ツ
#مقام_معظـــم_رهــبری:
اگر یک وقـتی خـــدای نکــرده یک
#کــدورتی پیش آمد باید لابه لای
محبت ذوبش کنید و از بین ببرید.☝️
نباید یک حـــرف کوچکی را بزرگ
کنند و مرتب #کـــش بدهند اینها
نــباید باشد.✅
@kheiybar
يه روز ميرسه
فقط ميــان بالا سرت
فاتـــحه ميدن و مــيرن... :(
ولى شايد..😇
يه روزى باشه كه جا فاتحه
دادن و رفتن
بيان براى رفاقت كردن.. :)✅
اينو تو ميتونى تعيين كنى
منتها با
.{شهادت }.💔
#رفيق_شهيد_يعنى_همين♡
#باز_پنجشنبه_و_یاد_شهدا🕊
شهید هادی ذوالفقاری بر سر مزار #شهید_همت🌹
@kheiybar
10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل اول قسمت 9⃣ حاجی که رفت،زن برگشت به اتاق پیش بچه های خودش.😔😔 ژیلا از
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل اول
قسمت 1⃣1⃣
ژیلا لبخند زد وکمی راحت شد:😊
اسم مرا از کجا می دانید ؟😒
حاج همت خودش شما رو معرفی
کرد. راستی حاج همت کی
رفت؟؟اصلا متوجه نشدیم☺️☺️
راستش من هم متوجه نشدم
.وقتی برای نماز بیدار شدم ،رفته
بود😢😢
صدای بچه های صاحب خانه که
درآمد،زن از اتاق بیرون رفت.😔
ژیلا یک استکان چای ولقمه ای نان
و حلوا خورد و دوباره سرجایش
به دیوار تکیه داد.😞😞😔
چند دقیقه گذشت.آفتاب حالا تمام
دیواره های حیاط و داخل ان را پر
کرده بود و از پشت شیشه های پر
از لک و پیس اتاق به داخل آن
می تابید.😢😏😏
روی قالیچه ی کهنه ای که در کف
اتاق پهن شده بود و کم کم داشت
به دیوار سبز رنگ و کهنه و ترک
خورده ی اتاق هم می رسید .😏😢
ژیلا دلش می خواست از اتاق
بیرون برود.😔😏😏😢😢
دلش می خواست از توی حیاط هم
بیرون برود.گشتی توی محله و
خیابان ها بزند و ببیند که دزفول
چه جور شهری است؟؟😔😒😢
دلش هوای بیرون را داشت و
نمی دانست که چه کار بکند.😔😒
فصل اول
قسمت 2⃣1⃣
سینی رابرداشت و دم در اتاق
صاحب خانه رفت .در زد.😔
دو سه دقیقه بعد دختر بچه ای
پنج، شش ساله سبزه روی،در حالی
که روسری روشن سر کرده بود ،در
را باز کرد😊😊
سلام خانم😍😍
سلام دختر گلم،ماشاالله
دخترم،اسمت چیه خاله جان؟😊
معصومه😍
معصومه جان خوبی؟؟مدرسه
میری؟؟😘😘
اول دبستانم .امروز تعطیلیم😍😍
خاله جان این سینی رو بده
مامان!😊😊
زن صاحب خانه آمد دم در و دوباره
به ژیلا سلام کرد وگفت:شما که
صبحانه تان را نخورده ای!😒😒
خوردم،خیلی ممنون😊😊
همین یک لقمه؟؟😔😔
بیشتر از این میل نداشتم.😔😔
ژیلا این را گفت و بعد افزود :
اینجا وضع چجوریه؟؟😔😔
راستش دلم می خواهد بیرون
بروم😔😔
الان که خیلی زوده،بازار ساعت
هشت،نه زودتر باز نمیشه!😒😒
شما کاری چیزی نداری کمکت
کنم؟😔😔
اختیار دارید شما مهمان ما
هستید.😊😊😊
تشریف ببرید توی اتاقتان
استراحت کنید😊😊😘😍☺️
#ادامه_دارد...
@kheiybar
#یا_صاحب_الزمان
مهدی بیا و بزم جدت را بیارا
ما بد ولی؛ با ما بدان هم کن مدارا😔
پنجشنبه شد؛ یک روز مانده تا #محرم
باید کجا پیدا کنم صاحب عزا را😭
#آجرک_الله_یا_بقیة_الله
#خدا_را_شڪر_گریان_حسینم💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@kheiybar
❁❁
دوباره نیستم آقا مسافرِ حرمٺ
چقدر اشڪ بریزم بخاطر حرمٺ؟😭
دلم ، نگاه پُر از حسرٺ و پریشانم😔
فداے خاڪِ قدمهاے زائرِ حرمٺ
#حسیــن_جــان🌿
#بطلب_دورٺ_بگردم
#محرم💔
@kheiybar
مداحی آنلاین - ماه محرم سلام - بنی فاطمه.mp3
4.15M
🔳 #واحد استقبال #محرم
بیرق و پرچم سلام
ماه محرم سلام😭
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌فوق زیبا
@Modafeaneharaam
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری👇
#قسمت_اول
بسم حبیب
سلام و عرض تسلیت ایام محرم خدمت تمامی عزیزان کانال که با لطف میخونید اجرتون با صاحب این ماه
داستان زندگی و عنایات حاج داداش به بنده بسیار هست و در چند پست خدمتتون ارائه میدم
🌸آغاز سخن بر میگرده به زمانی که
دانشجو بودم و توی حال و هوای خودم
یه دختر که عشق مد روز و شیطنت و...
البته اهل نماز روزه بودم اما اینکه با شهدا آشنا باشم و بشناسم نه☺️
تا اینکه دانشگاه برنامه راهیان نور گذاشت اسفند ماه
با دوستام گفتیم میریم اردو حالا با بچه بسیجی ها چه ایرادی داره کاریشون نداریم
توی مسیر کلی شلوغ کردیم گفتیم و خندیدیم
تا رسیدیم بیمارستان صحرائی امام حسن مجتبی (ع)
ورودی اونجا یه بنر بزرگ از یک اقایی زده بودن با چشمان نافذ و لبخندی محو
نگاهم که بهش افتاد مثل برق گرفته ها بودم اونم برق سه فاز
بی اختیار میخکوب اون تصویر شدم
نمیدونم چرا ولی دلم لرزید به شوخی گفتم السلام علیکم و رحمه الله
دوستام خندیدن گفتم بچه ها حاجیمون انگار اومده استقبال 😁
همون موقع یکی از بچه های بسیجی اومد گفت حاج همت رو میشناسی؟
گفتم نه چطور گفت مگه الان نگفتی حاجی اومده استقبال؟ گفتم شهید همت که میگن ایشونه؟
تایید کرد و من اینبار عمیق تر نگاش کردم. اسمش رو شنیده بودم ولی تصویرش رو تاحالا ندیده بودم
تو جمع بچه ها میگفتن میخندیدن ولی من یه جوری شده بودم بقول بچه ها اصلا تو باغ نبودم همش تصویر اون شهید جلو چشام بود بین بچه ها همون خانم رو پیدا کردم گفتم این شهید همت کجا شهید شده گفت جزیره مجنون
گفتم اونجا هم میریم؟ گفت نه ولی طلائیه به اونجا نزدیکه. گفتم اونجا چی میریم گفت جز برنامه نیست نمیبرن
پنچر شدم... 😔
نمیدونم چرا
نمیدونم این حس چی بود بجونم اومده بود
وقتی سوار اوتوبوس شدیم به راننده گفتم آقا طلائیه نمیرین؟
گفت سری های قبل بوده الان نمیرن
گفتم نمیشه برین به بقیه نگیم
نمیدونم راننده چی حس کرد شایدم براش این درخواست از دختر شیطون ماشین عجیب اومد با مسئول صحبتی کرد و گفت میبرمتون طلائیه😍
بلوایی تو دلم شد وقتی رسیدیم حال و هوام عجیب بود بی اختیار مثل کسی که چیزی رو گم کرده اشک میریختم و دنبال شهید همت میگشتم
دوستام متحیر بودن و براشون عجیب بود چی شده که گریه میکنم از جمع شدم و یه گوشه تنها نشستم و با شهیدی حرف زدم که اصلا نمیدونستم کیه که دیدن یه چهره ازش دوروزه دلم رو متلاطم کرده
دلتنگ بودم اما...
انگار گم شده بودم تو دنیای جدید
برگشتیم و تمام دغدغه ی من شد شناخت این شهید با نگاه خاص
#ادامه_دارد...
@Enayate_shahidhemat
.
هرڪس #شبجمعه شھدا را یاد ڪند
شھدا او را نزد #اباعبدالله💔
یاد میڪند
📎 یادشان ڪنیم با ذڪر صلوات تا یادمان ڪنند🌱
#بیاد_شهیدابراهیم_همت
#ابراهیم_جان_التماس_دعا✋
@kheiybar