ای ز نسل حسین و کرببلا ،،
شکر حق فاطمه نشانی تو ،،😍
بی بصیرت چرا نمی فهمد ،،
نائب صاحب الزمانی تو😊☝️
اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای
#امام_خامنهای
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل سوم قسمت 1⃣7⃣ ثانیا آن سایه،به هیکل ابراهیم نمی آمد...🤦♀ سایه،کلاه ب
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍
فصل سوم
قسمت3⃣7⃣
+ابراهیم گفت:این قدر نگران نباش عزیزم...☺️
-ژیلا گفت:چه طوری نگران نباشم درحالی که دزد رو با چشم خودم دیدم...☹️☹️
+آخه تو این شرایط به قول خودت بر بیابون دزد اینجا چیکارداره؟😉😁
-دزد همه جا کارداره!
هرجا که خلوت تر باشه براش بهتره دیگه....🤷♀
ابراهیم محمدمهدی اش را بغل کرد و شروع کرد به بازی با او:سلام بابایی😇تو این جایی و مامانت نگرانه!واقعاکه...!😉بعد رو کرد به ژیلا و از زبان مهدی
+گفت:مامانی اشتباه میکنه که میترسه،من خودم مواظبشم...😌
-به هرحال امن نیست!گفته باشم امروز این سایه پشت در،فردا لابد میاد داخل اتاق😕اون وقت من...😞
ژیلا وقتی این حرف ها رو داشت میزد در حال ریختن چای بود و متوجه ابراهیم نبود...
وقتی که چای ریخت و رو به ابراهیم برگشت،یک دفعه دید که ابراهیم نیست...😬
بند دلش پاره شد و از ترس جیغ زد:
-ابراهیم!😩
+ژیلا چت شده؟🙄
ژیلا که تازه چشمش به ابراهیم افتاد،نفسی به آسودگی کشید و
-گفت:ندیدمت...🙊فکر کردم رفتی!🤦♀فکر کردم نبودی...😞
فکر کردم اصلا نیومده بودی و من تو این همه مدت انگار داشتم با خیالات حرف میزدم...
وقتی ندیدمت ترسیدم...😢
و هنوز سینی چای در دست هایش داشت می لرزید...😓
+ابراهیم خندید😅و گفت:عیال من و این همه ترس؟🤦🏻♂
و ژیلا آن قدر ناراحت شد که میخواست سینی چای روبه طرف ابراهیم پرت کنه و بگه که دیگه به او نخنده اما هرجور بود خودش رو کنترل کرد...🙎♀🙍♀
ابراهیم که متوجه به هم ریختگی اعصاب ژیلا شد،در حالی که بچه رو بغل گرفته بود👨👦از جای برخاست و به طرف ژیلا اومدوگفت...
فصل سوم
قسمت 4⃣7⃣
+چرا این قدر...
و هنوز حرفش تمام نشده بود که چشم اش به یک عقرب افتاد...🦂
عقرب درست روبه رویش روی درآشپزخانه بود...
این چیه ژیلا؟🧐
-ژیلا به سوی اشاره ی دست ابراهیم نگاه کردو گفت:خودت که می بینی،هم اتاقی جدید ماست...🙃
+یعنی چی؟مگه قبلا هم بوده که میگی هم اتاقی...🤔
عقرب حالا پایین آمده بودروی زمین و به سمت آشپزخانه می دوید...
ابراهیم فوری دمپایی روبرداشت و کوبید روی سرش...
عقرب باهمان اولین ضربه از بین رفت!
-ژیلا گفت:چای ات سرد شد...بشین بخور...😇
ابراهیم مهدی روداد بغل ژیلاو کنار دست او نشست و استکان پر از چای روبرداشت که بخوره☕️اما هنوز چای اش رو تمام نکرده بودکه عقرب دیگری دید...🦂
و باز هم یکی دیگر🦂
+ابراهیم دو سه تا عقربی رو که دیده بود،کشت و گفت:این ها دیگه از کجا پیداشون شده؟🤷🏻♂
-الان چندروزه که خونه پر از این عقرب هاست...
الان که شبه تعدادشون خیلی کمه!
روزها مخصوصا حدود ظهر و عصر تعدادشون خیلی بیشترمیشه...🤦♀
+ابراهیم نگران شد و گفت:برای تو و مهدی خطرناکه نه؟😓
-خب بله،من هم بیشتر نگران اونم تا خودم....😰
+ابراهیم گفت:توی منطقه همه جور حیوان موذی هست...
از مار و عقرب و رتیل🕷گرفته تا هزار جور جک و جانور دیگه،ولی راستش،اینجا را دیگه،اصلا فکرش روهم نمیکردم....😕
-ژیلا گفت:روز اول که پیداشون شد،خیلی ترسیدم...😣
اما بعدا کم کم یک جورهایی با اونا کنار اومدم!
یعنی تا جایی که می تونستم میکشتمشون و وقتی به همه زورم نمیرسید،از ترس میرفتم روی رختخواب بالای تخت🛏و ساعت ها مهدی رو توی بغلم میگرفتم🤱
و به دیوار پر از عقرب نگاه می کردم و از ترس نمی تونستم از جایم جم بخورم...😖
ابراهیم متعجب آه کشید و چیزی نگفت...😓
-ژیلا گفت:از شما هم که هیچ خبری نبود...
نه یک تلفنی📞نه یک پیغامی✉️ ونه یک سرزدنی به خونه...🏠
انگار نه انگار که زن و بچت تو این دیار غریب،چشم انتظارت هستند...😭
و دوباره اشک بود و گریه و خنجری که آهسته لای گوشت و پوستو تن و روح ژیلا می چرخید و می چرخید و میچرخید...😥
ژیلا دیگر داشت می افتاد...😔
داشت از پا می افتاد که ابراهیم دست گذاشت روی شانه اش....
اشک در چشم😥و لبخند بر لب😊
+به ژیلا گفت:چایت سرد شد خانم...😓
پایان فصل سوم😍
#ادامه_دارد...
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
جای شهید ثامنی راد خالی که😔 تو وصیت نامش نوشته بود هرسال محرم یادی از ما کنید...💔 🏴 #قرار_شبانه خ
جمع کل صلوات
🌸5،279🌸
قبول باشه از همگی حاجت روابشید ان شاءالله 💐
جای شهید محرابی خالی که😔
میگفت«من مانند کسی هستم که سوار تاکسی شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم، از خدا خجالت می کشم، ولی به لطف و رحمت خدا امیدوارم.»💔
🏴 #قرار_شبانه
ختم صلوات به نیابت از
✨شهید حسین محرابی✨
{هدیه به حضرت زهــرا س}
و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐
☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️
تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
انالله و انا الیه راجعون"
▪️لحظاتی قبل روح بلند حاجیه خانم "نصرت همت" مادر صبور و ارجمند فرمانده بلند آوازه شهید محمدابراهیم همت ، به فرزند شهیدش ملحق شد.😭
به اطلاع میرسانیم مراسم تشییع صبح روز سه شنبه در گلزار شهدای شهرضا با رعایت پروتکل های بهداشتی برگزار می گردد.
🥀شادی روحشان صلوات
@kheiybar
#سلطان_بی_حرم
شک ندارم بینِ خیلِ زائرانِ کربلا
فاطمه گریانِ تنهائیِ قبرِ مجتبی ست...💔
#یا_امام_حسن_ع
#دوشنبه_های_حسنی💚
@kheiybar
چقدر پر میکشد
دلمان به هوایتان🕊
انگار تمام☝️
پرندههای جهان
در قلبمان آشیانه کردهاند✨❤️
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#روزتونمتبرڪبهلبخندشهید🌹
@kheiybar
💚امام باقر علیه السلام فرمودند:💚
ای جابر! به خدا سوگند، خداوند علم گذشته و آینده تا روز قیامت را به من عطا کرده است.☝️
#ولادت_امام_باقر_ع_مبارک
(به روایتی امروز سالروز ولادت است)
@kheiybar