هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری
سلام
۱۲ شهریور تولد دخترم بود که با افتخار در حضور شهدا گرفتیم
رفتیم شهرضا دیدار خانواده شهید و زیارت مزارشون
اسم دخترم فاطمه زهرا ست و عاشق شهداست
شس ساله است
#مادر_حاج_همت براش کادوی تولد خرید
یک جعبه مداد رنگی که جلوی کیک گذاشتیم
یک دفتر و یک مداد قرمز و یک مداد سیاه
روز خیلی قشنگی بود
خیلی معنوی بود
یه چیز مهم تر
با خط خودشون اسم خودشون رو تو همون دفتر نوشتند🌹
@enayate_shahidhemat
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
به به عجب تولدی بوده😌😍
در کنار مادر حاجی و در جوار شهیدهمت
مگه بهتر از این میشه😍
انشاءالله فاطمه خانم عزیز عاقبت بخیر بشن❤️✨
4_5994379790809827651.mp3
974.9K
ای ز نسل حسین و کرببلا ،،
شکر حق فاطمه نشانی تو ،،😍
بی بصیرت چرا نمی فهمد ،،
نائب صاحب الزمانی تو😊☝️
اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای
#امام_خامنهای
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل سوم قسمت 1⃣7⃣ ثانیا آن سایه،به هیکل ابراهیم نمی آمد...🤦♀ سایه،کلاه ب
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍
فصل سوم
قسمت3⃣7⃣
+ابراهیم گفت:این قدر نگران نباش عزیزم...☺️
-ژیلا گفت:چه طوری نگران نباشم درحالی که دزد رو با چشم خودم دیدم...☹️☹️
+آخه تو این شرایط به قول خودت بر بیابون دزد اینجا چیکارداره؟😉😁
-دزد همه جا کارداره!
هرجا که خلوت تر باشه براش بهتره دیگه....🤷♀
ابراهیم محمدمهدی اش را بغل کرد و شروع کرد به بازی با او:سلام بابایی😇تو این جایی و مامانت نگرانه!واقعاکه...!😉بعد رو کرد به ژیلا و از زبان مهدی
+گفت:مامانی اشتباه میکنه که میترسه،من خودم مواظبشم...😌
-به هرحال امن نیست!گفته باشم امروز این سایه پشت در،فردا لابد میاد داخل اتاق😕اون وقت من...😞
ژیلا وقتی این حرف ها رو داشت میزد در حال ریختن چای بود و متوجه ابراهیم نبود...
وقتی که چای ریخت و رو به ابراهیم برگشت،یک دفعه دید که ابراهیم نیست...😬
بند دلش پاره شد و از ترس جیغ زد:
-ابراهیم!😩
+ژیلا چت شده؟🙄
ژیلا که تازه چشمش به ابراهیم افتاد،نفسی به آسودگی کشید و
-گفت:ندیدمت...🙊فکر کردم رفتی!🤦♀فکر کردم نبودی...😞
فکر کردم اصلا نیومده بودی و من تو این همه مدت انگار داشتم با خیالات حرف میزدم...
وقتی ندیدمت ترسیدم...😢
و هنوز سینی چای در دست هایش داشت می لرزید...😓
+ابراهیم خندید😅و گفت:عیال من و این همه ترس؟🤦🏻♂
و ژیلا آن قدر ناراحت شد که میخواست سینی چای روبه طرف ابراهیم پرت کنه و بگه که دیگه به او نخنده اما هرجور بود خودش رو کنترل کرد...🙎♀🙍♀
ابراهیم که متوجه به هم ریختگی اعصاب ژیلا شد،در حالی که بچه رو بغل گرفته بود👨👦از جای برخاست و به طرف ژیلا اومدوگفت...
فصل سوم
قسمت 4⃣7⃣
+چرا این قدر...
و هنوز حرفش تمام نشده بود که چشم اش به یک عقرب افتاد...🦂
عقرب درست روبه رویش روی درآشپزخانه بود...
این چیه ژیلا؟🧐
-ژیلا به سوی اشاره ی دست ابراهیم نگاه کردو گفت:خودت که می بینی،هم اتاقی جدید ماست...🙃
+یعنی چی؟مگه قبلا هم بوده که میگی هم اتاقی...🤔
عقرب حالا پایین آمده بودروی زمین و به سمت آشپزخانه می دوید...
ابراهیم فوری دمپایی روبرداشت و کوبید روی سرش...
عقرب باهمان اولین ضربه از بین رفت!
-ژیلا گفت:چای ات سرد شد...بشین بخور...😇
ابراهیم مهدی روداد بغل ژیلاو کنار دست او نشست و استکان پر از چای روبرداشت که بخوره☕️اما هنوز چای اش رو تمام نکرده بودکه عقرب دیگری دید...🦂
و باز هم یکی دیگر🦂
+ابراهیم دو سه تا عقربی رو که دیده بود،کشت و گفت:این ها دیگه از کجا پیداشون شده؟🤷🏻♂
-الان چندروزه که خونه پر از این عقرب هاست...
الان که شبه تعدادشون خیلی کمه!
روزها مخصوصا حدود ظهر و عصر تعدادشون خیلی بیشترمیشه...🤦♀
+ابراهیم نگران شد و گفت:برای تو و مهدی خطرناکه نه؟😓
-خب بله،من هم بیشتر نگران اونم تا خودم....😰
+ابراهیم گفت:توی منطقه همه جور حیوان موذی هست...
از مار و عقرب و رتیل🕷گرفته تا هزار جور جک و جانور دیگه،ولی راستش،اینجا را دیگه،اصلا فکرش روهم نمیکردم....😕
-ژیلا گفت:روز اول که پیداشون شد،خیلی ترسیدم...😣
اما بعدا کم کم یک جورهایی با اونا کنار اومدم!
یعنی تا جایی که می تونستم میکشتمشون و وقتی به همه زورم نمیرسید،از ترس میرفتم روی رختخواب بالای تخت🛏و ساعت ها مهدی رو توی بغلم میگرفتم🤱
و به دیوار پر از عقرب نگاه می کردم و از ترس نمی تونستم از جایم جم بخورم...😖
ابراهیم متعجب آه کشید و چیزی نگفت...😓
-ژیلا گفت:از شما هم که هیچ خبری نبود...
نه یک تلفنی📞نه یک پیغامی✉️ ونه یک سرزدنی به خونه...🏠
انگار نه انگار که زن و بچت تو این دیار غریب،چشم انتظارت هستند...😭
و دوباره اشک بود و گریه و خنجری که آهسته لای گوشت و پوستو تن و روح ژیلا می چرخید و می چرخید و میچرخید...😥
ژیلا دیگر داشت می افتاد...😔
داشت از پا می افتاد که ابراهیم دست گذاشت روی شانه اش....
اشک در چشم😥و لبخند بر لب😊
+به ژیلا گفت:چایت سرد شد خانم...😓
پایان فصل سوم😍
#ادامه_دارد...
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
جای شهید ثامنی راد خالی که😔 تو وصیت نامش نوشته بود هرسال محرم یادی از ما کنید...💔 🏴 #قرار_شبانه خ
جمع کل صلوات
🌸5،279🌸
قبول باشه از همگی حاجت روابشید ان شاءالله 💐
جای شهید محرابی خالی که😔
میگفت«من مانند کسی هستم که سوار تاکسی شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم، از خدا خجالت می کشم، ولی به لطف و رحمت خدا امیدوارم.»💔
🏴 #قرار_شبانه
ختم صلوات به نیابت از
✨شهید حسین محرابی✨
{هدیه به حضرت زهــرا س}
و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐
☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️
تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
انالله و انا الیه راجعون"
▪️لحظاتی قبل روح بلند حاجیه خانم "نصرت همت" مادر صبور و ارجمند فرمانده بلند آوازه شهید محمدابراهیم همت ، به فرزند شهیدش ملحق شد.😭
به اطلاع میرسانیم مراسم تشییع صبح روز سه شنبه در گلزار شهدای شهرضا با رعایت پروتکل های بهداشتی برگزار می گردد.
🥀شادی روحشان صلوات
@kheiybar
#سلطان_بی_حرم
شک ندارم بینِ خیلِ زائرانِ کربلا
فاطمه گریانِ تنهائیِ قبرِ مجتبی ست...💔
#یا_امام_حسن_ع
#دوشنبه_های_حسنی💚
@kheiybar
چقدر پر میکشد
دلمان به هوایتان🕊
انگار تمام☝️
پرندههای جهان
در قلبمان آشیانه کردهاند✨❤️
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#روزتونمتبرڪبهلبخندشهید🌹
@kheiybar
💚امام باقر علیه السلام فرمودند:💚
ای جابر! به خدا سوگند، خداوند علم گذشته و آینده تا روز قیامت را به من عطا کرده است.☝️
#ولادت_امام_باقر_ع_مبارک
(به روایتی امروز سالروز ولادت است)
@kheiybar
✨و همه ما منتظر شنیدن خطبه غرای او بین رکن و مقامیم.
✨اى اهل عالم! منم امام قائم. منم شمشیر انتقام الهى که ستمگران را به سزاى اعمالشان می رسانم... جدّم حسین بن على را تشنه به شهادت رساندند. دشمنان از روى کینه توزى جدم را ناجوانمردانه کشتند...
#ما_ملت_امام_حسینیم
@kheiybar
چشم شهیدان به ماست❗️
📌به قلم
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
@kheiybar
31.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙مداحی حاج صادق آهنگران در رثای شهید حاج قاسم سلیمانی و گرامیداشت #دفاع_مقدس
بمیرم خاک عالم بر سرم شد
که جاری اشکهای رهبرم شد😔
به قربان وفای حاج قاسم
فدای چشمهای حاج قاسم
ببوسم دست دور از پیکرش را
نگین حلقه انگشترش را😞
اگرچه حاج قاسم دیده بر بست
هزاران حاج قاسم بعد او هست
@kheiybar
انگار همه مون شدیم یه حاج محمد دیگه❗️
#شهید_محمد_بلباسی
@kheiybar
#پیام_تسلیت
⚫️رییس ستاد کل نیروهای مسلح درگذشت مادر شهید همت را تسلیت گفت.
متن پیام تسلیت سرلشکر محمد باقری به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
درگذشت جانسوز بانوی صبار و شکیبا حاجیه خانم نصرت همت، والده ارجمند سردار رشید سپاه اسلام شهید حاج محمد ابراهیم همت فرمانده دلاور لشکر محمد رسول الله (ص) در دوران دفاع مقدس را به ساحت مقدس حضرت بقیه الله الاعظم (عج)، مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) و بیت شریف معزا تسلیت و تعزیت می نمایم.
عروج آن مادر مومن و عفیف در تلاقی با ایام گرامیداشت چهلمین سالگرد دفاع ماندگار ملت ایران برابر استکبار جهانی الهام بخش و یادآور رسالت خطیر زنان و مادران امروز برای تربیت جوانان برومند و مجاهدانی سلحشور در دفاع از حریم دین و آرمان های انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است.
از درگاه حضرت احدیت، برای آن مرحومه رضوان و رحمت واسعه الهی و همنشینی با حضرت زهرا (سلام الله علیها) و برای بازماندگان و داغدیدگان مکرم اجر جزیل و صبر جمیل مسئلت می کنم.
رییس ستاد کل نیروهای مسلح
سرلشکر محمد باقری
@kheiybar