مزارم قطعه ۲۶گلزار بهشت زهرا (س )تهران پیشم بیاین خوشحال میشم رفقا☺️

خیلی ممنون از دعوتتون 😊 پشتیبان ولایت فقیه باشید 👌 سعی کنید پیرو راه و سیره شهدا باشید یادمون کنید به یادتونیم ☺️ یا علی ✋

خوشا به سعادتت داداش مصطفی به ظاهر بیست سال داشتی اما چه خوب و عالی از این بیست بهار کوتاه بهترین و بالاترین بهره رو بردی وبهشتی شدی و به مقام‌شفاعت رسیدی داداش مصطفی هممونو شفاعت کن و در حقمون دعا کن که ادامه دهنده راهت باشیم ان شاالله شادی روح امام وشهدا ،شهدای گمنام و‌شهدای مدافع حرم وشهدای مظلوم تیپ فاطمیون و شهید سید مصطفی موسوی صلوات🌷

مناجات سحر🌙 ای قربون کرمت منم راه دادی سر سفرت ای قربون مهربونیت من کجا و سحر ماه رمضون کجا دوباره کدوم اقا برام دعا کرده 😭😭😭 حاج مهدی رسولی التماس دعا✋

#دعای چهارم 💪توانم رادربندگی ات؛ لذتم رادرذکرت؛ ⏰اوقاتم رابه شکرگزاری ات قراربده! وروی زشتی هایم پرده بیانداز ای بیناترین عالم!که میبینی همه چیزراولی به رویم نمی آوری هرگز!

🌳جزء خوانی روزانه ماه مهربانی🌙 🌴جزء ۴ 🎤استاد #سعدالغامدی 💈حجم فایل : ۵/۶ مگابایت 🌷هدیه به شهید مدافع حرم سیدرضاحسینی

سلام بر عاشقان حسینی و فداییان خانم زینب (س)✋سید مصطفی موسوی هستم خوشحالم امشب مهمون دلای شهدایتون شدم☺️

دوم فروردین ۱۳۷۴در خانواده مذهبی در قم به دنیا اومدم 👶پدرم از زمان قبل انقلاب به ایران مهاجرت کرده بودن وازده خواهر برادردارم که من فرزند دهم بودم☺️

پدرم اغلب دور از ما بودن ومادرم تمام سختی های بزرگ کردن فرزند یک تنه به دوش میکشید و‌هرگز گله نمیکردو امیدش به خدا بود ☺️ دوران مدرسه گذشت بعد از اون هم مشغول خوندن دروس طلبگی شدم‌ ریا نشه ها 😢صبح های جمعه دعای ندبه ام ترک نمیشد و پای ثابت هیئت بود ماه رمضان هم‌کلاس های قران شرکت میکردم و جز شاگردهای زرنگ کلاس بودمو‌همیشه از خانوادمم میخواستم که شرکت کنن 👌یه روز خیلی اتفاقی یکی از دوستان کتاب دیدم‌که جانم میرود رو‌بهم هدیه کرد 😊که در مورد شهید سید مصطفی کاظم زاده بود کتابو خوندم و عاشقش شدم و شد بهترین رفیقم ✌️واغلب پنجشنبها میرفتم گلزارشهدای تهران و بهشون سر میزدم و انگیزه اصلیم برای رفتن بود 👌

رفیق شهیدم 😇شهید سید مصطفی کاظم زاده که عملیات مسلم بن عقیل در منطقه سومارسن ۱۷سالگی اسمانی شد ☺️

ارزوم‌بود علیه صهیونیست ها در فلسطین بجنگم وقتی گفتم‌میخوام برم مامانم به شوخی میگفت غزه رو رفتی حالا میخوای سوریه بری😅اجازه خواستم نه نگفت برو نگفت نرو☺️

داداش بزرگم مخفیانه برای دفاع راهی سوریه شد🚶منم بعد مدتی عزم رفتن کردم اونم‌مخفیانه تا مامانم متوجه نشه ☺️خلاصه رفتمو بعد سه ماه تماس گرفتم البته داداشم میدونستو گفته بود اما مامانم‌باور نمیکرد 😢خیلی حساس بود حتی اجازه نمیداد تنها از شهر خارج بشم چه برسه برم یه کشور دیگه☺️البته ما پنج تا داداش افتخار نوکری خانم زینب (س) پیدا کردیم و لباس مدافعین حرم به تن 💪