه به لحظه بیشتر میشد نزدیک ارتفاعات رسیدیم محسن شفق فرمانده عملیات گفت حاجی پاهات نمیسوزه این گزنه ها بدجور میزنن گفتم نه حاجی سوختنم از جایی دیگه هستش محسن شفقی با تعجب نگام کرد میخواست معنی حرفمومتوجه بشه که دشمن بعثی با تیری 🔫منو هدف قرار دادو در حالی که ذکر میگفتم شهید شدم 😇محسن شفقی بسیم و برداشت و به قرار گاه اعلام کرد حاج علی موحد ۱۶۶☺️کد شهادتم بود ان شاالله شهادت نصیب همتون بشه رفقا
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله (ص)، اشهد ان على ولى الله
سلام علیكم
در زمانى قلم به نیت وصیت بر كاغذ مى لغزانم كه هیچگونه لیاقت شهادت را در خود نمىبینم. وقتى به قلبم رجوع مىكنم غیر از سیاهى و تباهى و معصیت چیزى نمىیابم و به همین دلیل است كه از پروردگار توانا عاجزانه میخواهم كه تا مرا نیامرزیده است از دنیا نبرد.
پروردگارا با گناهى زیاد از تو كه لطف و كرمت را نهایتى نیست، تقاضاى عفو و بخشش دارم و الهى بندهاى كه تحمل از دست دادن یك دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخت توان دارد، خدایا توبهام را بپذیر و از گناهانم بگذر كه غیر از تو كسى را ندارم و غیر از تو امیدى ندارم.
مردم بدانید راهى را كه در آن گام نهادهایم كه همانا راه حسین (ع) است و به اختیار انتخاب كرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقى كه به تن داریم در سنگر رضاى خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون كافر خواهیم فهماند كه ملتى كه پشتیبانش خداست و پیشاپیشش امام زمان فى سبیل الله در مقابل تمامى متحدان كفر خواهد ایستاد و انشاء الله پیروز خواهد شد.
پدر و مادر عزیزم همانگونه كه در شهادت برادرم صبر كردید و استقامت ورزیدید اكنون نیز صبر پیشه كنید. در حدیث است كه هرگاه پدر و مادرى در مرگ دو فرزندشان استقامت كنند خداوند كریم اجرى عظیم (بهشت) نصیبشان میكند.
شما خوب میدانید كه شهید عزادار نمىخواهد، رهرو میخواهد. برادرم شما هم با قلم و قدم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید.
مادر عزیزم به مادران بگو همانطور كه من رهرو خون ؟؟؟ مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیرى كنید كه فردا در محضر خدا نمىتوانید جواب زینب (س) را بدهید كه تحمل72 تن شهید را نمود.
پدر و مادر عزیزم بخاطر تمام بدیها و ناسپاسیهایى كه به شما كردم مرا ببخشید و حلالم كنید و از همه براى من حلالیت بخواهید، از همسرم كه امانتى است از من نزد شما خوب محفاظت كنید كه مونس آخرین روزهایم بود.
برادران عزیز، برادرى داشتم كه در راه خدا فدا شد قبلا در وصیت نامهام با او صحبت و درد و دل میكردم اكنون به شما توصیه میكنم كه برادران عزیزم نكند در رختخواب ذلت بمیرید، كه حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد مبادا در غفلت بمیرید كه على (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بى تفاوتى بمیرید كه علىاكبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.
پدر و مادر و همسر عزیزم، مراقبت كنید آنان كه پیرو خط سرخ امام خمینى نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. در زنده بودنمان كه نتوانستیم درشان اثرى بگذاریم، شاید در مرگمان فرجى باشد و بر وجدان بى انصافشان اثر گذارد.
والسلام
علیرضا موحد دانش