#همسرانه_شهــدا
زرنگی
می خواستیم پاوه نمایشگاه بزنیم. من بودم و #ابراهیم و خواهر ناصر کاظمی و راننده. هنوز نه از خواستگاری نه از ازدواج خبری نبود. از کنار مزارعی🌾 گذشتیم که داشتند گوجه می چیدند🍅. به راننده گفت نگه دار. پیاده شد رفت🚶 یک ظرف گوجه گرفت، شست آورد، فقط تعارف کرد به من😐. یعنی اول تعارف کرد به من. برنداشتم. اخم هم کردم😏. به دوستم گفتم من پوسترها را انتخاب می کنم، تو ببر بده به ایشان. نگاهش هم نکردم.😌
بعدها بهم گفت به خودم گفتم اگر هم راضی بشود، می گوید اول باید یک سیلی بزنم به این تا دلم خنک شود😕☝️، از بس که قد بودی و آدم ازت می ترسید. یک بار دیگر هم رفتیم باغ🌳. نیم ساعت بعد آمد دنبالمان. در راه، توی جاده ی نودشه، رفت یک کم انجیر و گلابی🍐 و این ها خرید. رفت همه شان را شست، آمد نشست جلو، میوه ها را داد عقب گفت خواهرها یک مقدارش را بردارند بقیه اش را بدهند جلو😐. خندیدم گفتم نه، شما یک مقدارش را بردارید بقیه اش را بدهید عقب🙊😂. دستش را خوانده بودم، که همه می دانند آنکس که اول برمی دارد کم برمی دارد.
بعدها بهم گفت بابا تو دیگر کی هستی.😕 من فکر می کردم فقط خودم تیزم. نگو تو هم بله. یادش آوردم که تو هم دست کمی از من نداری. چون کاری کردی که بنشینم پای سفره ی عقدت😌 و من هم بگویم بله. حالا تو بگو. منصف هم باش. کی زرنگ ترست؟😉✌️
راوی:همسرشهید
#محمد_ابراهیم_همت❤️
@kheiybar
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما رو گرفتار کردن تا بهش فکر نکنیم😔☝️
بچهها آقامون خیـــلے تنهـــاست😭
@emame_zamanam
🗓 ٢٢ خرداد ۱۳٩۵ - سالروز درگذشت استاد حمید سبزواری "پدر شعر انقلاب" و سراینده آثار مشهور و ماندنی دوران #انقلاب و #دفاع_مقدس
👈 شعری که همیشه ورد زبان
#شهیدهمت بود...🙂❤️
🌾حمید سبزواری در دیوان اشعار خود یک رباعی با نام "جواب دشمن" دارند. تعدادی از همرزمان #شهیدهمت در جبهه تعریف می کردند که آن شهید بزرگوار همیشه این شعر استاد را ورد زبان داشته و در تمام مدت با خود زمزمه می کرده اند:👇
ای خصم! امان خوردُ خوابت ندهیم
تا از دم تیغ تشنه آبت ندهیم
از صلح نگو سخن که در پهنۀ رزم
جز برق سلاح خود جوابت ندهیم
نقل از: فرزند استاد سبزواری🌹
@kheiybar
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌸گفتند ڪہ
جمعه یارمان مےآید
آن منجے روزگارمان مے آید☝️
🌸هر جمعه…
گلے در دل ما مے شڪفد
یعنے ڪہ بمان بهارمان مےآید❤️
#اللهمعجللولیکالفرج
#جمعههایمهدوی💚
@emame_zamanam
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
#امامصادقعلیهالسلام:
هر کس خوش دارد از یاران
مهدی(عج)باشد🍃، باید منتظر باشد
و تقوا پیشه کند.❤️
📙 الغیبه/ص۲۰۰
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
@emame_zamanam
#شجاعت_حاج_همت
یکی از شب ها عملیات مسلم بن عقیل همراه #حاجهمت رفتم🚶 تا سری به منطقه آزاد شده بزنیم✌️ من راننده بودم رفتیم تااین که احساس کردم به منطقه ای رسیده ایم که امکان جلو رفتن نیست😐 #حاجی پیاده شد من هم پیاده شدم و تازه متوجه شدیم وارد یک معبر مین شده ایم😱 که تنها به اندازه عبور یک ماشین🚍 پاک سازی شده است.☹️👀
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زائر امام رضا و نکیر و منکر...
#پیشنهاد_دانلوود😭💔
@kheiybar
#همسرانه_شهــدا
اولین نگاه
اولین بار او را در کردستان دیدم😌؛ در کانون مشترک فرهنگی جهاد و سپاه در پاوه. محل کانون در ساختمان کهنه و قدیمی بود؛ با حیاطی خاکی که دور تا دور آن اتاقهایی با در و پنجره چوبی قرار داشت. محل استقرار من و خواهران در اتاق طبقه پایین بود🍃. همان روز اول، جلسهای تشکیل شد که من هم در آن شرکت داشتم. در این جلسه بود که برای اولینبار با نام و چهره #ابراهیم آشنا شدم🙂. البته در آن زمان به « #برادرهمت» معروف بود. جوانی با قدی متوسط، محاسنی سیاه و بلند، چهرهای کشیده و بسیار جدی.😐
با پیراهن و شلوار کردی آمد و در جلسه نشست. موهای سرش خیلی بلند بود. چون صورتش نیز در اثر تابش آفتاب☀️ سوخته بود، در نگاه اول فکر کردم که یکی از نیروهای بومی منطقه است. ولی وقتی شروع به صحبت کرد، از لهجهاش فهمیدم که بایستی از اطراف اصفهان باشد.😊
محل کار و استراحت او اتاق کوچکی بود که تمام امکانات مربوط به ماشین نویسی📇 و تکثیر اوراق در آن قرار داشت. گاهی اوقات که نیمههای شب🌓 از خواب بیدار میشدم و نگاه به حیاط میانداختم، ☝️تنها اتاقی بود که چراغش تا نیمههای شب روشن بود. شبها تا دیروقت کار میکرد و هر روز صبح هم پیش از بیدار شدن بقیه، ایوان و راهروها را آب و جارو میکرد🙂.روزهای اول نمیدانستیم که قضیه از چه قرار است؛ فقط وقتی بیدار میشدیم، میدیدیم که همهجا تمیز و مرتب است. بعدها فهمیدیم که این کار هر روز اوست.☺️🌹
راوی:همسرشهید
#محمد_ابراهیم_همت❤️
@kheiybar
#حاجهمت روی دست ما زده بود
متوسلیان می گفت: من خیال می کردم خودم آدم جسوری هستم☹️ اما
#حاجهمت روی دست ما زده بود او یک سری از تصاویر کوچک🎞 برچسب دار حضرت امام را توی جیب گذاشته بود هر چند لحظه ای یک بار کاغذ📄 پشت یکی از آنها را جدا می کرد و در حالی که برچسب در کف دستش مخفی کرده بود👀 به طرف مأموران پلیس سعودی👮♀ می رفت و با آنها صحبت می کرد و عکس امام را در روی کلاه کاسکت سفید رنگ مأموران پلیس سعودی می چسباند.😐😂 پلیس هم که از علت خنده شدید مردم بی خبر بود دائم به آنها چشم غرّه می رفتند😤، در آن رو حدود ۵۶ نفر از مأموران قلدر سعودی ندانسته به توفیق تبلیغ تصویر حضرت امام
مفتخر شدند.🙂✌️
@kheiybar
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالےهمسنگری
سلام بزرگوار زیارتتون قبول
و خوشابه سعادتتون
ممنونم که در کنار شهیدبزرگوار #حاجهمت به یاد ما بودین
انشاءالله حاجتروا بشید😍🌹
@enayate_shahidhemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 بیان ماجرای وهب نصرانی و معجزه حضرت امام حسین (ع)💔
🎼با روایت گری صابر خراسانی
پیشنهاد ویژه برای دانلود👌😭
#امام_حسین_علیه_السلام❤️
@kheiybar
😳#کفاشی_که_کفش_امام_زمان_راتعمیر_نکرد❗️
عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود امام زمان هر هفته به مغازه او مي آمدند😇
روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟ عرضه داشت : آقا قطعا دق مي كنم .😫
آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي آمدم✅
روزی امام زمان در مغازه عبدالکریم کفاش نشسته بودن که رو میکنند به عبدالکریم و میگویند:
عبدالکریم کفش های منو ببین نیاز به وصله دارن🔅
⚠️عبدالکریم جواب میدن:آقا به روی چشم اما اجازه بدهید اول سفارش های مردم رو تموم کنم بعد به کفش های شما برسم😳(البته چون آقا امر نكرده بودند اين جواب را داد)
امام زمان برای بار دوم می فرمایند:عبدالکریم کفش های من نیاز به وصله دارن برام بدوزش2⃣
بازم هم عبدالکریم همان پاسخ را میدهند.
برای بار سوم امام زمان می فرمایند عبدالکریم کفش های منو برام بدوز3⃣
😰این بار عبدالکریم کفاش از جایش برمیخیزد و به جلوی آقا میره و آقا رو بغل میکنه و محکم فشار میده و میگه آقاجان قربونت برم من که گفتم چشم اما اگه بار دیگه بگین همینجوری که تو بغلم گرفتمت داد میزنم آی مردم بیاین که امام زمان اینجاست.
امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) می فرمایند عبدالکریم اگه اینطوری نبودی هرگز به سراغت نمی اومدیم...🙃
📚منبع:کتاب روزنه هایی از عالم غیب
✍نویسنده:آیت اللَّه سید محسن خرازی
@kheiybar