شهیدی که شفا می دهد...
قسمت 2⃣
صبح جمعه، یکی تند و تند درب خانه را می زند، امان نمی دهد. زن همسایه گریه کنان خودش را می اندازد داخل حیاط. اول سجده می کند و زمین را می بوسد و بعد از آن، از درب خانه شروع می کند به بوسیدن تا زمین و پله ها را و خودش را می اندازد روی پاهای مادر علی یار و بوسه بارانش می کند.
مادرِ علی یار، با زحمت، زن همسایه را از زمین بلند می کند. « بلند شو! چی شده آخه؟! چه اتفاقی افتاده؟
گریه امان حرف زدن نمی دهد و شنیدن حرف هایش، لابلای آن همه بغض و آه و گریه، مشکل است:
«دیروز دلشکسته از شهیدآباد برگشتم خونه. کمی از آب رو که شما دادی، ریختم روی لبها و توی دهن پسرم. یک دفعه دیدم چشماشو باز کرد و دوباره بست. اول گمون کردم تموم کرد. حالم بد شد. به هم ریختم. شروع کردم گریه کردن که دیدم دوباره چشماشو باز کرد و گفت: مادر گرسنمه!! با تعجب اشکامو پاک کردم و همون بیسکویت ها رو دادم بهش خورد. الان حالش خوبه و نشسته توی خونه»
دیگر حالا اشک های مادر علی یار و زن همسایه با هم می بارند، اما ماجرای این کرامت به همین جا ختم نمی شود.
زن همسایه از علی یار پیامی آورده است برای مادر...
«دیشب علی یار رو تو خواب دیدم. گفت برو به مادرم بگو جمعه ها سر مزار من نیاد. جمعه ها ما رو می برن زیارت امام حسین(ع) و اهل بیت(ع). همه ی رفیقام میرن زیارت ، اما من به احترام مادرم که میاد سر مزارم، می مونم پیشش و با بچه ها نمی رم زیارت. بهش بگو جمعه ها نیاد. . . »
سکوت، فضای خانه ی پدری «شهید علی یار خسروی» را فرا گرفته است. سکوتی که در امتزاج صدای گریه ی اهل خانه، چون موسیقی غریبی در عرش شنیده می شود.
راوی : مادر شهید خسروی
@khatme_quran313
همه داشتند گریه میکردند…
به پیشنهاد یکی از رزمنده ها کوله پشتی اش را باز کردند و وصیت نامه ی این بزرگوار را گشودند.
ألسلام علی الرأس المرفوع
خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع ) با لب تشنه شهیدشده ، من هم دوست دارم این گونه شهید بشم…
خدایاشنیده ام که سر امام حسین (ع ) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم ازپشت بریده بشه…
خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع ) بالای نیزه قرآن خونده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دونم که بتونم با اون انس بگیرم و بتونم بعد مرگم قرآن بخونم، ولی به امام حسین (ع ) خیلی عشق دارم… دوست دارم وقتی شهید میشم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشه…
@khatme_quran313
📜وصیـتـنـامـه🍁
از مرحمت بالازاده، وصیت نامهای بر جای مانده است که متن کامل آن را در زیر میخوانید, وصیت نامهای که نشان میدهد روحش نمیتوانست در کالبد 13 سالهاش آرام بگیرد:
به نام خداوند بخشنده مهربان
از اینجا وصیت نامهام را شروع میکنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بیکران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین (ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی میدهند.
آریای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستادهاید و میایستید تا آخرین قطره خونتان.
درود برشماای ملت ایران!ای مشعل داران امام حسین! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.
و ای پدر و مادر عزیزم! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده میشوید.
ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم. اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه میجنگیم.
حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت میکنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحهشان را نگذارید در زمین بماند.
و مادرم و پدرم چنانچه من میدانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جزء سعادت میدانم, یعنی هر کس که شهید میشود خوش به حالش که با شهدا همنشین میشود
از تمام همسایهها و از هم روستاییهایمان میخواهم که اگر از من سخن بدی شنیدهاید و کارهای بدی دیدهاید حلال بکنید, و برادرانم اسحلهام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند.
خدایا تو را قسم میدهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.
خدایا خدایا تو را قسم میدهم به من توفیق سربازی امام زمان (عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را دهی تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.
کربلا کربلا یا فتح یا شهادت/جنگ جنگ تا پیروزی
@khatme_quran313
آخرین ماموریت
ایام شب قدرسال۹۰ بود که ماموریت رفت. آن شب موقع خداحافظی گریه میکرد و پیشانی من را بوسید و طلب حلالیت کرد. محمد یک گوشی دوربین دار داشت از من خواست گوشی را به ایشان بدهم ببرند؛ دلیلش را که پرسیدم گفت : میخواهم از خودم برایت عکس بگیرم عکس ها را ببینی.وقتی بعد از شهادت وسایلش را آوردند، گوشی اش رمز داشت؛ به من دادند باز کردم و دیدم به قولش وفا کرده است و از ارتفاعات جاسوسان عکس گرفته بود.
تقریبا دو سه روز قبل از رفتن به آخرین ماموریت یک سری برنامه ریزی هایی برای زندگیمان کرده بودیم. گفت : فعلا کنسل است. هرقدر اصرار کردم دلیلش را بگویند گفت : بعدا متوجه میشوی و فقط یک جمله گفت: شاید من نباشم. من بعد از شهادت منظورش را فهمیدم.
مرتبه آخر که ماموریت سردشت بود گفتم : محمد سوغاتی برایم چی میخری؟ گفت: اینجا که مغازه نیست ولی یک هدیه بزرگی برایت می آورم که همه انگشت به دهن بمانند و تعجب کنند. گفتم: چه هدیه ای هست که قراره بقیه ببیند؟ هرقدر اصرار کردم نگفت. سوغاتی اش پیکر پاکش بود. محمد روز آخر به من زنگ زد و بعد از کلی حرف زدن به من گفت: دلم میخواهد وقتی این سری میروی دانشگاه با چادر بروی.
@Khatme_quran313
شهید مدافع حرمی که با «شهادت» زبانش باز شد ❗️
مهدی یک مهر سال 1361 به دنیا آمد و با تولدش برکت را به خانه ما آورد و تحول بزرگی در زندگی ما و دیگر اقوام ایجاد کرد. از بچگی فردی خاص بود و هیچ وقت گریه نمیکرد، طوری بود که من گمان کردم مشکلی دارد که گریه نمیکند اما دیدم نه، او فقط لبخند میزند..
آن روزها تلویزیون رزمنده ها و جنگ را خیلی نشان می داد. مهدی که تازه راه افتاده بود جلوی تلویزیون می ایستاد و می گفت: « سعیدم من، سعیدم من.. » دقت کردم، دیدم منظورش(شهیدم من) است. سرودی که آن ایام از تلویزیون پخش می شد این بود: شهیدم من . شهیدم من .. به کام خود رسیدم من ...
حالا که فکر می کنم، می بینم چقدر به هم نزدیک اند کلمات سعیدو شهید!
✨🍃 زمانی که پیشدانشگاهیاش را گرفت به سربازی رفت و بعد از دو ماه در دانشگاه امام حسین(ع) قبول شد. بعد مشوق برادرش شد و او نیز به ارتش رفت تا اینکه موقعیت بسیار خوب و از نظر امکاناتی کاملا بدون مشکل بود اما کارها و رفتارش طوری بود که هیچ چیزی را برای خودش نمیخواست به او میگفتم مادر عید شده برای خودت لباس نو بخر
اما مهدی میگفت مادر عید روزی است که گناه نکنی نه آنکه لباس نو بپوشی.❗️
🌸@khatme_quran313🌸
✨🍃 از پولش چیزی برای خود پسانداز نمیکرد و همیشه آن را به دیگران کمک میکرد و با شهید هادی ارتباط عاطفی زیادی داشت.دو ماه مانده به شهادتش من و مادربزرگش را به حضرت عبدالعظیم برد سپس به حرم حضرت امام رفتیم و در نهایت ما را به مزار شهدا برد و در آنجا به ما میگفت مادر هر چی از این شهدا بخواهید بهتان میدهند دعا کنید که عاقبت به خیر شوید. وقتی که به سر مزار شهدای گمنام میرفتیم به من میگفت مادر این شهدا روزی مادر داشتند اما الان مادرانشان چشمانتظارشان هستند شما باید برای اینها مادری کنید.
آیت الله حق شناس( رحمة الله علیه)
یک روز با مهدی و چند نفر از بچه ها برای دیدن آیت الله حق شناس(ره) رفتیم. ایشان به مهدی نگاه معناداری کردند و گفتند: شما به این آقا مهدی خیلی احترام بگذارید ..... ما خیلی تعجب کردیم.
یک روز هم به اتفاق مهدی برای عیادت آیت الله حق شناس به بیمارستان رفتیم. یکی یکی برای دست بوسی به سمت ایشان می رفتیم. نوبت مهدی که رسید حاج آقا گریه کردند. باز هم ما تعجب کردیم. در مسیر برگشت به شوخی به مهدی گفتم: اهل سر بودی و ما نمی دانستیم ....! بعد از شهادتش همه یقین کردیم که واقعاً اهل سر بود...
🍀 🎙مادر شهید
🌹@khatme_quran313 🌹
مراقبت از چشم ✨
برای انجام یک دوره آموزش غواصی رفته بوديم قشم.
چند روزي كه گذشت و جاهای مختلف رفتيم و يه دوری تو پاساژا زديم و در نهايت شب آخر می خواستيم بريم يكى از مراكز خريدِ معروف قشم.
به مسعود گفتم که بیا باهم بریم خرید من هر چی گفتم پاشو بريم، نميومد و دليلشم نمی گفت.
و از اونجايی كه اگه نميومد به ما هم خوش نمي گذشت به حاجی گفتم كه مسعود نمياد؛ شما بهش بگی نه نميگه.
بعد از گفتن حاجی، بلند شد
وباكمال عصبانيت به من گفت
اگهبيام و بهگناهكشيده بشم تو مسوليتشو قبول ميكنی⁉️
اون موقع خنديدم ولی الان وقتى ياد اون حرف مسعود مى افتم، فقط گريه مى كنم😭به حال خانم هايى كه ارزش خودشونو نمى دونن و با پوشش نامناسب باعث به گناه افتادن جوونا ميشن...😔
مسعود از چشم هاش مراقبت کرد که خدا خریدارش شد.🕊
هرکس می خواد راه مسعود رو بره یه راهش اینه که از چشماش مراقبت کنه...
@Khatme_quran313
🌷شهیدی که زیارتگاه حاجتمندان شده است🌷
🍃 بارها خواب عبدالکریم را دیدهام. یک شب خواب دیدم که به همراه بچههای بسیج در عملیاتی حضور داریم که ناگهان در مرحلهای از آن، سختی به اوج خود میرسد. برای ادامه نبرد داوطلب شدم؛ اما دیگران اجازه نمیدادند و میگفتند، «حاجی شما نرو!» طی همین صحبتها، عبدالکریم را دیدم که با تبسم نزدیک من آمد و گفت «بابا من با موفقیت این مرحله را انجام دادم، شما هم برو! میتوانی!»
🍃 بارها پیش آمده که از اعضای خانواده و اقوام و یا آنهایی که نمیشناسیم، این جمله را شنیدم که «به عبدالکریم متوسل شدم و به خواسته خود رسیدم.» فرزندم همانطور که پیش از شهادت به یاری مردم میشتافت، اکنون نیز مشکلگشایی میکند و دست همگان را میگیرد.
🍃 مادری نقل میکرد که «دخترم در شهر «لامرد» فارس زندگی میکند. پزشکان به او گفته بودند که بیماری صعبالعلاجی دارد و باید شیمیدرمانی شود. خیلی ناراحت بودم. دائم گریه میکردم و غصه فرزندم را میخوردم. روزی به حضرت زینب (س) توسل کردم. گفتم: خانم جان عبدالکریم به سوریه آمد تا فدایی شما بشود، به حرمت خون او خبر خوش سلامتی فرزندم را به من بده. با همان بیقراری خوابیدم. در خواب دیدم، عبدالکریم به منزل ما آمد و گفت: خبر خوبی برایتان آوردم.
ناگهان با صدای تلفن از خواب پریدم. دخترم بود. گفت، مادر جواب نمونهبرداری آمده، مشکلی ندارم و آن دختر شفا گرفت.
این تنها بخشی از کرامات شهید عبدالکریم پرهیزگار است که آرامگاه او امروز به زیارتگاه بدل کرده است.
راوی:پدرشهید،خبرگزاری دفاع پرس
✨@Khatme_quran313✨
🎙سردار شهید سلیمانی
🏴من با گریه های نافله شب این شهید بزرگوار از خواب بیدار می شدم.
🏴من هنوز در صحنههای سخت جنگ سوریه به او توسل میجویم.
او سیدالشهدای سیستان و بلوچستان بود
سردار سلیمانی به این شهید دوران دفاع مقدس بسیار علاقه مند بوده به گونهای که پس از سالها هرگاه نزد وی نامی از شهید میرحسینی برده شود به شدت متحول و منقلب می شدند.
سردار سلیمانی در زمان نبردهای سنگین با گروه داعش در عراق و به خصوص سوریه در پاسخ به این سوال که در این روزهای سنگین نبرد بیشترین توسل را به کدام شهید دارد، گفته است به شهید حاج قاسم میرحسینی، قائم مقام خودش در لشکر 41 ثارالله بیشترین توسل را دارد.
آنقدر علاقه سردار سلیمانی به شهید میرحسینی عجیب و ارتباطش با این یار شهیدش عمیق بود که آرزوی خدمت ر سانی به مردم سیستان را داشت به گونهای که در یکی از سفرهایش به این خطه گفت: «من به سیستان و مردم آن دیار تعلق خاطر دارم و آرزو دارم پس از اتمام ماموریتم اگر یک روز از عمرم باقی مانده باشد، فرماندار سیستان شوم و به مردم آن منطقه خدمت کنم.»
@Khatme_quran313
🌷با توجه به اینکه برادرم با ما زندگی نمیکرد اما برای رفتن به جبهه نیاز به رضایت پدرم داشتند و آن سال که نامه رضایت را آوردند تا پدرم امضا بزند، پدرم مخالف رفتنش بود و به ایشان گفت: «اونجا نقل و نبات پخش نمیکنند، جنگ است و آدم را میکشند»
🌷در جواب پدرم گفت:« پدرم سر من که از سر امام حسین(ع) بالاتر نیست.» و با این حرفش پدرم ساکت شد و رضایت داد تا به جبهه برود. ابتدا شهید حدود سه ماه برای آموزش رفتند و از آموزشهای نظامی بهرهمند شدند سپس برای مرخصی به آغوش خانواده برگشتند.
🌷مرخصیشان به مدت یک هفته بود و در این هفت روز همه دغدغهاش بودن با من بود و تمام نگرانیاش زندگی من بود. همیشه میگفت: "تمام فکر من زندگی توست و اینکه شاد و خوب زندگی خواهی کرد.
🌷هیچ وقت آخرین شبی که با هم گذراندیم را از خاطرم نمیبرم😭 هفت روز مرخصی آمده بود و طی این هفت روز میآمد خونهمون و بهم سر میزد و جویای حالم میشد تا اینکه به شب آخر رسید. در آن شب تا سه صبح بر روی یک بالش سر بر بالین گذاشته بودیم و از خاطرات دوران پرورشگاه میگفتیم، گریه میکردیم و میخندیدیم.
🌷در روزی که عازم رفتن شده بود اجازه بهم ندادن تا وی را تا اتوبوس همراهی کنم و خواهر بزرگم شهید را همراهی کرد. خواهرم پس از بدرقهاش برایمان تعریف کرد، زمان اعلام اسامی رزمندگان برای سوار شدن بر اتوبوس نامش را صدا زدند من بجایش گفتم: الله، زیرا همیشه سیفالله عادت داشت که با خواندن نامش، نام الله را به عنوان جواب به زبان میآورد. سرپرست گروه برگشت به خواهرم گفت: خودش کجاست؟ گفت: رفته بیرون الان برمیگردد. زمانی که داشت سوار اتوبوس میشد شروع کرد به اشک ریختن، پرسیدم چرا گریه میکنی؟ جواب داد: "نگران رقیه و زندگی وی هستم، مواظبش باشید."
🌺@Khatme_quran313🌺
سيدمهدی كه در اين مدت باب كرامات برای وی باز شده بود، چندين بار خواب ائمهاطهار(ع) را ديده بود. مدتی به عنوان محافظ و پاسدار بيت امام خمينی (ره) انتخاب شد.
او برای آزادی قدس جزو اولين گروه اعزامی بود كه به لبنان رفت. وی كه عاشق ائمه اطهار (ع) بود مخلصانه مبارزه ميكرد. حدود 4ماه در لبنان مبارزه كرد و پس از آن به ايران بازگشت.
در اسفندماه 1361 همزمان با عمليات والفجر مقدماتی دوباره عازم جبهه شد. يكی از دوستانش -كه بعدها شهيد شد- تعريف كرده است: «او زمانی كه به نماز میايستاد، آنقدر با توجه و خلوص نماز میخواند كه گويی در دنيا نيست. قنوت و سجدههايش طولانی بود. آنقدر در سجدههايش گريه میكرد كه گاهي از حال میرفت.
او در خواب چهارده معصوم(ع) را ديده بود كه همه با هم نشستهاند و حضرت رسول(ص) او را به جمع خود دعوت كرده بود🤍✨
او در شبهای آخر قبل از شهادت از اينگونه خوابها زياد ديده بود حتی خودش به دوستانش گفته بود كه چگونه و كجا به شهادت میرسد.
🌷@Khatme_quran313🌷
💌گزیده ای از وصیت نامه شهید والامقام کاظم عاملو
سپاس و ستایش خدایی را که مرا به صراط مستقیم هدایت کرد و نور هدایتش را به قلبم برافروخت و توفیق جهاد و فدا کردن هستی خود را در راه اقدسش نصیبم کرد.
پروردگارا مشتاقان لقایت را بنگر که چگونه نور امید به دیدار تو دارند، و در راه حراست از دین جانبازی و جانفشانی میکنند. جسم و جان بیمقدارم آنچنان ارزشی ندارد که برای رضایت ،آن را فدا کنم.
پدرجان ، امیدوارم که از من راضی باشی چون آنطوری که باید حق اولادی را ادا کرده باشم نکرده ام و نتوانستم زحماتی را که برایم کشیدهای جبران کنم . امیدوارم که خداوند روز جزا پاداش زحماتت را بدهد. از خداوند متعال میخواهم که در روز قیامت با سرافرازی به خدمت حضرت احدیت رفته و از اینکه ( اسماعیلت) را در راه خدا قربانی کردهای رو سپید باشی.
اما مادرم ، شما هم از من راضی باش که نتوانستم برای تو فرزند خوبی باشم امیدوارم که مرا ببخشی و زحماتی که برایم کشیدهای خداوند آن را جبران کند و افتخار کن که مادر شهید هستی و در روز قیامت پیش حضرت فاطمه (س) امام حسین (ع) سربلند باشی و در صف خانواده شهدا .
مادر عزیزم ؛ مبادا بهخاطر من گریه کنی و در نبودن من در خانه احساس ناراحتی بکنی که باعث خوشحالی دشمنان شود و اگر خواستی گریه کنی برای امام حسین (ع) و فرزندان شهیدش و ۷۲ تن یارانش گریه کن.
@Khatme_quran313