eitaa logo
- خَطِّ اَمْنْ🚩 -
159 دنبال‌کننده
131 عکس
51 ویدیو
4 فایل
"به امید اینکه هر آنچه می‌نویسیم برای رضایت درگاه او باشد و نه غیر او..." -اینجا پایگاه فضایی بایکونور قزاقستان نیست! -و ایضاً سایت غنی‌سازی فردو هم نیست! لینک ناشناس: 👇 https://daigo.ir/secret/2381501928
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸💐"السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌يا‌مُعِزَّ‌الْمُؤْمِنينَ"💐🌸
💠 میلاد با سعادت کریم اهل‌بیت، آقاجانمون حضرت امام حسن مجتبی علیه‌السلام مبارک. 🌺🌼💐🎊-عیدتون مبارک-🎊💐🌼🌺
مـا کویر و نگاه تـو دریا پس کرم کن بـه خشکسالی مـا 🤍
|از‌عنایات‌حسن‌نان‌و‌نوایی‌داریم...| 🤍
در حیرتم! عجب صبری خدا به مردم غزه داده!
💠 مِنَ اَلْحُسَيْنِ‌بْنِ‌عَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِ‌بْنِ‌عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَكَأَنَّ اَلدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ اَلْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ اَلسَّلاَمُ. - امّا بعد: گويا دنيا نبوده و پيوسته آخرت بوده است والسّلام.
بح‌بح! چه بوی کبابی از رستورانا میاد!
-صَلَّى‌اللهُ‌عَلَیْکَ‌یَا‌أَبَاعَبْدِالله🤍-
به یاد آن فرمانده‌‌ی شهیدِ ارباً اربا... 🤍
اَلسَّلامُ عَلى بَقِيَّةِ‌اللهِ في بِلادِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلى عِبادِهِ... 🌱
امیرالمؤمنین علیه‌السلام در شب نوزدهم، افطار را در خانه‌ی دختر خود امّ‌کلثوم بود. وقتی مشاهده کردند که امّ‌کلثوم در سفره‌ی افطاری، شیر و نمک گذاشته است، فرمودند: یکی از اینها را بردار! آیا دیده‌ای که پدرت در یک سفره دو خورشت داشته باشد؟ امیرالمؤمنین شیر را برداشتند و با نان و نمک افطار کردند و شب را در همانجا ماندند. از امّ‌کلثوم نقل شده است که آن بزرگوار مشغول عبادت شد. نماز می‌خواند، تضرّع می‌کرد، اعمال شب قدر را انجام می‌داد و گاهی هم می‌آمد به آسمانها نگاه می‌کرد و می‌فرمود که: ماکذبت، به من دروغ گفته نشده است! در آن شب، حالت اضطراب آن بزرگوار حالتی بود که مؤمن نسبت به استقبال مرگ می‌رفت، امشب در مقابل حادثه‌ای که می‌داند اتّفاق می‌افتد و به لقاء پروردگار خواهد رفت، دلش می‌لرزد که می‌خواهد به لقاء پروردگار برود.
▫️مبارک‌باد بر شما روزی که پس از شهادت جوانان برومند و داغ دل مادران و پدران و رنج‌های طاقت‌ فرسا، دشمن غول صفت و فرعون زمان را از پای در آوردید، و با رأی قاطع به ، حکومت عدل الهی را اعلام نمودید. -آقا سیّد روح‌الله خمینی🤍
-‏اللّهُمَّ‌الْعَنْ‌قَتَلَةَ‌اَميرَالْمُؤمِنينَ‌عَلَيْهِ‌السَّلاَمُ‏-
حقیقتاً نمی‌دونم چی بگم!
💠 بسم الله الرّحمن الرّحیم ▫️سردار رشید و فداکار اسلام، سرلشکر پاسدار محمدرضا زاهدی، در کنار همرزم بزرگوارش سردار محمدهادی حاج‌رحیمی، با جنایت رژیم غاصب و منفور صهیونیست به شهادت رسیدند. سلام و رحمت خدا و اولیائش بر آنان و دیگر شهیدان این حادثه، و لعنت و نفرین بر سردمداران رژیم ظالم و متجاوز. ▫️شهیدان ما از خداوند مهربان خود، نشان قبول مجاهدتِ دراز مدّت خود را دریافت کردند و هم‌اکنون در جمع اولیاء و صلحاء، متنعم به نِعَم الهی‌اند. ▫️سردار زاهدی از دهه شصت در میدان‌های خطر و مجاهدت، چشم انتظار شهادت بود. آن‌ها چیزی را از دست نداده و پاداش خود را دریافت کرده‌اند، ولی غم فقدان آنان برای ملت ایران به‌ ویژه هر که آنان را می‌شناخت سنگین است.   ▫️رژیم خبیث به دست دلاور مردان ما مجازات خواهد شد. آنها را از این جنایت و امثال آن پشیمان خواهیم کرد به حول و قوه‌ی الهی. والسلام علی عبادالله الصالحین سیّدعلی        ۱۴ فروردین ۱۴۰۳
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ﴿١﴾  وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ﴿٢﴾  لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿٣﴾  تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ﴿٤﴾ سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿٥﴾  
▫️به امر امام (موسی صدر) عازم برج حمود شدم. ماه‌هاست که منطقه در محاصره‌ی کتائب¹ است. کسی نمی‌تواند از منطقه خارج شود. هر روز عده‌ای از مسلمان‌ها در گذار این منطقه کشته می‌شوند. چند روز پیش شش‌نفر از صریفا، ده‌ی جنوبی هنگام خروج از برج حمود ذبح شدند که چهار نفر آنها از حرکت‌المحرومین² بودند... ▫️فقر و گرسنگی بیداد می‌کند فقر و گرسنگی بیداد می‌کند، شاید نود درصد مردم، از این منطقه طوفان‌زده گریخته‌اند. شهری بمباران شده، مصیبت‌زده، زجر دیده. شب و روز مورد تجاوز و بمباران! مأمور شدم که به منطقه بروم و مقداری آرد، برنج و شکر و احتیاجات دیگر تقسیم کنم، احتیاجات مردم را از نزدیک ببینم و راه حلی برای این مردم فلک‌زده بیابم. ▫️ترتیب کار داده شد. با یک ماشین در معیت سه ارمنی که یکی از آن‌ها محرّر³ روزنامه بزرگ ارمنی بود، عازم برج حمود شدیم. برای چنین سفری شخص باید وصیت‌نامه‌ی خود را بنویسد و آماده مرگ باشد. من نیز چنین کردم... ماه‌هاست که چنین هستم و گویا حیات و ممات من یکسان است! ▫️از منطقه مسلمان‌نشین خارج شدیم. رگبار گلوله می‌بارید. منطقه‌ی مرگ بود. منطقه‌ی فاصل بین مسلمین و مسیحیان... جنبنده‌ای وجود نداشت. بمب‌های سنگین خیابان را تکه‌تکه کرده بود. لوله‌های آب به بالا فوران می‌کرد. در هر گوشه و کناری ماشین منفجر شده و سوخته به چشم می‌خورد... ▫️چقدر وحشت‌انگیز! مرگ بر همه‌جا سایه افکنده بود... این‌جا موزه بیروت "متحف" و مریضخانه معروف "دیو" و زیباترین و زنده‌ترین نقاط تماشایی بیروت بود که به این روز سیاه نشسته بود... ▫️وارد پاسگاه کتائبی شدیم. چند افسر و چند میلیشیا گارد گرفته بودند و ماشین را تفتیش می‌کردند... لحظه خطرناکی بود اگه مرا بشناسند حسابم پاک است... این‌جا هر مسلمانی را سر می‌برند. هزارها مسلمان در این نقطه با دردناک‌ترین وضعی جان داده‌اند... لحظه‌ی مرگ... انتظار مرگ! چقدر مخوف است... امّا برای من تفاوتی ندارد، مرگ برای من زیبا و دوست داشتی است. سال‌هاست که با مرگ الفت و محبت دارم... ▫️خونسرد و آرام با لخندی شیرین در عقب ماشین نشسته‌ام. سه نفر ارمنی همراه منند. ارامنه از تعرض مصونند. آن‌ها جزء سربازان سازمان ملل به حساب می‌آیند و منطقه بین مسلمانان و مسیحی را پُر می‌کنند... حاجز (پاسگاه) دیو خطرناکترین تفتیشگاه کتائب و احرار⁴ است و برای مسلمان‌ها سلاح‌خانه به شمار می‌آید. و مدخل‌الشرقیه مرکز قدرت کتائبی‌هاست. ماشین‌ها یکی بعد از دیگری از حاجز می‌گذرند. این نشان می‌دهد که همه مسیحی هستند و مسلمان وجود ندارد. بالاخره ماشین به حاجز رسید. افسری از جِیش⁵ برکات⁶ که در صفوف کتائبی‌ها خدمت می‌کرد مأمور پاسگاه بود و لباس‌هایش نشان می‌داد که افسر مغوار⁷ است. هویه (شناسنامه) طلب کرد. ▫️ارمنی‌ها هر یک کارت شناسنامه‌ی خود را نشان می‌دادند و او همه را به دقت کنترل می‌کرد و به صورت‌ها نگاه می‌کرد چند کلمه‌ای سوال و جواب... نوبت به من رسید... قلبم می‌طپید. امّا باز آرامش خود را حفظ کردم. تسلیم قضا و قدر شدم و به خدا توکل کردم و آرام و خونسرد به صورت آن افسر خیره شدم... امّا می‌دانستم که با شناسنامه مسلمان‌ها نمی‌توانم جان سالم به در برم. پاسپورتی بیگانه حمل می‌کردم که صورتش شبیه به من بود. آن را به او دادم. پاسپورت را گرفت و به دقت زیر و رو کرد و نگاهی عمیق و مخوف به چشمانم انداخت... نگاه عزرائیل بود... من چند کلمه فرانسه غلیظ نثارش کردم و گفتم که پزشکم و برای بازدید بیمارستان فرانسوی‌ها آمده‌ام... گویا حرف مرا باور کرد و در مقابل نگاه موثر و آرام من تسلیم شد و پاسپورت را پس داد و از دروازه مرگ گذشتیم و وارد اشرفیه شدیم. -برشی از کتاب "خدا بود و دیگر هیچ نبود"📖 شهید _______________________________ ۱. یکی از احزاب افراطی مسیحیان لبنان که فالانژ هم نامیده می‌شوند. ۲. نام اولین سازمانی که از جوانان لبنانی دکتر چمران با حمایت و ریاست امام موسی صدر بنا نهاد. ۳. نویسنده. ۴. از احزاب معروف مسیحی لبنان. ۵. ارتش. ۶. از فرماندهان حزب کتائب. ۷. افسر نیروی مخصوص یا ویژه.
امیدوارم جایی رو بزنیم که درد و سوزش بلند مدّت برای اسرائیل داشته باشه!
سردار به همراهی آن یار می‌آید ای اهل حرم، میر و علمدار می‌آید 🤍
اَلسَّلامُ‌عَلَى‌الْقائِمِ‌الْمُنْتَظَرِوَالْعَدْلِ‌الْمُشْتَهَرِ 🌸
پاشو بریز تو خیابون مسلمون! بگو مرگ بر اسرائیل؛ مرگ بر آمریکا✊
تک‌تک قدم‌هایی که تو این هوای گرم برای مردم مظلوم فلسطین برداشتید قبول درگاه حق. خدا خیرتون بده. 🌸🌱