eitaa logo
کانال رسمی خط سرخ
50 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
196 ویدیو
90 فایل
🌷نشر مطالب بدون لینک با ذکر صلوات هدیه به شهدای بزرگوار سبب خوشحالی ماست هدف معرفی هر چه بیشتر راه و سیره شهداست ان شاالله🌷 ارتباط با خادم الشهدا @Sharahani
مشاهده در ایتا
دانلود
پنجشنبه ۱۸ابان ۱۳۷۴در یکی از قدیمی ترین محلات جنوب تهران به دنیا اومدم👶 دوران دانش آموزی جز دانش اموزای درس خون و مودب مدرسه بودماغلب موارد معدلم ۲۰بود وهمش با خواهرم رقابت داشتم نکنه ازم بیشتر بشه😅
دوران دبیرستان مدرسه« ۱۸حافظ» ریاضی فیزیک خوندم😎خداروشکر درسام خوب بود📚عاشق کارای فنی بودم🔧 و هر چی خراب میشد تعمیرش میکردم☺️
از ۱۶سالگی شروع کردم به گرفتن روزه هام مقلد حضرت اقا بودم☺️ یادمه سال اول مامان بابام نمیذاستن روزه بگیرم میگفتن ضعیفی😢 اما من بدون سحری هم روزه میرفتم هم میرفتم گچ کاری تا دیگه کوتاه اومدن✌️💪 ۱۶سالم بود با پسر خالم تابستونا میرفتم کچ کاری و رنگ کاری وسایل چوبی 💪نذر کرده بودم اولین حقوقم گرفتم مامانمو بفرستم مشهد😍 مامانم قبول نمیکرد اما پسر خالمم واسه خالم گرفت و خلاصه چهارتایی رفتیم تا مامانم راضی شد 😊 کتاب زیاد میخوندم 📚خصوصا کتابای شهید بابایی😇 از وقتی رفیقم شد دنیام عوض شد دایما قزوین سر مزارشون میرفتم 🚶دنبال خلبانی هم رفتم اما چون پام یه کم‌ مشکل داشت نشد ادامه بدم حتما حکمتی بوده اخه ارزوم بود مثل شهید بابایی بشم و با هواپیمایی پر مهمات به قلب تل اویو بزنم✌️ به شهید اوینی و چمران هم علاقه خاصی داشتم و‌اتاقم پر بود از جملات دو شهید😊 تمامی خبرهارو دنبال میکردم و اگه حضرت اقا سخنرانی داشتن 😍بارها از شبکه های مختلف با عشق نگاه میکردم چون میخواستم تمامی کلمات حضرت اقا ملکه ذهنم بشه👌
رفقا سعی کنید دوست شهید داشته باشید😇 سیرت و‌صورتتونو‌مثل رفیق شهیدتون کنید من تمام تلاشم کردم مثل شهید بابایی زندگی کنم👌
بعد گرفتن دیپلم در مسجد باب الحوائج محلمون فعالیت میکردم💪 به مجموعه هوابرد هم برای اموزش تمرین میرفتم از همینجا هم به فکر رفتن به سوریه افتادم😎
کم کم رفتن به سوریه رو‌مطرح کردم اما مادرم راضی نبودن چون شدیدا بهم وابسته بودن امابعد عید خیلی جدی بودم ‌و اصرار میکردم ☺️
گفتم مامان هر چه قدر مخالفت کنی بازم من میخوام برم و بعد به عراق و یمن و نهایت کرانه باختری هدفم نابودی اسرائیل غده سرطانی 👊👊 خیلی سختی کشیدم تا مامانم راضی شه😊 یه بار یه هفته تو‌جمع بچهایی که قرار بود برن پیششون شبا میخوابیدمو‌گریه میکردم😭 تا منم ببرن اما میگفتن تا رضایت نامه نیاری نمیشه رضایت نامه رو‌نوشتم بردم تو اتاق بابام امضا کنه که مامانم مچمون گرفت وخیلی ناراحت شد منم پارش کردم 😔بابام اما راضی بود گفت منم این همه سال جبهه بودم شهید نشدم پسر ما که از علی اصغرو‌علی اکبر امام‌حسین (ع)مهمتر نیست☺️راضی باش به رضای خدا و‌توکل کن به مامانم گفتم جواب خانم فاطمه زهرا (س)خانم زینب چی میدی شیطان در کمینمون چه تضمینی میدی چند سال دیگه من همینی باشم که الانم اخه مامانم میگفت یه کم بزرگتر شو‌بعد برو😢 خلاصه مامانم راضی شدو‌منم پیروز✌️همون سال رشته مکانیک دانشگاه ازاد تهران قبول شدم البته دولتی دامغانم فیزیک مهندسی قبول شده بودمو سال قبلشم فیزیک هسته ای دولتی قبول شدم اما عاشق مکانیک بودم 😎
ثبت نام کردم اما مرخصی گرفتم برم سوریه یه سال قبل رفتنم بیشتر عکسامو‌پاره کردم مامانم میگفت چه کار میکنی گفتم خوب نیستن 😊قبل رفتن به مامانم گفتم همه سخنرانی های اقارو گوش بده و برام تاریخ بزنه و بنویسه 👌
وقتی مامانم راضی شد گفتم مامان اون دنیارو برات اباد میکنم😍یه روز گفتم‌مامان از دنیا چی میخوای مامانم گفت هیچی دنیارو با تو‌میخوام گفتم وقتی من نبودم کیو‌داشتی گفت خدا ☺️گفتم مامان خدا همون خداست فرقی نداره منم نباشم خدارو داری 😊گفتم‌مامان سعی کن دل بکنی و ببخشی تا دل نکنی به معرفت نمیرسی 👌
خلاصه راهی شدم همراه چهار دوست صمیمیم شهید عسکری و‌شهید دهقان و شهید اعطایی ،خیلی دوست داشتم تا محرم تموم نشده شهید بشم مثل شهید باقری😇 به ارزومم رسیدم روز اخر محرم اسمونی شدم
عکسمون با رفقای عزیزم همگی با هم‌شهید شدیم 😍از راست به چپ: خودم ، شهید مسعود عسکری و شهید محمدرضا دهقان
سه مرحله عملیات انجام دادیم🔫 که همه رو شرکت کردم اخری خواستم برم🚶 که فرمانده اجازه نمیدادو‌میگفت باید عقب بمونی اما من رفتم جلو ستون اول☺️در حین عملیات تیر به گلو ،قلب و پهلوم خوردو به ارزوم‌رسیدم ۲۱ابان ۹۴ به رفیق شهیدم شهید بابایی پیوستم و اسمونی شدم😇