اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#اولین_روز_جنگ✌️
در اواخر شهریور 1359، #همت از منطقه به شهرضا آمده بود تا وسایل و امكانات برای كارهای فرهنگی جمعآوری كند👌. موقع بازگشت، از من خواست كه همراهش به پاوه بروم و مقداری اسلحه و مهمات💣🔫 را كه به تازگی از گروهكهای ضدانقلاب غنیمت گرفته بودند، با خود به شهرضا بیاورم. این اسلحه و مهمات، اهدایی رژیم بعثی عراق به ضدانقلابیون ایران بود كه با لطف خدا و تلاش رزمندگان اسلام به دست نیروهای خودی افتاده بود🙂✌️. #همت میخواست با استفاده از این وسایل، برای افشاگری ماهیت و چهره واقعی ضدانقلاب، نمایشگاهی در شهر برپا كند.☝️
عصر روز سیام شهریور 1359، از شهرضا به مقصد تهران حركت كردیم. صبح روز سیویكم كه به تهران رسیدیم، یكراست به ستاد مركزی سپاه رفتیم تا مقداری وسایل و امكانات تبلیغاتی هم از آنجا بگیریم.🍃
كارمان تا ظهر طول كشید. ظهر، پس از صرف ناهار، #همت گفت كه بهتر است به نمازخانه برویم، استراحت كنیم و بعد به طرف پاوه حركت كنیم🚶. پیشنهاد خوبی بود، چون شب قبل، در راه نتوانسته بودیم بخوابیم. وقتی به مسجد ستاد مركزی سپاه رفتیم، دیدیم كه یك آقای روحانی مشغول سخنرانی🎤 است. جای دیگری برای استراحت سراغ نداشتیم. تنها راه این بود كه صبر كنیم تا سخنرانی تمام شود☹️ و بعد در همان محل بخوابیم.سخنرانی طولانی شد، به طوری كه ساعت دو بعداز ظهر بود كه آن بنده خدا هنوز مشغول صحبت بود و ما متعجب به اطراف نگاه میكردیم👀😐. یك ربع بعد، برادر منصوری كه در آن زمان فرمانده سپاه بود، نیروها را جمع كرد و طی یك سخنرانی اعلام كرد كه عراق به ایران حمله كرده است.❌
#همت با شنیدن این خبر، رو به من كرد و گفت: «باید هر چه سریعتر به طرف پاوه حركت كنیم.»
پذیرفتم و بدون اینكه استراحت كنیم، با عجله راهی شدیم تا از طریق قزوین، همدان و كرمانشاه خود را به منطقه برسانیم. نیمههای شب بود كه به همدان رسیدیم. بیخوابی و خستگی زیاد اذیتمان میكرد ولی هر چه گشتیم، جایی برای استراحت پیدا نكردیم.😞 مجبور شدیم دوباره حركت كنیم. با رسیدن به كرمانشاه، #همت پیشنهاد كرد برای استراحت به ستاد مشترك عملیات غرب برویم كه دوباره سر و كله هواپیماهای عراقی پیدا شد😩. شلیك بیوقفه توپهای ضدهوایی و همچنین بمباران هوایی دشمن آغاز شد. #همت گفت كه بهتر است به طاق بستان برویم. در طاق بستان نیز همین برنامه بود.😕
وقتی نگاه به چهره #همت انداختم، دیدم از خستگی و بیخوابی دارد از پا درمیآید🙁. خودم هم چنین وضعیتی داشتم. در این هنگام، #همت كه وضعیت كرمانشاه و طاق بستان را دیده بود، به رغم خستگی زیاد، تصمیم گرفت كه توقف نكنیم و یكسره به پاوه برویم. و ما از شهرضا تا پاوه -كه مسیری طولانی است- مجبور شدیم بیوقفه و بدون استراحت طی كنیم.
آن روز، روز آغاز جنگ بود.✌️
راوی : عبدالرسول امیری🌹
@kheiybar
Mojtaba Mamezani Khodaei Khoda Gharibe_(www.new-song.ir).mp3
6.71M
🎵 #یک_تلنگر_بسیارزیبا👌👌
✨ خدایی خدا غریبه😭😭
#خداااا_شهیدم_کن😭😭
🎤🎤 #مجتبی #رمضانی
🍃🌹🍃🌹
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
بیان ویژگیهای #شهیدهمت و خاکسپاری وی به دست استاد حسین انصاریان👇 در طول هشت سال دفاع مقدّس، به خص
بیان ویژگیهای #شهیدهمت و خاکسپاری وی به دست استاد حسین انصاریان👇
مطلب جالبى که در دوکوهه پیش آمد، از این قرار بود که چون دوکوهه همیشه پر از نیرو بود✌️ و بیش از پنج ـ شش حمام سرپایى وجود نداشت، چند نفر از دوستان اهل خیرم ـ از جمله مرحوم حاج احمد نمازى و حاج عبداللّه مهدیان ـ را به دوکوهه بردم و ایشان کمک کردند🙂 و پنجاه حمام در آن منطقه براى رفاه نیروهاى اسلام ساخته شد.👌
استقرار بنده در دوکوهه بیشتر بود و از آنجا به لشکرهاى مختلفى مانند لشکر شیراز، لشکر کرمان، لشکر اصفهان، لشکر محمّد رسول الله (ص) و . . . سرکشى مى کردم .🍃
از موارد جالب و به یادماندنى آن جلسات ده شب سخنرانى🎤 در غرب کشور و در ارتفاعات کوه هاى صعب العبور بین کرمانشاه و ایلام که اردوگاه سپاه بود که شب هاى فراموش نشدنى🤗 و ماندگارى بودند که براى من، یادآور شب عاشورا بود. آن قدر آن جلسه با معنویت بود که حتّى یک شب در هنگام سخنرانى، انگار پرده کنار رفت و شب عاشورا در نظرم مجسّم شد.💔
یادى از #شهیدهمت و خطشکنان
بعد از پایان جنگ و حال و هواى جبهه ها، جوانانى به آن صورت از تعلقات آزاد باشند و اهل معرفت و عاشق وصل الهى و مصرّ در رسیدن به شهادت ندیدم؛ یاد همه آن ها به خیر باد!🌹
#ادامهدارد...
@kheiybar
#حدیث_رمضان✨
#پيـامبـراکـرمـ (ص):
بدبخـتـ واقعى😞 كسى است
كه این ماه( #رمضان ) را پشت سر گذارد و
#گناهانش آمرزیده نشود.😔💔
📚ميزان الحكمه ، ح 7458
@kheiybar
مدام بیسیم📞 میزدند:"ما راهمان را گم کردیم.نمیدانیم کجاهستیم یا به کدام طرف میرویم.نیروهای خودی یا دشمن"♨️ درچادرفرماندهی، چشمها😢مثل آسمان پاییزی میباریدند. #همت سرش را میان بازوهایش گرفت وبا اندوه گفت:خدایا!☝️خودت کمک کن💔
حاج احمد بادل شکسته،مانده بود چه کند.ازچادربیرون آمد.هواتاریک بود🌑 و زوزه خمپاره های💣 سرگردان،با رعدوبرق آسمان⚡️،هم صدایی میکرد. #حاجی فریاد زد:خدایا ازتو مهربانترسراغ ندارم.مگر تو...
گریه امانش نداد😞.باحال زار،همانطور زیرآسمان ایستاد وخودش رابه رگبار باران سپرد🌧.نفهمید چه مدت گذشت،ناگهان فریادتکبیر✌️،او را بخود آورد
#حاجهمت فریاد زد:حاجی! حاج احمد کجایی؟بچه ها نجات پیدا کردند🙂 حاجی بداخل چادر دوید،بی سیم روشن بودوصدای کبوترجلودار میآمد:ما الان روی دشمن مسلط هستیم👌.نمیدانیم چطور به اینجا هدایت شدیم؛ولی از این نقطه،کاملاً روی دشمن مسلطیم.منتظردستور شماییم.بگوییدچکار کنیم🙂
حاج احمد گوشی را بدستش گرفت وگفت:اطرافتون چه خبره؟کجا هستید؟ جلودار ادامه داد:آنطرف دشت عباس،دشمن بامدرنترین تانکها مستأصل مانده که چه کند همه زمین گیر هستند.آمارغنائم خیلی بالاست💪
چادرفرماندهی پر از اشک بود ولبخند. اشک شوق وذکر تشکر از خدا❤️
🔹بعد از آزادسازی خرمشهر✌️
۷ خرداد ۶۱ در دارخویین_انرژیاتمی
مقر تیپ ۲۷ محمدرسولالله س🔹
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید
| دختر: حاج آقا من تو حرم امام رضا (ع) #چادر می پوشم اما برم بیرون نمی پوشم،⛔️
یه چیزی بگو قانع بشم‼
ببین و منتشر کن👌👌👌
@kheiybar
بہ بِهشتِ زَهرا مـۍ رَوم۰۰۰🚶
قطعہ ۍِ شهدا۰۰۰🕊
ازڪنار عڪس هــا عُبــورمـۍ ڪنَم۰۰۰
چاڋرم را روۍِسَرَم محڪم مـۍڪنم۰۰۰
و زیر لـبــــ مـۍگویــَم۰۰۰
دشـمــَن قلبتــــ را نِشـانـہ گـِرفت۰۰۰💔
و اسلحہ اَت را بـَر زَمیــن انــداخت۰۰۰
من تا زنــده اَم نمـۍگــُذارَم . . .☝️
اَفڪارَم را نِشـانہ بگیــرَد و چــآڋرَم را بــَر زَمـیــن انــدازَد . . .✋
#شهیدابراهیمهمت
باز پنجشنبه و یاد شهدا باصلوات🌹
@kheiybar
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
این رمضان هم دارد تمام مےشود..
امّااے ڪاش آنچه اندوختیم،
"غفلتــــ" از دستمان نبَرَد😔
ڪاش مہدےِ فاطمه(عج) ضامن ما شود..✋
اصلاً بس است بـى صاحبـى
ڪاش بیاید زودتر
ڪاش.....💔
#اللهمعجݪݪوݪیڪاڶفــــــــرج
#جمعههایمهدوی💚
@emame_zamamnam
🌙 #مـــاهبندگـــۍخــداღ
📜 #حــدیثروز
قـاݪرسوݪالله(ص):
دعـــاۍ روزه دار رد نمیشــــود.❤️☝️
نهجالفصاحه-ص۵۴۷-ح۱۸۵۶📚
@kheiybar