زینباسیر نیسٺ دوعالم اسیر اوسٺ
او را اسیرقافلہخواندنخجستہنیسٺ
رنج سفر،خطر،غمبازار،چشمِشوم☝️
داغسہسالہدیدهولیبازخستہنیسٺ💔
سلامعلےقلبزینبالصبور(س)◾️
#السلام_علیک_یا_بنت_ولی_الله_ع
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
@kheiybar
هربار که نِگاهت میکنم،✨
جملهای آشنا، به ذهنم خطور میکند:
در اين سرزمين،🌿
چيزی هست كه ارزش زندگی كردن دارد...🌸
#شهید_ابراهیم_همت
#روزتون_متبرک_به_نگاهشهید🌹
@kheiybar
#احادیث_حسینی
✨امام صادق عليه السلام فرمودند:
💔سرزمين كربلا و آب فرات، اولين زمين و نخستين آبى بودند كه خداوند متعال به آنها قداست و شرافت بخشيد.✨☝️
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل دوم قسمت 3⃣4⃣ و رفت و رفت پیش دوستاش وچند دقیقه ی بعد برگشت... این با
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل دوم
قسمت 5⃣4⃣
ابراهیم هم یکے دوبار زنگ زده بود وهمین زنگ ها ژیلا رو تا حدودی آسوده خاطر و خوشحال کرده بود...☺️😌
یک هفته مونده به عید وقتی ابراهیم به ژیلا زنگ زد،ژیلا به او اصرار کرد که برای تحویل سال بیا خونه...
+ابراهیم گفت:دلم می خواد ولی نمیتونم ...🤦♂
-چرا؟؟مگر تو فرمانده نیستی؟!🧐نمیتونی دوسه روز مرخصی بگیری؟!
ناسلامتی امسال اولین سال زندگی مشترک من و شماست🤦♀😔
من آرزو دارم که تحویل سال را کنار شوهرم باشم...!😞
+ابراهیم گفت:اگربدونی اینجا چند نفرند که ماه هاست خانواده هاشون رو ندیدندو اون ها هم دلشون میخواد کنار خونوادشون باشند ولی نمی تونند بروند😬😬
در چنین شرایطی من چطور میتونم اون ها رو ندیده بگیرم وبلند شم بیام پیش زن و بچم🤱؟!😓
ژیلا میخواست بگه:خب اون ها هم بروند پیش خونواده هاشون وبعد فکرکرد که در این صورت چه کسی باید مقابل دشمن بایستد؟😥☹️
-فقط نآمیدانه پرسید:حتی برای یک روز هم نمیتونی بیای؟!🤭
+ابراهیم گفت:بگوحتی برای یک ساعت!چجوری میتونم بیام اونجا وقتی که سرسال تحویل بچه هااگه من رواینجا کنار خودشون نبینند،دلشون میشکنه،ضعیف میشن!😔
یانه،اصلا ضعیف هم که نشند،دلشان هم که نشکند؛ایا باز هم به اون ها ظلم نمیشه؟😥🤦♂
ژیلا دیگه اصرار نکرد😞
-گفت:من مجاب شدم...
تسلیم...!
هرطور که خود شما صلاح میدونی همون کار رو بکن!😢
فصل دوم
قسمت 6⃣4⃣
+ابراهیم گفت:ازت خواهش میکنم مثل همیشه قرص و محکم باش!😊
صبور ومقاوم🙃
صبور وچشم به راه...😓😥
+ابراهیم گفت:(چشم به راه حرف قشنگتری ست...)
+چون حرف دل من هم هست وقتی توی سنگرم و سال تحویل میشه،فقط توجلوی نظرمنی...😔🙍♂
تلفن قطع شد و دوباره ابراهیم رفت،رفت و خیال ژیلا روهم با خود برد...
به هرجایی که خودش بود...
به هرجایی که خودش می خواست!💔😥ابراهیم می امد؛مثل پرنده ای روی بام خیال وزندگی ژیلا می نشست!
بر شاخ و برگ او نوک می زدومی گذشت🚶🏽♂گاهی هرچند ماه یک بار...😞
گاهی هرچندهفته یک بار...😔
تلفن اما در هرفرصتی که پیش می امد،می کرد و احوال همسرش رو
می پرسید...🙃
احوال پدرو مادرش رو...
احوال خانواده و خواهران و برادرانش رو...
ابراهیم هیچ کدام را فراموش نمی کرد...!
همیشه،همه را در پیش چشم ودر اینه ی دل❤️
#ادامه_دارد...
@kheiybar
کانال #دلنــــــوشتــههای_مذهبــی😍
پستاش عالیـــه میتونی برای کانالت هم استفاده کنی مطمئن باش ضرر نمیکنی😌👇
https://eitaa.com/joinchat/319029311C1e764afb4d
#امام_خامنهای:
بیش از سی سال می گذرد از پایان دفاع مقدّس
امّا اگر سیصد سال هـم بگذرد ،
این شهـدای عزیز ما فراموش نخواهـند شد ؛☝️
روزبه روز اینهـا زنده تر می شوند ؛
بحمداللّه در جامعه ی ما
روز به روز اینها زندهتر دارند می شوند🌿
بیانات معظم له
در دیدار با اعضای
کنگره شهدا قزوین ۹۷/۸/۱۴💐
@kheiybar
🦋⃟✿°
#امام_زمان‹عج›
در هیچحالی مارا فراموشنمیکند.
ما هم سزاوار نیست
حضرت را فراموش کنیم.✋🏻
در توسلات📿، توجهات و
گرفتاریهایمان، آنحضرت را صدا بزنیم.
خدا میداند اگر راه حل برای
رفع گرفتاری های مادی و معنوی میخواهید
باید یابن الحسن🌱بگویید.
انشاءالله مورد عنایت قرار میگیرید.
چون ایشان ملاذ و ملجاء شیعه هستند،
هیچجایدیگر هیچ راهی جز ایننیست...👣
#آیتاللهناصرے✨°
@kheiybar
از کنار صف نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که #حاج_قاسم آمده حرم. از لابهلای صف های نماز میآمدند پیش حاجی. آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ضریح ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند ☺️. وقت رفتن گفت:
«آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا.....💔
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
@kheiybar
هدایت شده از دلنـــ💚ـــوشته های مذهبی
•♥️🍃•
#حرفقشنڱ
بزرگے میگه↓
براۍِ اونایےڪه
اعتقاداتتونو مسخره میڪنن
دعا ڪنین خدا به عشقِ حسین "ع"
دچارشون ڪنه
#دلدادهحسینشید
#پروفایل محرم
ْ
@Delneveshtteh
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
•♥️🍃• #حرفقشنڱ بزرگے میگه↓ براۍِ اونایےڪه اعتقاداتتونو مسخره میڪنن دعا ڪنین خدا به عشقِ حسین "ع" دچ
دوستان این یکی از کانالای خودمونه لطفا عضو بشید مطمئن باشید پشیمون نمیشین😊🌹
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
جای شهید صدر زاده خالی😔 که همیشه به بچه ها میگفت یه شهید انتخاب کنید برید دنبالش بشناسیدش باهاش ارت
جمع کل صلوات
🌸8،734🌸
قبول باشه از همگی حاجت روا بشید ان شاءالله 💐
جای شهید سیاهکالی خالی😔
که همسرش میگفت
وقتی میخواستم توسل بکنم گفتم خدایا همسری به من بده که از نظر رفتاری و صورت شبیه شهیدهمت باشه بعد از ازدواج متوجه شدم بخاطر چهره ی همسرم و چشماش دوستانشون ایشون رو #شهیدحمیدهمت صدا میزدن.🌹
#شادی_روحش_صلوات
🏴 #قرار_شبانه
ختم صلوات به نیابت از
✨شهید حمید سیاهکالی مرادی✨
{هدیه به حضرت زهــرا س}
و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐
☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️
تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
#جانم_حسن
ما بہ عشقِ حسنش مےنازیم
جان بہ راهِ قدَمش مےبازیم🌿
عاقبٺ مثل حَریمِ اَرباب💔
از برایش حَرَمے مےسازیم☝️
#من_امام_حسنےام
#دوشنبه_های_امام_حسنی
@kheiybar
غبارِ صبح تماشاست!
هرچه باداباد
تو هم بخند🌿
جهانِ خراب میخندد...😍☝️
#شهید_ابراهیم_همت
#روزتون_متبرک_به_لبخندشهید🌹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
#احادیث_حسینی
✨امام صادق عليه السلام فرمودند:
هيچ پيامبرى در آسمانها و زمين نيست مگر اين كه مىخواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زيارت امام حسين عليه السلام مشرف شوند💔، چنين است كه گروهى به كربلا فرود آيند و گروهى از آنجا عروج كنند.✨🕊
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل دوم قسمت 5⃣4⃣ ابراهیم هم یکے دوبار زنگ زده بود وهمین زنگ ها ژیلا رو ت
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍
فصل دوم
قسمت 7⃣4⃣
حاج همت وضو گرفته و به سمت سوله برای نماز رفت...
دوسه نفر دوروبرش جمع شده بودند😊برادرش حبیب الله هم همراه اوبود...
بعد از نماز و دعا وقتی به سنگر برمی گشتند،حبیب الله به برادرش گفت که خودت رو آماده کن...!🙃🙂
حاج همت پرسید:برای چه چیزی باید خودم رو آماده کنم؟🤔
برادرش گفت:مردم از تو
خواستند که بیای و کاندید نمایندگی مجلس بشی!☺️
پس خودت روآماده کن تا برگردیم شهرضا و کار رو به امید خدا شروع کنیم🙂ابراهیم پس از کمی تأمل پاسخ منفی داد و تأکید کرد که:من اون لحظه ای که بسیجی ها باپیشونی بندهاشون میان واسه رفتن به خط از من خداحافظی
می کنن رو با هیچ چیز و هیچ کجا عوض نمی کنم و تا لحظه ی اخر هم در کنار همین بسیجی هامیمونم...☺️🧔
شانزدهم فروردین ۱۳۶۱ به اصفهان اومد...😊
بعد از فتح المبین یکی دو روز موند☺️تهدیدها و طعنه ها را شنید،لبخندی تلخ زد ورفت...🚶🏻♂
ابراهیم که رفت،ژیلا سعی کرد دوباره خودش رو به درس خوندن سرگرم کنه...😞هم گاهی به دانشگاه می رفت و هم گاهی درس می داد📚📖
می خواست خودش رودر کار غرق کنه...😔می خواست گذشت شب هاوروزهاراکمتر احساس کند...🤦♀
می خواست به ابراهیم کمتر فکر کند...
اما نمی شد...🤦♀🤦♀😔
فکر کردن یا نکردن دست خودش نبود😣به هر حال نبودن او را در کنار خویش احساس می کرد به ویژه حالا که می دید موجودی در وجود او دارد رشد می کند🤰🙍♀ژیلا این را که فهمید ناگاه موجی از شادی و امید اون رو،تمام اون روپرکرد و دیگه از اصفهان تکون نخورد...☺️
مادرش هم دیگر به او اجازه نداد که او از منطقه حرف بزند یعنی سعی کرد اون رو از فکررفتن به جبهه دور کند🙃
و او هم پذیرفت و تا آمدن مسافری که در راه داشت در اصفهان ماند...🤦♀
فصل دوم
قسمت 8⃣4⃣
خداروشکر....
ابراهیم همین را گفت و دلش لرزید...😖
گلویش سوخت😣
بغض کرد و اشک از چشم هایش جوشید و خنده بر لب هایش شکفت🙂🙃
+باید خودت رو تقویت کنی ژیلا...
-حالا مگر...😥
+باید مراقب خودت باشی و مراقب آن امانت الهے که داری حمل اش میکنی...!☺️🙊🤰چشم آقا،چشم،خیالت آسوده باشد...☺️🙈ژیلا این را گفت و افزود:
-از حالا به بعد شما هم بیشتر باید مواظب خودت باشی...☺️
حالا فقط ژیلا نیست که چشم انتظارشماست...
+البته!☺️
ابراهیم دیگر نتوانست حرفی بزند،دوباره همان موج ناشناخته بود که بر ساحل جانش وزید...
دوباره همان کنده شدن از خود بود که بر او هجوم آورد...🤦♂
همان گرمای نشاط آور اندوه...
اندوه بزرگ شدن،بزرگ تر شدن،پدر شدن...👨👦
ابراهیم داشت پدر می شد...☺️
پدر!🧔👨👦
چه حس غریبی!
شادی...😊
غرور...🙆♂
ترس...😧
تردید...😬
همه ی حس های تازه و ناشناخته در او بیدار شده بودند...
ابراهیم بزرگ تر شده بود☺️
ژیلا هم...☺️
باران روی بام خانه ی آن ها باریده بود روی بام خانه ی آقای بدیهیان در اصفهان و کربلایی علی اکبر همت در شهرضا و در جبهه روی سر ابراهیم🧔🌧حالا دیگر دشت و کوه و بیابان سرشار از طراوت باران بودبارانی که از چشم های ابراهیم فرومی ریخت...😢😭از نفس مسافری که در راه بود و می آمد...
مهدی...👶
محمد مهدی...😌☺️
#ادامه_دارد...
@kheiybar
📱 لوح | این فضا را خط کشی کنید
#رهبر_انقلاب: «فضای مجازی بدون اختیار ما، دارد مدیریت میشود و عوامل مسلط بینالمللی در این فضا از لحاظ خبردهی، خبررسانی، تحلیل دادهها و هزاران کار دیگر بشدت فعالند☝️. نمیشود مردممان را در این فضا، بیپناه رها کنیم.»✅
۹۹/۶/۲
@kheiybar
هدایت شده از دلنـــ💚ـــوشته های مذهبی
💔🕊
+شنیدمشهادت
آرزویبچهشیعههاس...!
-نهآرزوموننیس...؛
+واقعا...؟!
-آرزوموننیس
شهادتیکیاز #اهدافمونه...🖐🏻🖤`
@Delneveshtteh
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
💔🕊 +شنیدمشهادت آرزویبچهشیعههاس...! -نهآرزوموننیس...؛ +واقعا...؟! -آرزوموننیس شهادتیکیاز
کانال #دلنوشته مون😊🌹
دوستان قطعا پستایی که تو کانال دلنوشته میزاریم متفاوت تر هست
میتونید برای کانال های خودتون هم استفاده کنید✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای تکان دهنده از شفاعت امام حسین علیه السلام😭
#حاج_غلامرضا_سازگار🎤
@kheiybar