#قرار_هفتگی_دلهای_بیقرار
❤️ گزارشی از غرفه زیبای کودک و نوجوان
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
┄┅═❁﷽❁═┅┄
🍃 مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ: *و آنجا که دو دریا به هم می پیوندند*💕😍
🍃یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ: *و از آنها مروارید و مرجان هایی، برای بشر رونمایی می شوند که روزی سبب درخشش تمام زمین خواهند بود.*💕😍
🌹سالروز ازدواج امیرالمومنین علیهالسلام و حضرت زهرا سلام الله علیها
مبارک باد 🌹
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
4_5825489401714578877.mp3
2.96M
زمانه بر سر جنگ است یاعلی مددی
مدد ز غیر تو ننگ است یاعلی مددی..
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
همسر مناسب، یک نعمته؛ خیلی وقتا اعمال و گناهان ما، ما رو از نعمتها محروم میکنن...برای همینه که أمیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند:
اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ
«خدایا! گناهانی که نعمتها رو تغییر میده ببخش!»
اگر دنبال یک ازدواج موفق و خدایی هستیم، یک رُکن مهمش، مراقبه تو اعمال و البته مداومت بر استغفاره
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🕋میقات
💠نماز ویژه ای که در دهه اول ذی الحجة وارد شده و مورد توصیه بزرگان است
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🍂 پُشت کردند به دنیا !
و همانجا گردید
آغازِ جهادشان ...
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
💐
#تپهجاویدیورازاشلو ۱۸۷
خاطرات#شهید_مرتضی_جاویدی
به قلم اکبر صحرایی
9️⃣0️⃣1️⃣ بخش صد و نهم : نظر آباد
۱۰ فروردین ۱۳۶۴
صبح دهمین روز عید، عمو مرتضی توی شهر فسا صدایم زد:
_حیدر یوسف پور!
_بله عمو!
_شنیدم فرامرز گهر و نظر نظری از بیمارستان شیراز مرخص شدن و رفتن روستاشون نظر آباد.
_درسته آقا مرتضی!
_میخوام برم نورآباد عیادت اونا!
_منم می آم عمو مرتضی. اجازه بده برم سپاه فسا و ماشین بگیرم!
_نیاز نیس حیدر. خودم با اتوبوس عبوری میرم.
_یعنی میخوای ما رو محروم کنی؟
_باشه حیدر جان!
با اتوبوس راه افتادیم به طرف شیراز. توی مسیر مداوم از بچه های گردان و دو آر پی جی زن زخمی اش، فرامرز و نظر گفت تا رسیدیم به شیراز و بلافاصله مینی بوس نورآباد را سوار شدیم.
ظهر رسیدیم به شهر نورآباد و آدرس روستای نظرآباد را از عابری پرسیدیم: روستای نظرآباد کدوم طرفه؟
_طرف جاده گچساران. نیم ساعتی برین با ماشین، می رسین پل حسین آباد، صد قدم بعدش سر جاده، سمت خودتون، تابلو نظر آباد رو میبینید، بپیچین تو جاده و هجده کیلومتری دارین تا خود روستا!
به قدری سر جادهٔ آسفالت ایستادیم تا بالاخره ماشین نیسانی آبی رنگی ترمز زد.
_نظر آباد!
راننده دنده عقب برگشت. نگاهی به لباس خاکی ما انداخت و گفت: تا سر جاده نظر آباد بیشتر نمیرم، اون جا به بعد رو باید با ماشینای خود روستا برین!
عمو گفت: تا اون جا هم ممنون!
کنار دست راننده سوار شدیم، عمو مرتضی پیشانی راننده میانسال را بوسید.
_خدا اجرت بده برادر!
ماشین نیسان که حرکت کرد، راننده نگاهی به لباس خاکی من و عمو مرتضی انداخت و سر حرف را باز کرد: دارین میرین عیادت نظر و فرامرز؟
مبهوت پرسیدم: شما هم بچهٔ نظرآباد هسی؟
_نه من مهرنجونی هستم. اما اون جا قوم و خویش دارم. شما هم باید تو گردان فجر باشین!
آمدم بگویم بله و این جوان لاغر اندام خاکی کنار دست من، فرماندهٔ گردان، مرتضی جاویدی است که مرتضی با حرفش سالکتم کرد.
_بله برادر، با هم تو یه گردان هستیم!
راننده خم شد و طرف ما و سیگاری از داشبورد ماشین بیرون آورد.
_می کشید!
_نه، ممنون!
_همون بهتر که سیگاری نیستین!
بعد با فندک ماشین سیگار را روشن کرد. پُک زد و گفت: منم چند ماهی تو لشکر ۱۹ فجر خدمت کردم. ولی میگن گردان فجر چیز دیگه هست! خیلی از فرمانده ش اشلو شنیدم.
مرتضی پرسید: با این حساب باید فرامرز گُهری و نظر نظری رو بشناسی؟
دود سیگار را فوت کرد بیرون ماشین.
_هم نظر رو میشناسم و هم فرامرز و همهٔ سیزده خانواده نظر آبادی ها رو. نظر آباد تنها روستایی که هر خانواده یه شهید داده!
بعد نگاهش را برای لحظه ایی از جاده آسفالت نورآباد - گچساران گرفت و به عمو گفت: پس درست حدس زدم، دارین میرین عیادت نظر و فرامرز. درست میگم؟
ماشین نیسان از پل عبور کرد و کنار تابلو سبز نظر آباد توقف کرد. راننده گفت: منو ببخشین باید برم گچساران. هفده کیلومتری دارین تا ده. سر جاده صبر کنید، ماشینای روستا سوارتون میکنن.
مرتضی گفت: تا همین جاش هم ممنون! اجرت با خدا!
با مرتضی پیاده شدم و ماشین دور شد. به فلاش تابلو نظرآباد و حرف راننده فکر کردم: هر خانواده یه شهید داده! بدجوری گرسنه بودم و یکی، دو ساعتی از ظهر گذشته بود. کنار جاده خاکی ایستادیم. گفتم: عمو مرتضی، خدا کنه زیاد معطل نشیم و ماشین بیا...
هنوز حرفم تمام نشده بود که مرتضی خم شد و کفش کتانی را از پا بیرون آورد و بعد جورابش را. فکر کردم خسته شده و لابد جوی آب دیده و میخواهد پاها را داخل آب خنک بگذارد. با چشمم چرخی به اطراف زدم و وقتی آب ندیدم و چشمم برگشت به مرتضی، خشکم زد! کفش را گره زد به هم و به گردان انداخت. لبخندی زد و گفت: حیدر تو بمون و با ماشین بیا! من نیت کردم پیاده برم عیادت فرامرز و نظر... نظر آباد خاکش تبرکه قدم شهید است!
منتظر نشدم و مثل برق کفش و جورابم را از پا بیرون آوردم. به گردن انداختم و پشت سرش راه افتادم!
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
❤️ سلام علیکم.
محبتهای متعدد و عمیق شما که بواسطه تماس یا پیامک یا نوشتار در نشانی ناشناس، ارسال کردید را دریافت کردیم. حقیقتا ما نیز آنچه در توان داشته و داریم را در راه پرفروغ نگه داشتن یاد شهدا خرج خواهیم کرد ولکن گاها اموری پیش میآید که ناممکن و غیرقابل اجراست. انشاءالله همیشه و در همه ی امور بتوانیم پاسدار سرخی خون شهدا باشیم.
نشانی ناشناس جهت انتقال سخنانتان: https://harfeto.timefriend.net/17030080928177
ادمین: @kheime_sh
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بحث انتخابات داغه
و بزودی فراموش میشه
اما داغ تو فراموش شدنی نیست..
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
💌 کــلامشهـــید
دنیا همین است؛ تا آدم عاشقِ دنیاست و به این دنیا چسبیده، حال و روزش همین است. اما اگر انسان سرش را به سمتِ آسمان بالا بیاورد و کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد، مطمئن باش زندگیاش عوض میشود و تازه معنی زندگی کردن را میفهمد.
شهید ابراهیم هادی
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
💐
#تپهجاویدیورازاشلو ۱۸۸
خاطرات#شهید_مرتضی_جاویدی
به قلم اکبر صحرایی
0️⃣1️⃣1️⃣ بخش صد و دهم : كابوس
۲۰ فروردین ۱۳۶۴
ظهر، مرتضی پشت فرمان با انگشت، اشک چشم سمت چپم را گرفت.
_چرا گریه میکنی دختر خاله!
به ساختمان هتل کارون خیره شدم. لبخند تلخی زدم و گفتم: یاد آخرین سفری افتادم که تو و محمود با پوست خربزه الوانی رو میزدید! انگار یه خواب خوش بود که برام شده کابوس!
لبخند عمیق و صادقانه ای زد.
_آمنه، به آینده فکر کن!
به چشمان نافذ و در عین حال نرم او خیره شدم و چیزی را که نمی توانستم به زبان بیاورم، فکر کردم: از آینده نگرانم مرتضی... آینده ای که نمی دونم مَردَم مثل مردِ زن الوانی، ستوده، رفیعی و... به شهادتش میرسه... مرتضی ماشین تویوتای لندکروز خاکی را داخل پارکینگ هتل قیام برد. با وقار و آرام نگاهم کرد.
_چی تو سرته دختر خاله؟ نمیگی؟
برگشتم و نگاهی به زینب شیرخواره که عقب ماشین خواب بود انداختم و گفتم: درون آدم رو هم میخونی؟
_ما اینیم دیگه؟
_همین نگرانم کرده...
نفس عمیق کشیدم.
_من خود خواهم که تو رو برای خودم و دخترم میخوام، یا تو که شهادت رو میخوای برای خودت؟
پیاده شدیم. زینب را با قنداق جوری به سینه چسباند که انگار میخواست یک مو هم بین آن دو فاصله نباشد. سرش را پایین برد و زینب را چند بار بوسید و بویید. با صدای منقلب که دیگر صدای خودش نبود، گفت: آمنه، یه وقت فکر نکنی مرتضی زن و بچه اش رو دوست نداره ها!
معدود دفعه هایی بود که اشک توی چشمش حلقه زد. آب دهان را فرو بردم و گفتم: پسرخاله، من چیزی گفتم، یا خطایی ازم سر زده؟
با صدایی از بغض، اما آرام و اسرار آمیز گفت: نه دخترخاله، شرمندهٔ توام! یه مرد خوب دور خونوادهٔ خودش دایره میکشه و ازشون مواظبت میکنه. مرد کاملتر، دور مردمش خط میکشه و دفاع میکنه! اما دایرهٔ اسلام خیلی بزرگه، محمود، کرامت، جلیل و بقیه ای که تو عملیات بدر شهید شدن، زناشون که تو نگران اونایی، بسیجی های نوجوان و جوان گمنام که تو گردان خون نامه امضاء کردن تا آخرین قطرهٔ خون کنار هم باشیم... همه خونوادهٔ من هستن!
به یک یک کلمه های موجز، ساده و روشن او با دقت گوش دادم. احساس کردم که راز تازه ای بر من گشوده شده است. اما با همهٔ این حرفها وقتی توی هتل قدم زدم، از در و دیوارش متنفر بودم و با اکراه کلید اتاق را از متصدی بسیجی پیر هتل خواستم.
_حاج خانم، اتاق شما رو دادن به کسی دیگه!
مرتضی لبخند زد و گفت: حاج صلواتی، امشب مهمون شماییم!
_اول، مهمون حبیب خداست! دوم، برای شما یه منزل تهیه شده سه راه خرمشهر، نزدیک پادگان امام خمینی!
از شدت هیجان، بال در آوردم! نه از این که اتاق تبدیل به خانه شده بود، از این که دیدن هتل خاطرات دوستانم را به یادم می آورد!
تا مرتضی مشغول جمع و جور کردن وسایل شد، برای آخرین بار داخل هتل و راهرو قدم زدم و خاطراتم را با شهدا و خانوادهٔ آنها مرور کردم. مرتضی برگشت.
_دخترخاله، انشاءالله، مرخصی بعدی به جای فسا میریم زرقون!
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
.
⭕️ معرفی اجمالی کاندیدای احراز صلاحیتشده انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۳
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 برشی از مستند
"روایت فتح"
شهید سید مرتضی آوینی
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
#یه_سوال
🧐 رفیق کیه؟؟؟
‼️ پاسخگوی شما: #شهید_جواد_محمدی
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🖤 اطلاعنگاشت | برای تکمیل حماسه
☝ نکات رهبر انقلاب درباره انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳
✏️ رهبر انقلاب: اگر انشاءالله انتخابات پیشرو با خوبی و شکوه و عظمت برگزار بشود، یک دستاورد بزرگ برای ملت ایران است. بعد از این حادثهی تلخ [فقدان رئیسجمهور عزیز] مردم جمع بشوند، با آرای بالا مسئول بعدی را انتخاب بکنند، این در دنیا انعکاسش انعکاس فوقالعادهای است. این حماسه انتخابات، مکمل حماسه بدرقه شهیدان است. ۱۴۰۳/۰۳/۱۴
📥 نسخه قابل چاپ
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
💔 شهدا در قهقهه مستانهشان و در شادی وصولشان عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون اند؛ و از «نفوس مطمئنهای» هستند که مورد خطاب فَادخُلِی فِی عِبادِی وادخُلیِ جَنَّتِی پروردگارند. اینجا صحبت عشق است و عشق؛ و قلم در ترسیمش برخود میشکافد.
🔘 روح الله الموسوی الخمینی
۱۳۶۷/۰۷/۰۱
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110