eitaa logo
`خَط خَطی`
707 دنبال‌کننده
134 عکس
14 ویدیو
2 فایل
﷽ "خط خطی های دِلی" . . . کانال های دیگر ما: @ArtaGraph @schoolarta @abzarat . . کپی با ذکر یک صلوات...
مشاهده در ایتا
دانلود
* شهید حسن شوکت‌پور * تا اومدم دست به کار بشم سفره رو انداخته بود. یه پارچ آب، دو تا لیوان و دو تا پیش‌دستی گذاشته بود سر سفره. نشسته بود تا با هم غذا رو شروع کنیم. وقتی غذا تموم شد گفت: الهی صد مرتبه شکر، دستت درد نکنه خانوم. تا تو سفره رو جمع کنی منم ظرف‌ها رو می‌شورم. گفتم: خجالتم نده، شما خسته‌ای، تازه از منطقه اومدی. تا استراحت کنی ظرف‌ها هم تموم شده. نگاهی بهم انداخت و گفت: خدا کسی رو خجالت بده که می‌خواد خانومش و خجالت بده. منم سرم رو انداختم پایین و مشغول کار شدم. * فلش کارت مهر و ماه، مؤسسه مطاف عشق* 👉@KhatKhat
....نگهبانی شب در آن شرایط بسیار حیاتی بود. یک شب که نگهبان‌ها پستشون رو بدون اجازه ترک کرده بودند؛ به دستورِ محمود باید وسط محوطه سینه‌خیز می‌رفتند و غَلت می‌زدند تا تنبیهی اساسی بشن و حساب کار دستشون بیاد. تنبیهِ نگهبان‌ها که شروع شد، یه مرتبه دیدیم محمود هم لباسش را درآورد و همراه آن‌ها شروع کرد به سینه خیز رفتن. محمود که نگاه‌های متعجب ما را دیده بود، گفت: «یه لحظه احساس کردم که از روی هوای نفس می‌خوام اینا رو تنبیه کنم؛ به همین خاطر کاری کردم که غرور، بر من پیروز نشه». *شهید محمود دولتی‌ مقدم* 📚مجموعه رسم خوبان، کتــاب مقصود تویی، ص 46-45 👉@KhatKhat
یک صفحه از کتاب کهکشان نیستی زندگینامه عارف کامل، سیدعلی‌آقاقاضی ✍ دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر می‌کردم چرا این سؤال را می‌پرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول می‌دهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و نماز شب بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما می‌دانید که من اصلا نماز نمی‌خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه‌خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی‌شوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می‌کنم.» ... برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می‌خوابیدم، در نیمه‌ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به‌سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به‌پا شده بود؟ من که بودم؟ قاسم فاسق که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمه‌ای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ عشق تکلم می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.» 📚 از کتاب کهکشان نیستی 👉@KhatKhat
*شهید رضا دستواره* وقتی به خانه بر می‌گشت پا به پای من در آشپزخانه کار می‌کرد، غذا می‌پخت. ظرف می‌شست. حتی لباس‌هایش را نمی‌گذاشت من بشویم. می‌گفت لباس‌های کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمی‌توانی چنگ بزنی. بعضی وقت‌ها فرصت شستن نداشت. زود بر می‌گشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون می‌کرد که دست به لباس‌ها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست می‌آورد، ما را می‌برد گردش. 👉@KhatKhat
*شهید ابراهیم همت* وقتی به خانه می‌آمد، من دیگر حق نداشتم کار کنم! بچه را عوض می‌کرد، شیر برایش درست می‌کرد، سفره را می‌انداخت و جمع می‌کرد، پا به پای من می‌نشست لباس‌ها را می‌شست، پهن می‌کرد، خشک می‌کرد و جمع می‌کرد! آن قدر محبت به پای زندگی می‌ریخت که همیشه به او می‌گفتم: درسته که کم می‌آیی خانه، ولی من تا محبت‌های تو را جمع کنم، برای یک ماه دیگر وقت دارم! نگاهم می‌کرد و می‌گفت: تو بیش‌تر از این‌ها به گردن من حق داری! *راوی: همسر شهید* 👉@KhatKhat
چند خانم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسند ،در تمام مدت سرش بالا نیامد.. خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو انقدر سرت پایینه نگاهم نمیندازی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک ومتعصبی و اثر حرفات کم شه... گفت: من نگاه نمیکنم تا خدا مرا نگاه کند! * شهید دیالمه * 👉@KhatKhat
از جمله مواردی که در خانواده شهید محسوس بود و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدا را شکر کردم، پایبندی افراد خانواده به نماز اول وقت، طوری که وقتی آنجا بودم تا صدای اذان بلند میشد، میدیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند، و دیگر اینکه هیچ کدام به دنبال خرافات نبودند.‌‌ *راوی: همسر گرامی شهیدمصطفی صدرزاده* 👉@KhatKhat
برای عروسی هیچ هدیه‌ای نگرفتیم. فکر کردیم که چرا باید بعضی از وسائل تجملی وارد زندگی‌مون بشه؟ تمام وسایل زندگی‌مون دو تا موکت، یه کمد، یه ضبط صوت، چند تا کتاب و یک اجاق گاز دو شعله کوچک بود. با همدیگه قرار گذاشتیم فقط لوازم ضروری‌مون رو بخریم، نه بیشتر... شهید مهدی باکری عزیز *کتاب شام عروسی، صفحه ۵۱* 👉@KhatKhat
حاجی ولی جدی جدی توی یمن نزدیک به ۴۰۰ هزار نفر بی‌گناه کشته شدند و دنیا حتی یه اخم هم نکرد، مدیا چیکار میکنه با آدم! *MoienGraph* 👉@KhatKhat
چه کردی آقای موزون! 👉@KhatKhat
از سردار شھید همدانے پرسیدند: بعد از بازگشت از سوریه برنامتون چیہ؟ گفت:تصمیمی گرفتم که مطمئنم از ۴٠سال مجاهدت بالاتره... بروم یك گوشه‌اے از این مملکت تو یك مسجدی، تو یك پایگاه بسیجی براے بچه‌ های نوجوان و جوان کار فرهنگی انجام بدم برای ‌امام زمان‌عجل‌‌الله تعالی فرجه الشریف آدم تربیت کنم،سرباز تربیت کنم،کاری کہ تا حدودے کوتاهی کردیم و آن دنیا باید جواب بدیم...! *شهید حسین همدانی* 👉@KhatKhat
هیچ وقت برای چیز هایی که می تونی خودت به دست بیاری به کسی التماس نکن! *شاهین* 👉@KhatKhat
هیچ وقت سعی نکن شبیه کسی باشی سعی کن همه بخوان مثل تو باشن. *شاهین* 👉@KhatKhat
🔹ارسال متن با اسم مستعار جهت نشر در کانال خط‌خطی: @ArtaAdmin
جون جدتون مثل قحطی زده ها نریزید توی بازار.. تویی که میری ۱۰ تا روغن مایع یا مرغ یا پنیر با هم میخری، آینده نگر و مقتصد و به فکر خانواده نیستی! تو در بهترین حالت یک ! منتهی پولشو نداشتی بیشتر به کشورت ضرر بزنی! پس به بالاسریات (خوب یا بد)، ایراد نگیر جانم، شما آب ندیدی وگرنه .. *و فتح قریب* 👉@KhatKhat
▪️"سلام فرمانده" همون "ای لشکر صاحب زمان آماده باش" جدیده... *شارلوت* 👉@KhatKhat
چند تا قلب برای امام زمانت شکار کردی؟! چَندتامون غصه خورِ امام زمانیم؟! رفقا! تو جنگ، ‌چیزی‌ که بین شهدا جا افتاده بود این بود که می‌گفتن امام زمان! درد و بلات به جون من!! پای کار امام‌ زمانت باش. *حاج حسین یکتا* 👉@KhatKhat
کجا یه گناه رو به خاطر روی گلِ یوسفِ زهرا ترک کردی و ضرر کردی؟! *حاج حسین یکتا* 👉@KhatKhat
همیشه میگفت دعا کنید تا وقتی که توفیق زیارت نصیبم نشد که اگر میخوام از این دنیا برم شب_جمعه این اتفاق بیفته. چون تا الان کربلا نرفتم و میخوام حداقل بعداز مرگم توفیق زیارت نصیبم بشه. درنهایت آرزویش برآورده شد و در شب جمعه که مورخ ۱۷ اردیبهشت ۹۵ ودر شب عید مبعث حضرت رسول اکرم (ص) بوده در کربلای خانطومان آسمانی شد و کربلا نرفته کربلایی شد و پیکرپاکش مانند مادرش زهرا (س) جاویدالاثر مانده و برنگشته و الان همه شب جمعه مهمان امام حسین (ع) و مادرش فاطمه زهرا(س) است. *شهید حسن رجایی فر * 👉@KhatKhat
میخواستم خانه را برای هیئت آماده کنیم، خسته بودم، دراز کشیدم و خوابیدم، بلافاصله پسرم به خوابم آمد، گفتم: حسن تو رفتی و شهید شدی و من مانده‌ام با این همه کار، راستی امشب اینجا می مانی برای هیئت؟ پسرم لبخندی زد و گفت: نه پدر جان امشب نیستم، بعد نام یکی از همسایگان محله قدیم ما را برد و گفت: امشب شب اول قبر فلانی است او حقی گردن من دارد، باید بروم به او سر بزنم و کنارش باشم، گفتم: این شخصی که میگویی از اراذل و ... بود او چه حقی گردن تو دارد؟ گفت: روز تشییع جنازه من هوا بسیار گرم بود مردم همراه پیکر من به سمت خانه آمدند این بنده خدا یک شلنگ آب از خانه‌اش بیرون انداخت و با یک سینی و چند لیوان به تشییع کنندگان من آب داد او همینقدر گردن من حق دارد، از خواب بیدار شدم و سریع به محله قبلی رفتم، درست بود حجله زده بودند و همان شخصی که پسرم گفته بود آن روز تشییع شده بود. *شهید حسن طاهری* 📎 راوی: پدر شهید 👉@KhatKhat
وقتی کار فرهنگی را شروع می کنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم.. وقتیکه کارتان میگیرد تازه اول مبارزه است ، زیرا شیطان به سراغتان می آید... *شهید مصطفی صدرزاده* 👉@KhatKhat
- حاجت بہ‌ جنت و مۍ آن نیست، جامِ‌ما - یک استکان زِچاے‌روضہ است، والسلام(: *ارسالی* 👉@KhatKhat
ضلعِ‌ پایین پایِ‌‌ شش‌گوشه‌ ولی‌ اثبات‌ کرد . . . زیرِ پایِ‌ یک‌ پدر هم میشود باشد بهشت! *ارسالی* 👉@KhatKhat
حقوقش رو‌گرفت و از سپاه مریوان اومد بیرون. دید یه زن بچه به بغل، کنار خیابون نشسته و داره ‌گریه میکنه.رفت جلو و پرسید: چرا ناراحتی خواهرم؟ زن‌گفت: شوهر بی غیرتم من و بچۀ کوچیکم رو رها کرده و رفته تفنگچی‌کومله شده ، بخدا خیلی وقته یه شکم سیر غذا نخوردیم.حاج احمد بغضش گرفت. دست ‌کرد توی جیبش و همۀ حقوقش رو دو دستی گرفت سمت زن و گفت: بخدا من شرمنده‌ام! این پولِ ناقابل رو بگیرید، هدیه ی مختصریه، فعلا امور خودتون رو با این بگذرونید، آدرس‌تون رو هم بدین به برادر دستواره ؛ از این به بعد خودش مواد خوراکی میاره درِ خونه بهتون تحویل میده... *خاطره ای از زندگی سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان* *منبع: کتاب آذرخش مهاجر ، صفحه ۱۰۱* 👉@KhatKhat
عبدالله باز هم انگشترش رو بخشیده بود. ازش پرسیدم: این یکی رو به کی دادی؟ گفت: یه بنده خدا انگشترِ طلا دستش بود، و نمی‌دونست طلا برای مرد حرامه. وقتی انگشترِ طلا رو از دستش در آورد، انگشترِ خودم رو بهش دادم... * خاطره‌ای از روحانی شهید عبدالله میثمی یادگاران۵ « کتاب شهید میثمی» ، صفحه ۷۵* 👉@KhatKhat