💔💔🍃
گویند #شهادت مهر قبولےست...ڪه
بر دلت می خورد...💔
#شهیــــدا😔☝️
دلم لایق مهر #شهادت نیست💔
اما☝️
شما ڪه نظر ڪنید...این ڪویر تشنه دریا مےشود😔
...با عطر #شهادت💔🕊
#رفیــــقشهیــــدم💔
#گــــاهےنگــــاهے😔☝️
پـــروفایل💔
@kheiybar
🍃❤️🍃
🌹گاهے باید روزم را با سلام بر تو آغاز ڪنم، تویـے ڪه حضورت، چراغے است روشن در راه تاریڪ و پر پیچ و خم زندگے ام..❤️
#شهیدابراهیمهمت❤️
#روزتوݩ متبرڪ به #نگــاهشهید🌹
ویژه پروفایل😍👌
@kheiybar
💌 #ذڪر_زیبا
گاهے به همهے کارها گره میفته🔓
انگار صدات به گوش هیچکس نمیرسه ⛅
انگار همهی راهها بستهان
حس میکنی تمام قلبت 💚 پر از غمه
توی این شرایط،
وقتشه که توی قلبت، یه گردگیری ساده داشته باشے 🍁
شاید غبارهای گناه،
راه اجابت دعا رو بسته باشن 🌙
امام صادق (ع) فرمودند:
«در شگفتم از کسیکه اندوهگین است،
چگونه به این ذکر پناه نمیبرد؟ :
#لا_اله_الا_انت_سبحانک
#انّی_کنت_من_الظالمین
زیرا خدای بزرگ پس از این دعا فرمود:
پس ما (یونس را) از اندوه نجات دادیم؛
و همینگونه مؤمنین را
نجات میبخشیم . . . 🌸🍃
📗 من لایحضره الفقیه. ج ۴. ص ۳۹۲
#ذکر_یونسیه
#دعا #توبه
#پـــروفایلزینبے❤️
@kheiybar
🍃❤️🍃
✍️روش جالبِ شهید میثمی در امر به معروف کردن☺️👌
#متن_خاطره
عبدالله باز هم انگشترش رو بخشیده بود. ازش پرسیدم: این یکی رو به کی دادی😕؟ گفت: یه بنده خدا انگشترِ طلا دستش بود😐، و نمیدونست طلا برای مرد حرامه😊. وقتی انگشترِ طلا رو از دستش در آورد👌، انگشترِ خودم رو بهش دادم☺️❤️...
🌷 خاطرهای از روحانی شهید عبدالله میثمی
📚یادگاران۵ « کتاب شهید میثمی» ، صفحه ۷۵
#بی_تفاوت_نباشیم
#احکام #امر_به_معروف #شهیدمیثمی
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❤️شهیـــدمدافعحرم حامـــدجوانے❤️
شام #شهادت💔🕊
بین من و حامد صمیمیت خاصی حکم فرما بود☺️. قرارگذاشته بودیم هر عملی یا کاری که انجام میدیم که خیر و به نفعمون بود, همدیگه رو شام مهمون کنیم.☺️👌
حامد وقتی از دانشگاه خسروشهر قبول شد قرار شد شام مهمونم کنه🤗.
دومین قول شام هم برای انتقالش از دژبانی سپاه به توپخانه بود.😊
برای اولین بار هم که به سوریه رفت و برگشت بهم گفت:اگه به زودی قسمتم بشه ودوباره عازم سوریه بشم یه شام دیگه بهت بدهکار میشم🤗; که جمعا میشد 3 شام!🙄
منم یک شام واسه پایان خدمتم بهش بدهکار بودم که گفتیم 3منهای1میشه2 شام که حامد بهم بدهکار میشد.😑
حامد گفت: ان شاءالله بعد از برگشتنم از سوریه حتما باهات تسویه میکنم.😋
حامد رفت و آسمانی شد🕊_رفت و برنگشت😔_رفت و من هر روز دلتنگ لحظاتی میشدم که باهاش سپری کرده بودم.😭💔
یه روز از شدت دلتنگی و گریه بهش متوسل شدم وگفتم: نامرد, پس بدهی هات چی؟!😭
همون لحظه تو حالت دلتنگی و گریه خوابم برد😴 و اومد به خوابم و با یه حالت خاص همیشگی بهم گفت:بیا بریم بیرون!🙁
داشتیم باهم قدم میزدیم که حامد گفت: مهرداد چیه🤔؟! هی بدهی بدهی میکنی؟!😕
گفتم: چون بدهکاری😒!
گفت: چی رو بدهکارم، همه اش رو باهات صاف کردم.☹️
گفتم:نه دیگه نشد🙁!نباید زیرحرفات بزنی😒! تو که همیشه خوش قول بودی؟!😥
گفت میخوای به یادت بیارم؟😓
یکیش همون روز اولی که جسمم رو به تبریز آوردن که شبش شام خوردی🙁(اون روز خانوادگی شام دعوت بودیم یعنی مثل شام سومش عمومی نبود😢)
گفتم: خب!😕
گفت:یکی هم که شام روز سومم بود!😒
حالادیدی بهت بدهی ندارم؟!🙁
اشکم از دیدگانم جاری شد😢 و به چشمانش نگاه کردم و گفتم:باز زرنگ بازی درآوردی حامد😭؟! درسته شام #شهادت💔 تو بود; اما خودت که کنارم نبودی!😭
گفت:مهردادجان;کنارت بودم اما تو نمیدیدی و متوجه نبودی!😭💔
در همان حال گریه ام شدیدتر شد با چشمانخیس از خواب بیدار شدم.😭💔😭
به نقل از رفیق صمیمے
#شهیدجوانے🌹
@kheiybar