#احادیث_حسینی
✨امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
💔سجده بر تربت قبر حسين (ع) تا زمين هفتم را نور باران مىكند و كسى كه تسبيحى از خاك مرقد حسين (ع) را با خود داشته باشد، تسبيح گوى حق محسوب مىشود، اگر چه با آن تسبيح هم نگويد.✨☝️
@kheiybar
#حاجهمت ساعاتی قبل از “عملیات رمضان” ارتش عراق، در رابطه با این رزمندههای موتورسوار🏍 ما یک تحلیل جالبی به عمل آورده است که سند آنرا ما در حمله فتح خرمشهر از سنگرهای دشمن بدست آوردیم😇 مضمون سند این بود که؛ سربازهای عراقی انقدر که از موتورسوارهای🏍 بسیجی ما وحشت دارند✌️، از فانتومهای ایرانی نمیترسند😊
#شهید_ابراهیم_همت
#سردار_خیبر🌹
@kheiybar
🚨قرائت زیارت اربعین، همنوا با #رهبر_انقلاب🌱
📅 پنجشنبه ۱۷ مهر، ساعت ۱۰
📲 پخش زنده از شبکه یک و شبکههای اجتماعی KHAMENEI.IR
@kheiybar
📡 ماهواره و فرهنگ غرب🍷
🚑 مقصدی جز آتش ندارد🔥
🎙از ما گفتن،ما که رفتیم...🚶♂
🍁 #شهید_مصطفی_صدرزاده
🍁 #ما_ملت_امام_حسینیم
@kheiybar
#رهبر_انقلاب،:
ارزش شهادت #سردار_سلیمانی💔 را اینگونه بفهمیم: حاج قاسم، یک مکتب و راه است☝️. ارزش نیروی قدس سپاه را اینگونه بفهمیم: نیروی قدس سایه جنگ و ترور را از کشور دور میکند.✅
۹۸/۱۰/۲۷
@kheiybar
Meysam Motiei - Man Ja Moondam (128).mp3
23.92M
🔰ماجرای حضور سپهبد شهید قاسم سلیمانی در منزل شهید همدانی
🔹فرزند شهید همدانی در گفتوگو با «رادیو اربعین»: بعد از شهادت پدرم یک روز ایشان به صورت ساده و بیتکلف وآن هم تنها و بدون محافظ به منزلمان آمد. چند ساعت را با همدیگر بودیم و صحبتهایی شد. بعد در لحظه خداحافظی چند عکس با همدیگر گرفتیم. فضایی صمیمی و دوستانهای میان ما برقرار شده بود☺️. پس از رفتن شهید سلیمانی همسر من به نکتهای اشاره کردند و گفتند وقتی حاج قاسم از خانه ما رفت من همان حالاتی را که در پدر شما دیده بودم، همان محبتی که پدر شما به من داشت را در حاج قاسم دیدم.💔
🔹آن خندههای حاج قاسم را که دیدم یک لحظه پدر شما شهید همدانی را تصور کردم و فکر کردم که حاج قاسم همان پدرش شماست. این موضوع و نگاه همسرم نشان از قرابتی دارد که شهدا با همدیگر دارند😔
#شهید_حاج_حسین_همدانی
#سالروز_شهادت🕊
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل ششم قسمت 5⃣0⃣1⃣ عقرب! عقرب! عقرب!😰😨😱 ژیلا کلافه شده بود و نصرت خانم
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍
فصل ششم
قسمت 7⃣0⃣1⃣
ابراهیم دوباره رفت به منطقه...
ابراهیم که رفت ، دوباره اندوه، مثل سایه ای از لای دیوار بیرون آمد...😔
آرام آرام پیش خزید و اورا ، ژیلا را در آغوش فشرد...🙊
ژیلا لرزید، ترسید و روبه ابراهیم که انگار روبه رویش ایستاده بود، گفت :
-بیشتر از این نمیتونی بمونی؟😢
+می بینی که نمیتونم...
آمده اند دنبالم...حاج احمد هم نیست!🙍🏻♂ رفته شناسایی و کارها رو سپرده به من...
ببخش دیگه...😣😓
و ژیلا نتوانست مخالفت کند!
می دانست که توی خط همه چشم به راه اویند!گفت :
-باشه برو...🙃خدا نگهدارت!
بالاخره آن ها هم حق دارند فرمانده شان هستی و هزار جور کار ومسوولیت داری لابد...😞
و ابراهیم دیگر نبودگفته بود :
+خیلی ممنون☺️ ممنون که مرا درک می کنی و...
و ژیلا نتوانسته بود حرفی را که می خواست بگوید...
ابراهیم رفته بود و این بار تا سه چهار روز برنگشت. یعنی نتوانست برگردد...☹️
و ژیلا دوباره دفترچه تنهایی اش پر از خط شد و پر از خاطره و پر از اضطراب ونگاه به در و دیوار وحرکت پر شتاب تر عقرب ها که حالا دیگر اظهار هیچ کاری با ژیلا و مهدی نداشتند!فقط بودند!
فقط زندگی می کردند...😞
از رفتن حاج احمد با کریم چوپان برای شناسایی منطقه عملیاتی یک روز، دو روز، سه روز گذشت و هیچ خبری ازشون نشد....
همت دیگر آرام و قرار نداشت...😬
گاهی خودش روچنان غرق در کارها می کرد که نیامدن حاج احمد را فراموش کند، گاهی به فکر رفتن دنبال حاج احمد می گشت و گاهی به سکوت پناه می برد...🤭
شهبازی هم مثل او نگران بود :
حالا باید چه کار کنیم؟🤔
فصل ششم
قسمت 8⃣0⃣1⃣
مگر کاری از دست مون ساخته است که بتونیم انجام بدیم؟🤷🏻♂
همت این را گفت و از جا برخاست و دوباره هی دور خودش گشت...
هی به این و آن سر زد و همه چیز را بررسی کرد تا سرگرم شود اما فکر و فکر و تصاویر بد، هی جلوی چشم اش جان می گرفتند و رژه می رفتند...🙍🏻♂
حاج احمد تشنه و زخمی در گوشه ای، ته یک دره، پشت یک تخته سنگ افتاده بود و نمی توانست حرف بزند...😰😨😱
خسته وگرسنه بود وخون از سروسینه اش شتک می زد و انگار از همت داشت کمک می خواست که همت از جابرخاست و تا آمد به سمت در حرکت کند؛تصویر حاج احمد از ذهن اش کنار رفت و تصویر دیگری ذهن اش را پر کرد...
حاج احمد تفنگ بر دوش رودرروی او ایستاده بود! فرسوده و گل آلود ودر کنار او مرد سیه چرده ی دیگری ایستاده بود هر رو داشتند از پا می افتادند:
سلام☺️
علیک السلام😦
حاج همت این را گفت و چشم هایش را مالید و به خیال حاج احمد نگاه کرد و تعجب کرد که چرا این خیال، این بار این گونه زنده و روشن مقابل او ایستاده است...👀
چی شده ابراهیم ؟ تحویل نمی گیری؟😉
و ابراهیم انگار درست می شنید!
صدای گرم و محکم خود حاج احمد بود و چهره ی سیاه سوخته و پرصلابت و چشم های سرشار از گرما و نور و حرارت او که مقابل همت قد کشیده بود...😌✌️
آهسته و ناباور گفت:
حاجی جان خودتی؟!☺️
و حاج احمد گفت:
حواس ات کجاست مرد، میبینی که خودم هستم و این هم برادر کریم است!😇
چوپان دلاوری که چهار روز است همراه من توی دشت وکوه و بیابان دارد میچرخد و اگر او نبود؛معلوم نبود که چه...
#ادامه_دارد...
@kheiybar
👆🥀دعای روزِ اربعین🥀👆
اعمال روز #اربعین 🏴
1⃣🥀 «زیارت امام حسین علیه السلام و زیارت اربعین»
2⃣🥀 «غسل اربعین و توبه»
3⃣🥀 بعد از نماز صبح 100 مرتبه «لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم»
4⃣🥀 70 مرتبه تسبیحات اربعه « سُبْحانَ اللهِ، وَ الْحَمْدُ لِلهِ، وَ لا إلهَ إلاّ اللهُ، وَ اللهُ أکْبَرُ»
5⃣🥀 بعد از نمازِ ظهر سوره والعصر و سپس 70 مرتبه استغفار.
6⃣🥀 غروب اربعین 40 مرتبه «لا اله الا الله»
7⃣🥀 بعد از نمازِ عشاء سوره یاسین هدیه به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
📚 وسائل الشیعه ج۱۰ ص۳۷۳
@kheiybar