فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اون عملیاتهایے که خیلی سخت بود، رمز عملیات یازهرا(س) بود...💔💔
🎙 روایتگرے
#حاجحسينيكتا
در هيئت ریحانة الحسین(س) تهران به مناسبت #شهادتحضرتزهرا(س) - ٩٦/١١/٢٨
#پیشنهاددانلوود💔
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمتدوازدهم نمی خواهم بعد
#شهیدمحمدابراهیمهمت در
قامت يک همسر در
آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇
#قسمتسیزدهم
#ادامه نمیخواهم بعداز من سرگردانی بکشی
و دستش را مثل چاقو روی گلویش کشید. بعد گفت: بیا بنشین این جا، با تو حرف دارم🙂. نشستم. گفت: تو میدانی من الان چی دیدم🙂؟ گفتم: نه. گفت: من جدایی مان را دیدم💔. به شوخی گفتم: تو داری مثل بچّه لوس ها حرف می زنی!😕 گفت: نه، تاریخ را ببین. خدا هیچ وقت نخواسته عُشّاق، آن هایی که خیلی به هم دل بسته اند، با هم بمانند.😔 من دل نمی دادم به حرف های او، مسخره اش کردم، گفتم: حالا ما لیلی و مجنونیم؟😂
#حاجی عصبانی شد😐، گفت: من هر وقت آمدم یک حرف جدی بزنم تو شوخی کن😒! من امشب می خواهم با تو حرف بزنم. در این مدت زندگی مشترک مان یا خانه ی مادرت بوده ای یا خانه ی پدری من☹️، نمی خواهم بعد از من هم این طور سرگردانی بکشی😔. به برادرم می گویم خانه ی شهرضا را آماده کند، موکت کند که تو و بچّه ها بعد از من پا روی زمین یخ نگذارید، راحت باشید.😢
بعد من ناراحت شدم، گفتم: تو به من گفتی دانشگاه را ول کن تا با هم برویم لبنان،😒 حالا... #حاجی انگار تازه فهمید دارد چقدر حرف رفتن می زند🕊، گفت: نه، این طورها که نیست، من دارم محکم کاری می کنم، همین.🙂❤️
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ❤️
#ادامه_دارد...
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وداع "شهید مدافع حرم" علی اصغر الیاسی با خواهرش😭😭😭😭
چادر حضرت زهرا رو همیشه رو سرت نگه دار ...☝️
چقدر سخته وداع خواهر و برادر😭😭
امان از دل زینب😭😭💔
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يک همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمتسیزدهم #ادامه نمیخوا
#شهیدمحمدابراهیمهمت در
قامت يك همسر در
آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇
#قسمتچهاردهم
#ادامه، نمیخواهم بعد از من سرگردانی بکشی
فردا صبح، راننده با دو ساعت تأخیر آمد دنبالش🍃، گفت: ماشین خراب است،باید ببرم تعمیر😐. #حاجی خیلی عصبانی شد، داد زد: برادر من! مگر تو نمی دانی آن بچّه های زبان بسته، تو منطقه معطل ما هستند😢. من نباید این ها را چشم به راه می گذاشتم😒. از این طرف، من خوشحال بودم که راننده تا برود ماشین را تعمیر کند☺️، #حاجی یکی دو ساعت بیشتر می ماند🙈. با هم برگشتیم خانه. اما من دیدم #حاجی با #حاجی دفعات قبل فرق می کند😔. همیشه می گفت: تنها چیزی که مانع شهادت من می شود وابستگی ام به شماهاست.💔
روزی که مسأله ی شما را برای خودم حل کنم مطمئن باش آن وقت، وقت رفتنِ من است.🕊
مهدی یک کتری دستش بود و با آن داشت بازی می کرد.👦
هی می رفت سمت باباش و می گفت: بابایی! دَ. دیدم #باباش اصلاً به او اعتنایی نمی کنه😢. عصبانی شدم و گفتم: مرد حسابی، من هیچی، لااقل به این بچّه یک کمی توجّه کن😔. صورتشو برگردوند. رفتم سمتش، دیدم اشک تمام صورتشو گرفته💔. اونجا بود که فهمیدم #حاجی آمده تا از همه چیز دل بکنه.😭
وقتی راننده آمد، برای اولین بار #حاجی نشست دم در خانه و بند پوتین هایش را آرام آرام بست همیشه این کار را داخل ماشین می کرد🍃 بعد مهدی را بغل کرد، مصطفی را هم من بغل کردم و راه افتادیم🍃. توی راه خندید، به مهدی گفت: بابا، تو روز به روز داری تپل تر می شی.☺️
فکر نمی کنی این مادرت چطور می خواد بزرگت کنه؟ نمی گفت: من، می گفت: مادرت😒. بعد، از خانم عبادیان که قرار بود تا تمام شدن تعمیرات خانه منزل آن ها بمانیم، خیلی تشکر کرد و راه افتاد رفت.»😢😔
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ❤️
#ادامه_دارد...
@kheiybar