🌸رانت فرماندهے🌸
به عادت همیشه ، هر روز یك نفر شهردار ساختمان می شد تا نظافت و شست و شو را بر عهده بگیرد ؛☺️ اما متاسفانه وقتی نوبت به بعضی ها می رسید تنبلی می كردند و ظرف های شام را نمی شستند 😕 از یك طرف گرمای طاقت فرسا و از طرف دیگر وجود حشرات ، حسابی كلافه مان كرده بود ؛😑 البته هیچ وقت ظرف ها تا صبح نشسته نمی ماند بالاخره كسی بور تا آن ها را بشوید ناراحتی و گله ی من از بعضی از دوستان به گوش حاج همت رسید با خودم گفتم این بار حاجی از شناسایی منطقه بیاید ،تكلیفم را با این قضیه یك سره می كنم 😡 آن روز داغ ، شهردار و مسئول ساختمان هم دست به سیاه و سفید نزده بودند ♂همه جا را گند گرفته بود و پشه از سر و روی ساختمان بالا می رفت 😬 وقتی حاجی آمد توجه نكردم كه چقدر خسته و كوفته است هر چی كه دلم خواست ، گفتم او هم دلخور شد و گفت به آن ها تذكر بده ؛ اگر قبول نكردند ، اشكالی ندارد ☺️ بگذار صبح بشود لابد خسته هستند راحت بگیر 🌷و آن شب كه حاج همت به خواب رفت، پشه ها مدام به سر و گردنش می نشستند و او به خودش می پیچید 😨من رفتم و چفیه سیاهم را خیس كردم و آرام روی صورتش انداختم و او آرام گرفت بعد هم كنارش دراز كشیدم و خوابیدم نیمه های شب نیش یك پشه ی سمج مرا از خواب بیدار كرد 😶 به كنار دستم كه نگاه كردم ، حاج همت نبود به شتاب از اتاق بیرون زدم درست حدس زدم 😌 ظرف ها دم در نبودند آرام پیش رفتم در سوسوی نور كسی ظرف ها را می شست چهره اش معلوم نبود ، چفیه ای را به سر و صورتش محكم بسته بود تا شناخته نشود آن ، چفیه ی خود من بود😔
#ســردا_بےادعا
#فرمانده
#شهیدابراهیم_همت🌹
@kheiybar
🔴 رانت فرماندهے
به عادت همیشه ، هر روز یك نفر شهردار ساختمان می شد تا نظافت و شست و شو را بر عهده بگیرد ؛☺️ اما متاسفانه وقتی نوبت به بعضی ها می رسید تنبلی می كردند و ظرف های شام را نمی شستند 😕 از یك طرف گرمای طاقت فرسا و از طرف دیگر وجود حشرات ، حسابی كلافه مان كرده بود ؛😑 البته هیچ وقت ظرف ها تا صبح نشسته نمی ماند بالاخره كسی بور تا آن ها را بشوید ناراحتی و گله ی من از بعضی از دوستان به گوش حاج همت رسید با خودم گفتم این بار حاجی از شناسایی منطقه بیاید ،تكلیفم را با این قضیه یك سره می كنم 😡 آن روز داغ ، شهردار و مسئول ساختمان هم دست به سیاه و سفید نزده بودند ♂همه جا را گند گرفته بود و پشه از سر و روی ساختمان بالا می رفت 😬 وقتی حاجی آمد توجه نكردم كه چقدر خسته و كوفته است هر چی كه دلم خواست ، گفتم او هم دلخور شد و گفت به آن ها تذكر بده ؛ اگر قبول نكردند ، اشكالی ندارد ☺️ بگذار صبح بشود لابد خسته هستند راحت بگیر و آن شب كه حاج همت به خواب رفت، پشه ها مدام به سر و گردنش می نشستند و او به خودش می پیچید 😨من رفتم و چفیه سیاهم را خیس كردم و آرام روی صورتش انداختم و او آرام گرفت بعد هم كنارش دراز كشیدم و خوابیدم نیمه های شب نیش یك پشه ی سمج مرا از خواب بیدار كرد 😶 به كنار دستم كه نگاه كردم ، حاج همت نبود به شتاب از اتاق بیرون زدم درست حدس زدم 😌 ظرف ها دم در نبودند آرام پیش رفتم در سوسوی نور كسی ظرف ها را می شست چهره اش معلوم نبود ، چفیه ای را به سر و صورتش محكم بسته بود تا شناخته نشود آن ، چفیه ی خود من بود😔
#ســردا_بےادعا
#شهیدابراهیم_همت🌹
@kheiybar