eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39.1هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کافی‌ست صبح که چشمانت را باز میکنی ؛ به شهدا سلام کنی✋ صبح که جای خودش را دارد ... ظهر و عصر و شب هم بخیر می شود ...!😍 🌹 @kheiybar
فرمودند: 🌸از ما نيست كسى كه هر روز اعمال خود را محاسبه نكند تا اگر نيكى كرده از خدا بخواهد بيشتر نيكى كند🌿 و خدا را بر آن سپاس گويد و اگر بدى كرده از خدا آمرزش بخواهد و توبه نمايد.✨☝️ @kheiybar
در مدتی كه در مدارس تدریس می‌كرد، فعالیت های سیاسی خود را نیز ادامه می‌داد☝️. این فعالیت ها عبارت بودند از: سخنرانی🎤، آگاهی اذهان دانش‌آموزان، معلمان و… یكی از این سخنرانیها در دبیرستان «سپهر» انجام شد. كه ترس در وجودش راهی نداشت🙂، در حیاط مدرسه سخنرانی تند و داغی ایراد كرد و این موجب شد تا كسانی كه پای صحبت او نشسته بودند، یكی یكی از ترس متفرق شوند😐🏃. تا این‌كه دید تنها مانده است👀. در همین وقت، متوجه شد اطراف مدرسه پر از مأمورین شاه است كه می ‌خواهند بریزند و او را دستگیر كنند.👮♀ تا آن روز، به رغم تلاشهای پی‌گیر مأموران برای دستگیری او، به دام آنها نیفتاده بود✌️. این‌بار هم با زیركی تمام سعی كرد تا از چنگالشان فرار كند. به همین خاطر، قبل از این ‌كه مأموران حمله‌ور شوند، به سرعت دوید و خود را به پشت درختان رساند و از مهلكه گریخت.👀🏃 مأموران پس از آن‌كه متوجه فرار او شدند، تعقیبش كردند ولی بلافاصله از شهر خارج شد و به طرف یاسوج و شهرهای اطراف رفت.در حدود بیست روز آفتابی نشد و مأموران ناامید، به خانه هجوم آوردند😕 ولی چون نام را نمی‌دانستند، به جای او برادرش را طلب كردند. وقتی «حبیب‌الله» روبه‌روی آنان قرار گرفت،دیدند كه باز هم نتوانسته‌اند به مقصود خود برسند و به این ترتیب، برای چندمین بار از دست آنان گریخت.😊✌️ راوی :ولی‌الله همت @kheiybar
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نحوه حسابرسی فرشتگان در شب اول قبر از گریه کن سید الشهداء علیه‌السلام💔 @kheiybar
💔 صدای پای کاروان کربلا نزدیک است؛ امسال را کجا روضه خواهی رفت حاجی؟! حاج محمود می‌گفت این نوحه را خیلی دوست داشتی: «خونه خراب شدم* از غصه آب شدم * شرمنده تو و روی رباب شدم». 😭 کاش روضه‌خوان امسالت، عباس نباشد!😭 کتیبه‌ها همه دم گرفته‌اند: «سقای حرم؛ میر و علمدار نیامد». بیچاره لشکر دل‌های ما که علمدارش ارباًاربا برگشت ....😭 حاجی 😔 @kheiybar
: اگر یک وقـتی خـــدای نکــرده یک پیش آمد باید لابه لای محبت ذوبش کنید و از بین ببرید.☝️ نباید یک حـــرف کوچکی را بزرگ کنند و مرتب بدهند اینها نــباید باشد.✅ @kheiybar
يه روز ميرسه‍ فقط ميــان بالا سرت فاتـــحه ميدن و مــيرن... :( ولى شايد..😇 يه روزى باشه كه جا فاتحه دادن و رفتن بيان براى رفاقت كردن.. :)✅ اينو تو ميتونى تعيين كنى منتها با .{شهادت }.💔 🕊 شهید هادی ذوالفقاری بر سر مزار 🌹 @kheiybar
10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴السلام علیک یا اباعبدالله💔 کشف یک شهید درمحور فکه با پیراهن مشکی ودرآستانه ماه محرم الحرام😭😭 💠امروز ۳۰ مرداد ۹۹ @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج‌همت😍 فصل اول قسمت 9⃣ حاجی که رفت،زن برگشت به اتاق پیش بچه های خودش.😔😔 ژیلا از
😍 فصل اول قسمت 1⃣1⃣ ژیلا لبخند زد وکمی راحت شد:😊 اسم مرا از کجا می دانید ؟😒 حاج همت خودش شما رو معرفی کرد. راستی حاج همت کی رفت؟؟اصلا متوجه نشدیم☺️☺️ راستش من هم متوجه نشدم .وقتی برای نماز بیدار شدم ،رفته بود😢😢 صدای بچه های صاحب خانه که درآمد،زن از اتاق بیرون رفت.😔 ژیلا یک استکان چای ولقمه ای نان و حلوا خورد و دوباره سرجایش به دیوار تکیه داد.😞😞😔 چند دقیقه گذشت.آفتاب حالا تمام دیواره های حیاط و داخل ان را پر کرده بود و از پشت شیشه های پر از لک و پیس اتاق به داخل آن می تابید.😢😏😏 روی قالیچه ی کهنه ای که در کف اتاق پهن شده بود و کم کم داشت به دیوار سبز رنگ و کهنه و ترک خورده ی اتاق هم می رسید .😏😢 ژیلا دلش می خواست از اتاق بیرون برود.😔😏😏😢😢 دلش می خواست از توی حیاط هم بیرون برود.گشتی توی محله و خیابان ها بزند و ببیند که دزفول چه جور شهری است؟؟😔😒😢 دلش هوای بیرون را داشت و نمی دانست که چه کار بکند.😔😒 فصل اول قسمت 2⃣1⃣ سینی رابرداشت و دم در اتاق صاحب خانه رفت .در زد.😔 دو سه دقیقه بعد دختر بچه ای پنج، شش ساله سبزه روی،در حالی که روسری روشن سر کرده بود ،در را باز کرد😊😊 سلام خانم😍😍 سلام دختر گلم،ماشاالله دخترم،اسمت چیه خاله جان؟😊 معصومه😍 معصومه جان خوبی؟؟مدرسه میری؟؟😘😘 اول دبستانم .امروز تعطیلیم😍😍 خاله جان این سینی رو بده مامان!😊😊 زن صاحب خانه آمد دم در و دوباره به ژیلا سلام کرد وگفت:شما که صبحانه تان را نخورده ای!😒😒 خوردم،خیلی ممنون😊😊 همین یک لقمه؟؟😔😔 بیشتر از این میل نداشتم.😔😔 ژیلا این را گفت و بعد افزود : اینجا وضع چجوریه؟؟😔😔 راستش دلم می خواهد بیرون بروم😔😔 الان که خیلی زوده،بازار ساعت هشت،نه زودتر باز نمیشه!😒😒 شما کاری چیزی نداری کمکت کنم؟😔😔 اختیار دارید شما مهمان ما هستید.😊😊😊 تشریف ببرید توی اتاقتان استراحت کنید😊😊😘😍☺️ ... @kheiybar
مهدی بیا و بزم جدت را بیارا ما بد ولی؛ با ما بدان هم کن مدارا😔 پنجشنبه شد؛ یک روز مانده تا باید کجا پیدا کنم صاحب عزا را😭 💔 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا