#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان📙
✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت
به روایت همسر
قسمت 4⃣2⃣
تنها عملیاتی که ابراهیم اصرار داشت نروم اصفهان، بر خلاف گذشته، همین خیبر بود.
بمباران هم بیشتر از پیش شده بود. حتی خانه های نزدیک مارا زدند.
این بار همه به خانواده هایشان زنگ می زدند، جز ابراهیم.😞
خیلی بهم برخورد. بخصوص پیش بقیه خانم ها.
همه شوهر ها زنگ می زدند و احوال می پرسیدند، ولی ابراهیم به روی مباركش نمی آورد.😒
یکبار که زنگ زد،
گفتم : " چهار تا زنگ هم بزن احوال مان را بپرس. هیچ نمی گویی مرده ایم، زنده ایم توی این بمباران؟
اصلا برات مهم هست این چیزها؟ "
گفت : "شماها طوری تان نمی شود. چون قرار است من پیش مرگ تان بشوم.😢
خدا شاهد ست که عین همین جمله را گفت. "
گفت : " مگر من چند بار به تو نگفتم که از خدا خواسته ام داغ شما را به دل من نگذارد ؟ "😢
گفتم : " پس دل من چی، دل ما چی؟ "
بمباران آن قدر زیاد بود یک روز دیدم پدرم آمده اسلام آباد دنبال من. با ماشین آمده بود. شب به ابراهیم زنگ زدم
گفتم : " پدرم آمده مرا ببرد، اجازه هست بروم؟ "
گفت : " اختیار با خودت است، هر جور که دوست داری عمل کن. "🙁
گفتم : " نمی آیی خانه؟ خانه مان قشنگ شده، بیا ببین و برو. "
گفت : " نه، نمی توانم. "
گفتم :" تورا به خدا بیا یک باردیگر ببینمت. "
گفت : " نمی توانم. به همان خدا قسم نمی توانم. "😔
به پدرم نگفتم نه، ولی از رفتن هم حرفی نزدم.
جوش آورد گفت : " حق نداری اینجا بمانی!"
گفتم : " ابراهیم تنها ست آخر. "
گفت :" تو فقط زن مردم نیستی. دختر من هم هستی. من هم دلواپس تو و بچه هاتم. ابراهیم هم اینجوری خیالش راحتر ست. "
گفتم : " نمی شود که من بیایم جای امن و او.... "😔
گفت : " اصلاً هیچ شده پیش خودت بگویی صبح تا شب رادیو دارد چی از این جا می گوید و چی سر من و مادرت می آید؟ "
صداش لرزید.
گفتم : " چشم. "
راهی شدیم رفتیم.
اوایل اسفند بود، من برای دیدن یا شنیدن صدای ابراهیم ثانیه شماری می کردم.😢
یک روز در میان زنگ می زد. آخرین بارش سهشنبه بود، شانزده اسفند، ساعت چهار و نیم عصر.
چند بار گفت : " خیلی دلم برات تنگ شده، می خواهم ببینم تان." 💔
گفتم :" می آیی؟ "
گفت : " اگر شد بیست و چهار ساعته می آیم می ببینمتان و بر می گردم. اگر نشد یکی را می فرستم بیاید دنبالتان. "
مکث کرد و گفت :" می آیید اهواز اگر بفرستم؟ "
گفتم : " کور از خدا چه می خواهد؟ "
گفت :" سخت نیست با دوتا بچه؟ "
گفتم :" با تمام سختی هایش به دیدن تو می ارزد. "😢
یک هفته گذشت. نه از خودش خبری شد نه از تلفنش.
داشتم خودم را برای دیدنش برای آمدنش آماده می کردم. خانه را تمیز می کردم و خیلی کارهای دیگر.
شبی حدود نصف شب، احساس کردم طوفان شده.
به خواهرم گفتم :" انگار می خواهد طوفان بدی بشود؟ "😔
گفت : " اصلاً باد نمی آید، چه برسد به طوفان."
باز خوابیدم، بیدار شدم، گریه کردم.😭
گفت : " امشب تو چته؟ "
گفتم : " وحشت دارم. از شب اول قبر."
گفت:" این حرف های عجیب و غریب چیه که می زنی امشب؟ "
صبح بلند شدم بچهها را برداشتم راه افتادم، جایی کار داشتم، خانه خالم، نجف آباد. با مینی بوس رفتیم.
خواهرم هم بود. رادیوی مینی بوس روشن بود. زنگ اخبار ساعت دو بعدازظهر را زد.
گوش هام تیز شد،گوینده خبرها را خواند، یکی از خبر ها بند دلم را پاره کرد.😭
شک کردم. به خودم گفتم :حتماً اشتباه شنیده ام.💔
#ادامه_دارد....
@kheiybar
@shahedaneosve
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ ✨شهید حاج قاسم سلیمانی✨ هدیه به { ا
جمع کل صلوات
🌸8,513🌸
قبول باشه از همگی حاجت روا بشید ان شاءالله💐
❣ #قرار_شبانه
🌸ختم صلوات به نیابت از
✨شهید محمد ابراهیم همت✨
✨شهید حاج قاسم سلیمانی✨
هدیه به { امامموسیکاظم ع،امامرضا ع، امام محمدتقی ع، و امام علینقی ع } برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان عج💐
🌺مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت ۲۱🌺
تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
ای ڪاش در این ماه خراسان باشم
در سایہی لطف شمسِ تابان باشم✨
آقا بطلب ڪه در چنین ماه عزیز🌱
بر سفرهی افطار تو مهمان باشم💔
【السلام علیک یا امام رضا(ع)】
#چهارشنبههای_امامرضایی💛
@kheiybar
🌤صبح است و
بهاراست و
هوا مست و دل انگیز🌱
شادی خدا قسمت افراد سحرخیز🕊
یاران و عزیزان دلم !
صبح شما خوش😍☝️
از عطر بهاران بشوید یکسره لبریز✨
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#روزتون_مزیݩ_به_نگاهشهید🌹
@kheiybar
#امام_رضا_علیه_السلام
🌸خداوندروزه را واجب کرد
تا درد تشنگی و گرسنگی را بچشید
و فقرا را دریابید.☝️
📚:علل الشرایع/ص۱۹
🔺در این روزها یاد فقرا باشیم🔻
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#ابراهیم_همت_خاک_پای_شما_بسیجیهاست...
قدرت عجيبی در مديريت داشت. آن هم يک مديريت سالم در اداره کارها و نيروها. با وجود آنکه به مسائل عاطفے و نيز اصول مديريت احترام مےگذاشت و عمل مےڪرد🙂، در عين حال هنگام فرماندهے قاطع بود. او نيروهاے تحت امر خود را خوب توجيه مےڪرد و نظارت و پيگيرے خوبے نيزداشت 👌. ڪسے را ڪه در انجام دستورات ڪوتاهے مےنمود بازخواست مےڪرد و ڪسے را ڪه خوب عمل مے ڪرد تشويق مے نمود.☺️
بينش سياسے بُعد ديگرے از شخصيت والاے او به شمار مے رفت. به مسائل لبنان و فلسطين و ساير ڪشورهاے اسلامے بسيار مے انديشيد و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود که گويےساليان درازي در آن سامان با دشمنان خدا و رسول(ص) در ستيز بوده است🍃. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سياسےروز شناخت وسيعے داشت✌️.
از ويژگے هاے اخلاقے #شهيدهمت برخورد دوستانه او با بسيجيان جان برڪف بود. به بسيجيان عشق مے ورزيد و همواره در سخنانش از اين مجاهدان مخلص تمجيد و قدرشناسي مےڪرد.☺️ «من خاڪ پاےبسيجيان هم نمےشوم.اے ڪاش من يک بسيجےبودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمےشدم.» 🍃
وقتے در سنگر هاے نبرد، غذاے گرم براے #شهيدهمت مے آوردند سوال مي ڪرد: آيا نيروهاے خط مقدم و ديگر اعضاے همرزممان در سنگرها همين غذا را مےخورند يا خير؟ و تا مطمئن نمے شد دست به غذا نمے زد. 🙂
#شهيدهمت همواره براے رعايت حقوق بسيجيان به مسئولان امر تاکيد و توصيه داشت. او کہ از روحيه ايثار و استقامت ڪم نظيرے برخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقے اش در واقع معلمے نمونه و سرمشقے خوب براے پاسداران و بسيجيان بود و خود به آنچه مےگفت، عمل مےڪرد. عشق و علاقه نيروها به او نيز از همين راز سرچشمه مي گرفت. براے #شهيدهمت مطرح نبود ڪه چکاره است، فرمانده است يا نه. #همت يک رزمنده بود، #همت هم مرد جنگ بود و هم معلمے وارستہ.🤗
#شهـید_محمدابراهیـم_هـمت❤️
@kheiybar
Tahdir-joze5.mp3
3.96M
تند خوانی قرآن✨
استاد معتز آقایی🎤
#جــزء_پنجم
#ماه_رمضان📿
به نیابت از #شهید_حاج_حسین_همدانی🕊
@kheiybar