eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39.3هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ▪️ حال و هوای امروز پیاده روی اربعین 🤲 ان‌شاءالله زودتر با برچیده شدن ویروس کرونا هممون بتونیم دوباره توی راهپیمایی شرکت کنیم @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جای شهید ثامنی راد خالی که😔 تو وصیت نامش نوشته بود هرسال محرم یادی از ما کنید...💔 🏴 ختم صلوات به نیابت از ✨شهید مهدی ثامنی راد✨ {هدیه به حضرت زهــرا س} و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐 ☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️ تعداد صلوات رو به این آیدی بفرستین👇👇 @Behzadii
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل سوم قسمت 9⃣6⃣ از لب تاقچه قرآن رو برداشت و شروع به خواندن کرد:والذین
😍 فصل سوم قسمت 1⃣7⃣ ثانیا آن سایه،به هیکل ابراهیم نمی آمد...🤦‍♀ سایه،کلاه بخصوصی داشت و چیزی شبیه چپق هم توی دستش بود😦 ژیلا جرأت نکرد دوباره بپرسه کیه؟😰 اما همینطور منتظر ایستاد...🤭 نفسش بند آمده بود...😦 سرش گیج می رفت...🤦‍♀ سرش که گیج رفت افتاد زمین و دیگه چیزی نفهمید...😱 از هوش رفت... ده بیست دقیقه بعد طول کشید تا دوباره به هوش اومد... آهسته از روی زمین برخاست و دوباره نگاه کرد....👀سایه هنوز همونجا بود،یکی دو در،اون طرف تر....😧 ژیلا رفت اون طرف تر و قفل رو امتحان کرد...🗝🚪در بسته بود و کلید داخل اون بود...کلید رو از داخل در بیرون آورد...🗝 اومد وضو گرفت و روبه قبله مشغول خوندن نماز شد...📿 نماز رو نمی تونست درست بخونه🤦‍♀ چند بار نیت کرد،چندبار تمرکز کرد و هربار در نماز اشتباه کرد...🤭🤦‍♀ مشغول دعاخواندن شد... دعاخواند و نماز خواند و کم کم دلش آرام گرفت...😌 دلش که آرام گرفت،تازه یاد عقرب هاافتاد...🦂😰 نگاه کرد...👁👁 عقرب هادوباره راه افتاده بودند...😱 این دفعه اما تعدادشان زیاد نبود... در هر گوشه ای یکی دوتایی به چشم می خورد....🦂🦂 سجاده اش رو جمع کرد... رفت سراغ مهدی،مهدی خواب بود👦😴 به ساعت نگاه کرد،نه شب بود...🕰 پنج دقیقه مانده به نه شب،یاد ابراهیم افتاد...😞 چقدر به او،به دیدن او،به حرف زدن با او احتیاج داشت...😔🤦‍♀ تنهایی و ترس و اضطراب کم کم داشت ژیلا رو از پا در می آورد...😥😣 دوباره صدایی شنید...👀 هراسان رو به در برگشت... این بار ابراهیم بود☺️😇 ابراهیم پشت در بود و آهسته داشت در می زد🚪 ژیلا سایه ی ابراهیم رو میشناخت...🙃 در زدن ابراهیم رومی شناخت...🙃 و صدای نفس کشیدن او راحتی از پشت درتشخیص می داد...😌 در رو باز کرد... ابراهیم خسته... پریشان... اما لبخند بر لب به ژیلا سلام کرد... فصل سوم قسمت 2⃣7⃣ -سلام! ژیلا رنگ رو پریده😞،لرزان و مضطرب مثل یک گنجشک کوچک باران خورده،خودش رو انداخت توی بغل همسرش ابراهیم...😔 ابراهیم بوی باران،بوی خاک،بوی آرامش و بوی زندگی میداد...☺️ +پرسید:چی شده خانم جان؟😞 چرا رنگ به روت نیست امشب؟😔 چی شده باز؟از دست من ناراحتی؟😓 -ژیلا بغض کرده گفت:دزد،دزد اومده بود...😥😰 و تا ابراهیم اون رو دلداری داد و آرام کرد،ژیلا گریه اش گرفت...😭 میخواست گریه نکنه... سعی کرد جلوبغض خودش رو بگیره اما نتونست...😔😥 ابراهیم نگاهش کرد... لبخند زد🙃و +گفت:ترس نداشته که عزیز من نگهبان بوده حتما...😉 -ژیلا گفت:این چه حرفیه که میزنی؟نگهبان مگه چپق هم میکشه؟☹️😟 +ابراهیم گفت:خب شاید یک چیز دیگر توی دستش بوده،تو فکر کردی که چپق میکشیده....🤷🏻‍♂ -ژیلا گفت:نه! آن کس که من دیدم نگهبان نبود...🤦‍♀ +اشتباه میکنی خانم... حتما نگهبان بوده!اینجا امنیت داره!☺️ -ژیلا ناراحت شد گفت:مگر ساختمان حزب جمهوری نگهبان نداشت که اونجور منفجرشد؟😕 +ابراهیم دوباره لبخند زد🙃وگفت:نه اینجا ساختمان حزب جمهوری است نه تو آقای بهشتی....😁 -ژیلا در حالیکه به طرف آشپزخانه میرفت🚶‍♀تا چیزی برای ابراهیم درست کنه گفت:حالا من هر چی میگم نر است جناب عالی میگی بدوش!🤭 بعد کتری روپر از آب کرد و گذاشت روی چراغ خوراک پزی علاءالدین و شعله اش رو زیاد کرد... ... @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جز براے ٺـــღــو نمےخواهم خـودم را😌 اے از همہ مَـݩ‌هاے مـݩ، بهٺرِ مــݩ،😎 ٺُــ😍ـــ 🌹 @kheiybar
✨امام صادق (ع) فرمودند: 💔هر كس به زيارت قبر امام حسين (ع) نرود تا بميرد، ايمانش ناتمام و دينش ناقص خواهد بود به بهشت هم كه برود پايين‌تر از مؤمنان در آنجا خواهد بود.✨☝️ @kheiybar
: حسین‌وار زیستن‌و حسین‌وارشَهیدشدن‌را دوستــ دارم🕊 و شما هم مثل‌حسین‌،بـے‌‌سر مثل‌عباس‌،بے‌دستــ ومثل‌فاطمـه(س)‌سوختید...😔 @kheiybar
14.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفت‌وگو با آقا پسری که در نماز جماعت به گل داد!🌹 @kheiybar
🎙 : ✍ ! سعی کنید یه دوست خوب و همراه پیدا کنید؛ 😍 دوست خوب کسیه که نتونی جلوش گناه کنی🥴؛ 😐 پاتو به بهشت باز کنه😍؛ پاتو به بهشت زهرا، کنار شهدا باز کنه؛ پاتو به یه جاهایی وا کنه که تا حالا نمی‌رفتی!😉مثلاً بکشوندت به محله فقیر نشین‌ها تا کمک کنی به مردم، غم مردم خوردن رو بهت نشون بده. 🌱 @kheiybar
حاج حمید خيلي اهل مطالعه بود به خصوص به کتاب هاي تاريخي و عرفانی علاقه خاصي داشت😊 یکبار روي مبل نشسته بود و مشغول خواندن کتاب بود. من هم تلویزیون رو روشن کردم و کنار حاج حمید نشستم. تلویزیون داشت خاطرات جبهه حضرت آقا رو پخش مي کرد.😍 آقاي خامنه اي فرمودند: ما توي مهلکه اي گیر افتاده بودیم بنده خدایی اومد و با ماشین ما رو از مهلکه نجات داد. 👌 حاج حمید همین طور که سرش توي کتاب بود و با همان مظلومیت هميشگي گفت: اون بنده خدا من بودم...☺️ ✍به قلم همسر محترم فرمانده شهید سیدحمید تقوی فر🌹 @kheiybar
سلام ۱۲ شهریور تولد دخترم بود که با افتخار در حضور شهدا گرفتیم رفتیم شهرضا دیدار خانواده شهید و زیارت مزارشون اسم دخترم فاطمه زهرا ست و عاشق شهداست شس ساله است براش کادوی تولد خرید یک جعبه مداد رنگی که جلوی کیک گذاشتیم یک دفتر و یک مداد قرمز و یک مداد سیاه روز خیلی قشنگی بود خیلی معنوی بود یه چیز مهم تر با خط خودشون اسم خودشون رو تو همون دفتر نوشتند🌹 @enayate_shahidhemat
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
به به عجب تولدی بوده😌😍 در کنار مادر حاجی و در جوار شهیدهمت مگه بهتر از این میشه😍 ان‌شاءالله فاطمه خانم عزیز عاقبت بخیر بشن❤️✨
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه ِالْحُسَیْنِ اشڪ💧ـــ... نگـ👁ـاهُ... حسـ💔رتُ... تصـویرڪربــــــــــلا... 😔این است روزگارِ زیارت نرفته ها الّلهُمَّ ارزُقنا توفیق زیارت 😭 @kheiybar
4_5994379790809827651.mp3
974.9K
💔میدونی حاجت منو؛ ولی بزار بازم بگم😭👇 ۳ کلمس فقط آقـــــا پیــ🚶ــاده؛ اربعیـ❣ــن حـــ💚ــرم @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای ز نسل حسین و کرببلا ،، شکر حق فاطمه نشانی تو ،،😍 بی بصیرت چرا نمی فهمد ،، نائب صاحب الزمانی تو😊☝️ اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل سوم قسمت 1⃣7⃣ ثانیا آن سایه،به هیکل ابراهیم نمی آمد...🤦‍♀ سایه،کلاه ب
😍 فصل سوم قسمت3⃣7⃣ +ابراهیم گفت:این قدر نگران نباش عزیزم...☺️ -ژیلا گفت:چه طوری نگران نباشم درحالی که دزد رو با چشم خودم دیدم...☹️☹️ +آخه تو این شرایط به قول خودت بر بیابون دزد اینجا چیکارداره؟😉😁 -دزد همه جا کارداره! هرجا که خلوت تر باشه براش بهتره دیگه....🤷‍♀ ابراهیم محمدمهدی اش را بغل کرد و شروع کرد به بازی با او:سلام بابایی😇تو این جایی و مامانت نگرانه!واقعاکه...!😉بعد رو کرد به ژیلا و از زبان مهدی +گفت:مامانی اشتباه میکنه که میترسه،من خودم مواظبشم...😌 -به هرحال امن نیست!گفته باشم امروز این سایه پشت در،فردا لابد میاد داخل اتاق😕اون وقت من...😞 ژیلا وقتی این حرف ها رو داشت میزد در حال ریختن چای بود و متوجه ابراهیم نبود‌... وقتی که چای ریخت و رو به ابراهیم برگشت،یک دفعه دید که ابراهیم نیست...😬 بند دلش پاره شد و از ترس جیغ زد: -ابراهیم!😩 +ژیلا چت شده؟🙄 ژیلا که تازه چشمش به ابراهیم افتاد،نفسی به آسودگی کشید و -گفت:ندیدمت...🙊فکر کردم رفتی!🤦‍♀فکر کردم نبودی...😞 فکر کردم اصلا نیومده بودی و من تو این همه مدت انگار داشتم با خیالات حرف میزدم... وقتی ندیدمت ترسیدم...😢 و هنوز سینی چای در دست هایش داشت می لرزید...😓 +ابراهیم خندید😅و گفت:عیال من و این همه ترس؟🤦🏻‍♂ و ژیلا آن قدر ناراحت شد که میخواست سینی چای روبه طرف ابراهیم پرت کنه و بگه که دیگه به او نخنده اما هرجور بود خودش رو کنترل کرد...🙎‍♀🙍‍♀ ابراهیم که متوجه به هم ریختگی اعصاب ژیلا شد،در حالی که بچه رو بغل گرفته بود👨‍👦از جای برخاست و به طرف ژیلا اومدوگفت... فصل سوم قسمت 4⃣7⃣ +چرا این قدر... و هنوز حرفش تمام نشده بود که چشم اش به یک عقرب افتاد...🦂 عقرب درست روبه رویش روی درآشپزخانه بود... این چیه ژیلا؟🧐 -ژیلا به سوی اشاره ی دست ابراهیم نگاه کردو گفت:خودت که می بینی،هم اتاقی جدید ماست...🙃 +یعنی چی؟مگه قبلا هم بوده که میگی هم اتاقی...🤔 عقرب حالا پایین آمده بودروی زمین و به سمت آشپزخانه می دوید... ابراهیم فوری دمپایی روبرداشت و کوبید روی سرش... عقرب باهمان اولین ضربه از بین رفت! -ژیلا گفت:چای ات سرد شد...بشین بخور...😇 ابراهیم مهدی روداد بغل ژیلاو کنار دست او نشست و استکان پر از چای روبرداشت که بخوره☕️اما هنوز چای اش رو تمام نکرده بودکه عقرب دیگری دید...🦂 و باز هم یکی دیگر🦂 +ابراهیم دو سه تا عقربی رو که دیده بود،کشت و گفت:این ها دیگه از کجا پیداشون شده؟🤷🏻‍♂ -الان چندروزه که خونه پر از این عقرب هاست... الان که شبه تعدادشون خیلی کمه! روزها مخصوصا حدود ظهر و عصر تعدادشون خیلی بیشترمیشه...🤦‍♀ +ابراهیم نگران شد و گفت:برای تو و مهدی خطرناکه نه؟😓 -خب بله،من هم بیشتر نگران اونم تا خودم....😰 +ابراهیم گفت:توی منطقه همه جور حیوان موذی هست... از مار و عقرب و رتیل🕷گرفته تا هزار جور جک و جانور دیگه،ولی راستش،اینجا را دیگه،اصلا فکرش روهم نمیکردم....😕 -ژیلا گفت:روز اول که پیداشون شد،خیلی ترسیدم...😣 اما بعدا کم کم یک جورهایی با اونا کنار اومدم! یعنی تا جایی که می تونستم میکشتمشون و وقتی به همه زورم نمیرسید،از ترس میرفتم روی رختخواب بالای تخت🛏و ساعت ها مهدی رو توی بغلم میگرفتم🤱 و به دیوار پر از عقرب نگاه می کردم و از ترس نمی تونستم از جایم جم بخورم...😖 ابراهیم متعجب آه کشید و چیزی نگفت...😓 -ژیلا گفت:از شما هم که هیچ خبری نبود... نه یک تلفنی📞نه یک پیغامی✉️ ونه یک سرزدنی به خونه...🏠 انگار نه انگار که زن و بچت تو این دیار غریب،چشم انتظارت هستند...😭 و دوباره اشک بود و گریه و خنجری که آهسته لای گوشت و پوستو تن و روح ژیلا می چرخید و می چرخید و میچرخید...😥 ژیلا دیگر داشت می افتاد...😔 داشت از پا می افتاد که ابراهیم دست گذاشت روی شانه اش.... اشک در چشم😥و لبخند بر لب😊 +به ژیلا گفت:چایت سرد شد خانم...😓 پایان فصل سوم😍 ... @kheiybar
⁉️ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @kheiybar
جای شهید محرابی خالی که😔 میگفت«من مانند کسی هستم که سوار تاکسی شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم، از خدا خجالت می کشم، ولی به لطف و رحمت خدا امیدوارم.»💔 🏴 ختم صلوات به نیابت از ✨شهید حسین محرابی✨ {هدیه به حضرت زهــرا س} و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐 ☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️ تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇 @Behzadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انالله و انا الیه راجعون" ▪️لحظاتی قبل روح بلند حاجیه خانم "نصرت همت" مادر صبور و ارجمند فرمانده بلند آوازه شهید محمدابراهیم همت ، به فرزند شهیدش ملحق شد.😭 به اطلاع میرسانیم مراسم تشییع صبح روز سه شنبه در گلزار شهدای شهرضا با رعایت پروتکل های بهداشتی برگزار می گردد. 🥀شادی روحشان صلوات @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شک ندارم بینِ خیلِ زائرانِ کربلا فاطمه گریانِ تنهائیِ قبرِ مجتبی ست...💔 💚 @kheiybar
چقدر پر می‌کشد دلمان به هوایتان🕊 انگار تمام☝️ پرنده‌های جهان در قلبمان آشیانه کرده‌اند✨❤️ 🌹 @kheiybar