eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 برگزاری امتحان آنلاین از بیمارستان توسط استاد مبتلا به کرونا 🔻استاد گروه عمران دانشگاه آزاد اسلامی با وجود بستری‌بودن در بیمارستان به علت بیماری کووید-۱۹ با روحیه‌ای بالا و در راستای وظیفه‌شناسی، به‌‌صورت آنلاین مشغول برگزاری امتحان برای دانشجویان مقطع دکتری است./ آنا
و‌بعضی ها مثل یک اتفاق عجیب حال آدم را خوب می کنند مثل هوای تازه اند... آدم دلش می خواهد در رویاهایش دستشان را بگیرد شهید ❣ ....... @shohadae_sho ......❣
1_107733039.mp3
4.71M
«راه حل ظهور امام زمان چیست؟!!» محور زندگیمون چطور باشه ؟ استاد 🍃أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🍃 ❤‌‌•• http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34 💚••☝
🔴 #پیامدهای_بدپوششی 👈 تنزل شأن والای زن به ابزاری برای خوش گذرانی مرد يا تبليغ كالا. 👈به هم خوردن تعادل روانی و فكری قشرهای گوناگون جامعه. 👈 نابساماني، آشوب و حتي جنايت در عرصه‌های زندگی اجتماعی. 👈 سست شدن پيوندهای خانوادگی. #پویش_حجاب_فاطمے
🕋♥️ 🌿 عاشقانه ای برای مسلمانان🌸 با رفتن او، پاهایم سست شد و دوباره روی مبل نشستم. مادر با گام‌هایی کُند و سنگین بازگشت و مثل من، سر جایش نشست. برای لحظاتی هر دو ساکت به نقطه‌ای نامعلوم خیره بودیم تا سرانجام این سکوت را مادر شکست: «اصلاً فکر نمی‌کردم به تو نظری داشته باشه!» نگاهش کردم و دیدم با نگاهی مات به دیوار روبرویش خیره مانده و پلکی هم نمی‌زند. در جواب جمله‌ای که حرف دلِ خودم بود، هیچ نگفتم که مادر به چشمانم خیره شد و پرسید: «تو خودت چیزی حس کرده بودی؟!!!» در مقابل سؤال صادقانه مادر چه می‌توانستم بگویم؟ من از روزی که او به این خانه قدم گذاشت، پای دلم را در ساحل نمناک احساسش به آب زدم و تا امروز بارها در برابر امواج سهمگین احساسی مبهم، مقاومت کرده بودم تا عنان دلم را به دست شیطان ندهم! بارها ندای نگاهش تا پشت خانه قلبم آمد و من برای رضای خدا، درهای خانه را بستم! بارها نغمه نفس‌هایش را از پشت پنجره‌های جانم شنیدم و به نیت خشنودی پروردگار، پرده‌های دلم را کشیدم تا حتی نگاهم به نگاهش نیفتد! هرچند در این مدت، قلبم خالی از لغزش نبود و گاهی بی‌اختیار به تماشای خیالش می‌نشستم، اما خدا شاهد بود که هرگز نگاهش آنقدر بی‌حیا نبود که در آیینه چشمانش نقشی را به وضوح بخوانم و به راز درونش پِی ببرم که سکوتم طولانی شد و مادر جواب سؤال خودش را داد: «اگه نظر منو بخوای، همین نجابتی که این مدت به خرج داده کافیه تا این آدم رو بشناسی!» در برابر پاسخ عارفانه مادر، تنها نگاهش کردم که به رویم لبخندی مادرانه زد و گفت :«حالا چرا انقدر رنگت پریده؟» و شاید اوج پریشانی‌ام را احساس کرد که از جایش بلند شد و به سمتم آمد. خم شد و شانه‌هایم را در آغوش کشید و همزمان زیر گوشم زمزمه کرد: «عزیز دل مادر! مادر قربونت بشه! به خدا توکل کن! از خدا بخواه کمکت کنه!» با شنیدن این کلمات لبریز مِهر و محبت، هر آنچه در این مدت بر دلم مانده بود، شبیه شبنمی شیرین پای چشمانم نشست. تنها خدا می‌دانست که در این مدت چه لحظات سختی را گذرانده بودم؛ از احساسات مبهمی که هر روز به بهانه‌ای درِ خانه دلم را دق‌الباب می‌کردند، تا جام سرریز نگاه‌های پُر از معنی و خالی از حرف او، تا صدای لبریز از احساس و غریبه او و حتی دل خودم که گاهی با من غریبه می‌شد و حالا معنی و مفهوم همه را با تمام وجودم احساس می‌کردم! حق داشتم این کوله بار سنگین احساس را که تا امروز روی شانه‌های نحیف دلم تحمل کرده بودم، اینجا و در آغوش بی‌نظیر مادرم بر دامنش بگذارم! هرچند حالا بار سنگین‌تری بر دلم نشسته و آن هم نگرانی از سرنوشتی بود که می‌خواست با مردی شیعه پیوند پیدا کند، کسی که بارها آرزوی هدایتش به مذهب اهل تسنن را در دلم پرورانده و حالا به خواستگاری‌ام آمده بود. او برایم مثل هر کس دیگر نبود که به سادگی خواستگاری‌اش را نادیده بگیرم، بی‌تفاوت از کنار نگاه‌های سرشار از احساسش عبور کنم و تنها به بهانه تفاوت‌های مذهبی، حضورش را از زندگی‌ام محو کنم! ✍ •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸امیر المومنین(علیه‌السلام) : « بدانید هر که در دوران غیبت در دینش استوار باشد و قلبش به واسطه ی طول غیبت امامش سخت نشود او در روز قیامت هم درجه ی من است. » 📚کامل‌الدین‌وتمام‌النعمه،باب۲۶،حدیث ۱۴ ✅ •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
سلام☺️ امروز اگر قرار بود زیارت برین دوست داشتین کجا برین😭 یه راهنمایی کنم👈 نمی دونم جمله از کدوم بزرگه🙈😊 میگن شهید معصوم نیست، ولی بی واسطه به معصوم وصله😭😭😭 بیشتر از این منتظرتون نذارم نیت کنین😭😭😍😍 بسم الله التماس دعا🙏🙏🌹🌹🌹 👇👇👇👇 http://www.soleimany.ir/tour/ تور مجازی زیارت شهید سلیمانی •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
😉 فوق العاده😁 🌹دلـــت‌پاڪــ‌باشــه🌹 ((در یڪی از دانشگاه ها پیرامون سخنرانی میڪردم ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد حاجاقااااااااااااا چرا شما حجاب راساختید؟!!!! گفتم ؛ حجاب ،بافتهءذهن مانیست‌حجاب‌رامانساختیم بلڪه درڪتاب‌خدایافتیم گفت ؛ حجاب اصلامهم نیست چون ظاهر مهم نیست دل‌پاڪ باشه ڪافیه گفتم؛ آخه چرایه حرفی‌میزنی‌ڪه‌خودت هم قبول نداری؟!!!! گفت : دارم گفتم : نداری گفت : دارم گفتم : ثابت میڪنم‌ڪه‌این حرفی‌ڪه گفتی‌خودت قبول‌نداری گفت : ثابت‌ڪن گفتم : ازدواج‌ڪردی گفت : نه گفتم : خدایااین خانم ازدواج نڪرده و اعتقاد داره‌ظاهرمهم نیست دل پاڪ باشه پس یه‌شوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما فریاد زد : خدانڪنه گفتم : دلش پاڪه 🙄 گفت : غلط ڪردم حاج اقاااااااا))😢😭😂 ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─ @shohadae_sho ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
🔻 یورش تروریست‌های آمریکایی به مقر فرماندهی حشدالشعبی السومریه نیوز: 🔹️ نیروهای آمریکایی با ۴۰ زره‌پوش و با حمایت نیروهای ویژه عراق به مقر فرماندهی تیپ ۴۵ حشدالشعبی یورش بردند و تعدادی از اعضای حشد را بازداشت کردند. 🔹️ تمام گروه‌های مقاومت عراقی ۲۴ ساعت به تروریست‌هایی آمریکایی فرصت دادند تا اعضای حشدالشعبی را آزاد کنند. 🔹️ نیروهای نجبا عراق به سمت منطقه سبز بغداد حرکت کردند. 🔹️ گروه مقاومت اصحاب الکهف نزدیک به مقتدا صدر به رزمندگان خود آماده باش کامل داد. 🔹️ گروه اصحاب الکهف هشدار داد اگر نیرو های دستگیر شده کتائب حزب الله آزاد نشوند، سفارت آمریکا را مورد هدف قرار خواهد داد. 🔹️ مقر نیرو ویژه توسط نیروهای ناشناس به تصرف درآمده که به نظر میرسد این اقدام در پاسخ به دستگیری فرماندهان الحشدالشعبی توسط آمریکا با کمک نیرو ویژه عراق است.
خشتـــ بهشتـــ
🔻 یورش تروریست‌های آمریکایی به مقر فرماندهی حشدالشعبی السومریه نیوز: 🔹️ نیروهای آمریکایی با ۴۰ زره
🛑تکمیلی 🔻واکنش الحشد الشعبی به حمله تروریست‌های آمریکایی به مقر فرماندهی حزب‌الله عراق؛ چند افسر بازداشت شدند/ الکاظمی: از هادی العامری عذرخواهی کردم، اشتباه از ما بود! 🔹منابع خبری اعلام کردند نیرو‌های الحشد الشعبی پس از ربوده شدن ۴ نفر از فرماندهان گردان‌های حزب‌الله عراق به دست نیروهای تروریست آمریکایی، با محاصره مقر یگان مبارزه با تروریسم عراق که تحت فرماندهی مستقیم ژنرال‌های آمریکایی است، چند نفر از افسران این مرکز را بازداشت کردند. 🔹در پی این حوادث دستور آماده‌باش کامل به نیرو‌های مقاومت عراق داده شده است و منطقه سبز بغداد که سفارت آمریکا نیز در آن قرار دارد نیز به طور کامل بسته شد. 🔹برخى منابع آگاه نیز اعلام کردند که مصطفی الکاظمی، نخست‌وزیر عراق به دلیل دستگیرى برخى نیروهاى الحشد الشعبى در حضور هادى العامرى عذرخواهى کرده است. 🔹به گفته این منابع مصطفی الکاظمی اعلام کرده که دستگیرى برخی نیروهای بسیج مردمی عراق در نتیجه یک نامه اشتباهى صورت گرفته است که از طرف مرکز عملیات ملى عراق صادر شده بود./YJC ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─ @shohadae_sho ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
📸 ادای احترام جالب فرمانده نیروی دریایی ارتش به فرزند شهید ناواستوار دوم سید حامد جعفری از شهدای حادثه شناور کنارک 🌹اینجا است👇 @shohadae_sho
❤️مولاي ما! 🌿گياهي كه رشد ندارد بدليل عدم خاك و نور و آب كافي است. خاك ما كه خوب است چون خود شما فرموديد شيعه از زيادي گِل ما آفريده شده اند . 🌿نور شما هم كه به ما ميرسد چون: نقش وفا مي كند پشت به ما كي كند... خورشيد كه به زمين پشت نميكند پس نور هم به ما ميرسد. 🌿اما عدم رويش ما حتما بدليل وجودِ سنگِ ما است كه آب محبت و معرفت شما روي آن تأثير ندارد و نيازمند عصاي موسوی شماست كه بر آن وارد شود و ١٢ چشمه معرفت از آن بجوشد. سر خدمت تو دارم بخرم به هيچ مفروش... 🌿ما ميخواهيم جزو خُلَّصِ دوستان شما باشيم. ما اعتراف ميكنيم كه بِيمنه رُزق الوَري همه زندگي مادي و معنوي ما سر سفره شماست و زشت است كه پس از عمري ارتزاق از شما تشكر نكنيم. ❤️مولاي ما! 🌿ما را حلال كنيد بابت خطاهايي كه از دريا گسترده تر است عذر ما را بپذيريد آخر شما كريم و پسر كريميد و مطمئن هستيم كه ما را مورد عفو قرار میدهید. ❤️مولاي ما! 🌿ميدانيم كه: "لايمسه الا المطهرون" ميدانيم كه بايد طهارتي صورت گيرد تا ظهور و حضور صورت پذيرد. اما دل ما غبار و كدورت دارد. 🌿گر چه شما "وليّ امري" و امر ،زمان بردار نيست و تدريج ندارد و همه چيز به يكباره صورت مي گيرد:"انما امره اذا اراد شيئا ان يكون له كن فيكون" عالم امر، عالَم بي زماني است. ما هم به شما به عنوان وليّ امر عرض سلام داريم تا به يك لحظه فتح امر و "كن فيكونِ" روح و روان ما صورت گيرد و منِ خاكي، افلاكي شوم. ❤️المستغاث بك يا صاحب الزمان! 🌿امام زمان! شما غوث عالم هستيد. يعني به ورشكسته ها ،سرمايه ميدهيد اما ما دائم از شما سرمايه مي گيریم و دوباره حرامش مي كنيم . 🌿امامت شما شب قدري است كه قدر ندانستيم و باید "الغوث الغوث" بگوييم تا از آتش فراق و دوريِ از شما خلاص شويم. 🔸بنازم به بزم محبت كه آنجا 🔸گدايي به شاهي مقابل نشیند... 🌿"و معكم معكم لا مع غيركم" ما منتظر آن روز مي مانيم كه به ما بفرماييد:"انت مِنّا اهل البيت..." ❤️ •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
🔴 #فریاد_فطرت   #دیوید_هیوم (فیلسوف اسکاتلندی): "پاکدامنی ضامن مقام پدری مردان، برای فرزندانشان می باشد." ✨آری❗️ عفت و پاکدامنی افزون بر اینکه ضامن مقام پدری مردان برای بچه هاشونه؛ بزرگترین سرمایه زن، هم محسوب میشه. زن عفیف و محجوب، نه تنها قلبا مورد تحسین هر مردی واقع میشه، برای زنان دیگه هم قابل احترامه. ⚡️ولــــــــــــــــــــــــــی❗️ زن بی بند و بار اگه بالاترین مقامات و عالی‌ترین معلومات رو هم داشته باشه، هیچ ارزشی نداره! حتی خود زن ها، برای چنین زنی احترام قایل نیستند!! به گفته #ماری_کورلی؛ « عشق بسیار پیوسته تر و عاشقانه تر بر یک در بسته می کوبد تا یک در باز.»   📗حریم ریحانه،ج١، ص ۴۳ #پویش_حجاب_فاطمے
🕋♥️ 🌿 عاشقانه ای برای مسلمانان🌸 بعد از صرف شام فرصت خوبی بود تا مادر ماجرای صبح را برای پدر و عبدالله شرح دهد. هر چه قلب من از تصور واکنش پدر، غرق در اضطراب بود، مادر برای طرح این خواستگار جدید، که هنوز نیامده دلش را بُرده بود، اشتیاق داشت. خودم را به شستن ظرف‌های شام مشغول کرده بودم که مادر شروع کرد: «عبدالرحمن! امروز مریم خانم اومده بود اینجا.» پدر منظور مادر از «مریم خانم» را متوجه نشد که عبدالله پرسید: «زن عموی مجید رو میگی؟» و چون تأیید مادر را دید، با تعجب سؤال بعدی‌اش را پرسید :«چی کار داشت؟» و مادر پاسخ داد: «اومده بود الهه رو خواستگاری کنه!» پاسخ مادر آنقدر صریح و قاطع بود، که عبدالله را در بُهتی عمیق فرو برد و پدر حیرت زده پرسید: «برای کی؟» مادر لحظاتی مکث کرد و تنها به گفتن «برای مجید!» اکتفا کرد. احساس کردم برای یک لحظه گوشم هیچ صدایی نشنید و شاید نمی‌خواست عکس‌العمل پدر را بشنود. از بار نگاه سنگینی که به سمتم خیره مانده بود، سرم را چرخاندم و دیدم عبدالله با چشمانی که در هاله‌ای از ابهام گم شده، تنها نگاهم می‌کند و صورت پدر زیر سایه‌ای از اخم به زیر افتاده است که مادر در برابر این سکوت سنگین ادامه داد: «می‌گفت اصلاً بخاطر همین اومدن بندر، مجید ازشون خواسته بیان اینجا تا براش بزرگتری کنن. منم گفتم باید با باباش حرف بزنم.» پدر با صدایی گرفته سؤال کرد: «مگه نمی‌دونست ما سُنی هستیم؟» و مادر بلافاصله جواب داد: «چرا، می‌دونست! ولی گفت مجید میگه همه مسلمونیم و به بقیه چیزها کاری نداریم!» از شنیدن این جواب قاطعانه، پدر برآشفت و با لحنی عصبی اعتراض کرد: «الآن اینجوری میگه! پس فردا که آتیشش خوابید، می‌خواد زندگی رو به الهه زهر کنه! هان؟» مادر صورت در هم کشید و با دلخوری جواب داد: «عبدالرحمن! ما تو این شهر این همه دختر و پسرِ شیعه و سُنی می‌شناسیم که با هم وصلت کردن و خوب و خوش دارن زندگی می‌کنن! این چه حرفیه که می‌زنی؟» پدر پایش را دراز کرد و با لحنی لبریز تردید پاسخ داد: «بله! ولی به شرطی که قول بدن واقعاً همدیگه رو اذیت نکنن!» و حالا فرصت خوبی برای راضی کردن پدر بود که مادر لبخندی زد و با زیرکی زنانه‌اش آغاز کرد: «مریم خانم می‌گفت قبل از اینکه بیان بندر خیلی با مجید صحبت کردن! ولی مجید فکراشو کرده و همه شرایط رو قبول داره!» و با صدایی آهسته و لحنی مهربان‌تر ادامه داد :«بلاخره این جوون چهار پنج ماهه که تو این خونه رفت و آمد داره! خودمون دیدیم که چه پسر نجیب و سر به راهیه! من که مادر الهه بودم یه بار یه نگاه بد از این پسر ندیدم! بلاخره با هم سرِ یه سفره نشستیم، با هم غذا خوردیم، ولی من یه بار ندیدم که به الهه چشم داشته باشه! بخدا واسه من همین کافیه که رو سرِ این جوون قسم بخورم!» انتظار داشتم عبدالله هم در تأیید حرف مادر چیزی بگوید، اما انگار شیشه سکوتش به این سادگی‌ها شکستنی نبود. سرش را پایین انداخته و با سرانگشتش گل‌های فرش را به بازی گرفته بود. ظرف‌ها تمام شده و باز خودم را به هر کاری مشغول می‌کردم تا نخواهم از آشپزخانه بیرون بروم که پدر صدایم کرد: «الهه! بیا اینجا ببینم.» شنیدن این جمله آن هم با لحن قاطع و آمیخته به ناراحتی پدر، کافی بود که تپش قلبم را تندتر کند. با قدم‌هایی کوتاه از آشپزخانه خارج شدم و در پاشنه در ایستادم که پدر با دست اشاره کرد تا بنشینم. همین که نشستم، عبدالله سرش را بالا آورد و نگاهم کرد و نگاهش به قدری سنگین بود که نتوانستم تحمل کنم و اینبار من سرم را پایین انداختم. پدر پایش را جمع کرد و پرسید: «خودت چی میگی؟» شرم و حیای دخترانه‌ام با ترسی که همیشه از پدر در دل داشتم، به هم آمیخته و بر دهانم مُهر خاموشی زده بود که مادر گفت: «خُب مادر جون نظرت رو بگو!» سرم را بالا آوردم. نگاه ناراحت پدر به انتظار پاسخ، به صورت گل انداخته‌ام خیره مانده و نگاه پُر از حرف عبدالله، بیشتر آزارم می‌داد که سرم را کج کردم و با صدایی گرفته که انگار از پس سال‌ها انتظار برای آمدن چنین روزی بر می‌آمد، پاسخ دادم: «نمی‌دونم... خُب من... نمی‌دونم چی بگم...» ✍ •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
⛅️ |° 💚°° 💫امام على(ع)می فرمایند: 💫 راضى باش، تا به آسايش دست يابى...🕊🌱 🦋غررالحكم حدیث 2243 🦋.... ||•🇮🇷 @shohadae_sho .
👩 زن در کتاب مقدس 🔰 آموزش زن 😑 در باورهای برخی یهودیان سنتی نابودی تورات بهتر از آموزش آن به یک زن است. بطوریکه می گویند: "بهتر است کلام تورات در آتش از بین برده شود تا به یک زن منتقل گردد (تعلیم داده شود)". و نیز میگویند: "هر کس به دخترش تورات بیاموزد، مثل اینست که به او پلیدی آموخته است." 🤐 پولوس نیز معتقد بود که زنها باید مطابق با تورات، ساکت بمانند و مطیع شوهران خود باشند. (اول قرنتیان 14 : 34-35) در حالیکه در اسلام زن حق دارد حتی با عالی ترین مقام مذهبی نیز مجادله کند. (المجادله 58 : 1) دانلود و مطالعه مقاله "زن در کتاب مقدس" https://t.me/christianityandbible/402 ✍️ استاد اسماعیل همتی ادامه دارد...
🔻رهبر انقلاب، امروز: تنها راه مقابله با ویروس فساد، قطع دست مفسد است 🔹حضرت آیت الله خامنه‌ای در ارتباط تصویری با همایش سراسری قوه قضائیه: مردم از مبارزه بدون ملاحظه و بدون اغماض با مفسد امیدوار می شوند زیرا فساد مالی و اقتصادی همچون ویروس کرونا، بسیار خطرناک و به‌شدت واگیردار و مُسری است. 🔹 تنها تفاوت ویروس کرونا با ویروس فساد این است که ویروس کرونا با شستشوی دست برطرف می‌شود اما تنها راه مقابله با ویروس فساد، قطع دست مفسد است
خشتـــ بهشتـــ
🔻رهبر انقلاب، امروز: تنها راه مقابله با ویروس فساد، قطع دست مفسد است 🔹حضرت آیت الله خامنه‌ای در ارت
🔰 مردم از لحاظ معیشت دچار سختی هستند 👈 همه دستگاهها باید به اقتصاد کشور کمک کنند 🔻 رهبر انقلاب: یکی از اقدامات خوب قوه قضاییه در مبارزه با فساد «حمایت از تولید و جلوگیری از تعطیلی واحدهای تولیدی» است. در شرایط کنونی که مردم از لحاظ معیشت دچار سختی هستند، هر دستگاهی که بتواند به اقتصاد کشور کمک کند، باید این کار را انجام دهد و این اقدام قوه قضاییه در واقع کمک به اقتصاد کشور است. 🔺️ ابلاغیه اخیر رئیس قوه قضاییه مبنی بر اینکه برخی بانکها حق مصادره و تعطیلی واحدهای تولیدی را ندارند، کار بسیار درستی است چون برخی افراد با خرید واحدهای تولیدی و اخراج کارگران و فروش تجهیزات، کاربری این واحدها را تغییر می‌دهند. ۹۹/۴/۷ •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
😁 🙈 دوستم تعریف می‌کرد، سال ۶۷ برادرش سرباز یگان بوده. صبح یکی از همین روز‌های خدمت، فرمانده یگان کل نیروها را جمع می‌کنه و میگه: مطلع شدیم تا چند دقیقه دیگه، سردار فلانی برای بازدید از یگان تشریف میارن😎. از همتون می‌خوام بدون نگرانی حرفاتونو با ایشون بزنین😇، مشکلاتتون و .... ولی فقط به شرط اینکه انصاف رو رعایت کنین🙃☺️ حرفاشون به آخر نرسیده بود که سردار تشریف آورده بودن.😌 بعد از بازدید از یگان، کنار سربازها میرن و خداقوت و خسته نباشید میگن😍 و از هر کدوم سوالی می‌پرسن🧐 به برادر دوستم که میرسن، می‌پرسن:خوب بهتون می‌رسن؟ امروز صبحونه چی خوردی؟🤔 بنده خدا از بس هول کرده بود😰 خواسته بود محکم و رسمی جواب ده👈کره، مربا؛ سردار🙃😉 گفته بود: کره، سردار؛ مربـــــــــــا🙈😂😂 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
♡به نام عشق ... . 🍃هیاهوی بر روی کاغذ. قلم آنقدر بیتابی میکند که جوهرش ، زندگانیم را سیاه میکند اما ، چه هایی که سبکبالانه مشق کردند ...⁩⁦❤️⁩ . 🍃 ، همان پرستوی سبکبال بود . انتهای عطش رود ، لابلای ، همانجایی که جاودانان در آن جای داشتند .⁦🌹 . 🍃کسی که به میچید ، سنگ را روی سنگ ، را روی مهره ، آخر همیشه میگفت :« مبادا که مهره های را به دست سپاریم...»🥺 . 🍃همانکه پرده را از پس کنار زد و سرود سر داد . . 🍃اواخر عاشقی ات در ، همه میگفتند : نور بالا میزنی. زمزمه آسمان را بر لب داشتی و در بینهایت چشمانت بیقراری میکرد .🕊 . 🍃تویی که نبض بودی ، تویی که کلامت ، شوق و ذوق و وفای به بود. تویی که آوای آشنای بودی و تویی که عشق را به گره زدی ... تویی که تبسمت به پیوست و مایی که هنوز گریان و خاکیم ... .😓 . ✍نویسنده : . به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۲ آبان ۱۳۰۷ . 📅تاریخ شهادت : ۷ تیر ۱۳۶۰ . 🥀مزار شهید : بهشت زهرای تهران . •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
چرا فمنیست های دو اتیشه مسلمان میشن؟ #پویش_حجاب_فاطمے
🕋♥️ 🌿 عاشقانه ای برای مسلمانان🌸 اگر چه جوابم شبیه همه پاسخ‌های پُر نازِ دخترانه در هنگام آمدن خواستگار بود، اما حقیقتی عاری از هر آلایشی بود. سال‌ها بود که منتظر آمدن چنین روزی بودم تا کسی به طلبم بیاید که دیدن صورتش، شنیدن صدایش و حتی حس حضورش مایه‌ی آرامش وجودم باشد و حالا رؤیای آرزویم تعبیر شده و او آمده بود! همانگونه که من می‌خواستم، ولی اینجای تقدیر را نخوانده بودم که آرزویم با یک جوان شیعه در حقیقت نقش ببندد و این همان چیزی بود که زبانم را بند آورده و نفسم را به شماره انداخته بود. عبدالله نفس عمیقی کشید و مثل اینکه اوج سرگردانی‌ام را فهمیده باشد، بلاخره سکوتش را شکست: «فکر کنم الهه می‌خواد بیشتر فکر کنه.» ولی مادر دلش می‌خواست هر چه زودتر مقدمات خوشبختی تنها دخترش را فراهم کند که با شیرین زبانی پیشنهاد داد: «من میگم حالا اجازه بدیم اینا یه جلسه بیان. صحبت‌هامون رو بکنیم، تا بعد ببینیم خدا چی می‌خواد!» پدر بی آنکه چیزی بگوید، کنترل را برداشت و تلویزیون را روشن کرد و این به معنای رضایتش به حرف مادر بود که عبدالله فکری کرد و رو به مادر گفت: «مامان نمی‌خوای یه مشورتی هم با ابراهیم و محمد بکنی؟» که مادر سری جنباند و گفت: «آخه مادر جون هنوز که چیزی معلوم نیس. بذار حالا یه جلسه با هم صحبت کنیم، تا ببینیم چی میشه.» و با این حرف مادر، این بحث سخت و سنگین تمام شد و بلاخره نفسم بالا آمد که از جا بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم. وارد اتاق شدم و خواستم روی تختم دراز بکشم که عبدالله صدایم کرد: «الهه!» برگشتم و دیدم در چهارچوب درِ اتاق ایستاده و نگاهش همچنان سرد و سنگین است. لب تختم نشستم و او بی‌مقدمه پرسید: «چرا به من چیزی نگفتی؟» نگاهش کردم و با صدایی که از عمق صداقتم بر می‌آمد، جواب دادم: «به خدا من از چیزی خبر نداشتم.» قدم به اتاق گذاشت و همچنانکه به سمتم می‌آمد، با لحنی گرفته بازخواستم کرد: «یعنی تو از نگاهش هیچی حس نمی‌کردی؟» و آفتاب نگاه نجیبش با همان پرده حیای همیشگی در برابر چشمانم درخشید تا صادقانه شهادت بدهم: «خودش نیس، ولی خداش هست! هیچ وقت تو نگاهش هیچی ندیدم!» و شاید لحنم به قدری صادقانه بود که بلاخره حصار سرد رفتارش شکست، کنارم نشست و زیر لب زمزمه کرد: «من بهش خیلی نزدیک بودم، هر روز می‌دیدمش، ولی هیچ وقت فکرش هم نمی‌کردم!» سپس نگاهش را به عمق چشمانم دوخت و با تردیدی که در صدایش موج می‌زد، سؤال کرد: «الهه! مطمئنی که می‌خوای اجازه بدی بیان خواستگاری؟!!!» و در مقابل نگاه پرسشگرم، لبخندی زد و با لحنی برادرانه نصیحتم کرد: «الهه جان! مجید مثل بقیه خواستگارات نیس! اون داره تو این خونه زندگی می‌کنه! خوب فکر کن! اگه یه بار به عنوان خواستگار بیاد تو این خونه و بعد تو جواب رَد بدی، دیگه رفت و آمدِ هر دوتون توی این خونه خیلی سخت میشه! اگه مطمئنی که قبولش داری، اجازه بده!» از شنیدن این حرف، پشتم لرزید. تصور اینکه خواستگارم، در طبقه بالای همین خانه حضور دارد و نتیجه هر چه شود، باز هم او همینجا خواهد بود، ترسی عجیب در دلم انداخت. عبدالله نفس بلندی کشید و گفت: «البته حتماً مجید هم به این قضیه فکر کرده! حتماً اونم می‌دونه که اگه این خواستگاری به هر دلیلی به هم بخوره، زندگی‌اش تو این خونه دیگه مثل قبل نیس! پس حتماً پای حرفی که زده تا آخر می‌مونه! ولی تو هم باید تکلیفت رو با خودت روشن کنی!» چشمانم غمگین به زیر افتاد و عبدالله با گفتن «تو رو خدا خوب فکر کن!» از کنارم بلند شد و از اتاق بیرون رفت. با رفتن او، حجم سنگینی از احساسات بر دلم آوار شد. از محبتی که داشت بی سر و صدا در گوشه‌های قلبم جوانه می‌زد تا ترسی که از حضور نزدیک او آن هم در هر شرایطی، در دلم افتاده بود و آنچه بیش از همه بر دیوار شیشه‌ای قلبم ناخن می‌کشید، تشیع او بود که خاطرم را آشفته می‌کرد. احساس می‌کردم در ابتدای راهی طولانی و البته پُر جذبه ایستاده‌ام که از پیمودنش ترسی شیرین در دلم می‌دوید و دلم آنچنان به پشتیبانی خدای خودم گرم بود که ایمان داشتم در انتهای این مسیر سخت، آسمانی نورانی انتظارم را می‌کشد. آینده روشنی که آرزوی قلبی‌ام را برآورده خواهد کرد! آینده‌ای که این جوان شیعه را به یاری خدا و با همراهی من، به سوی مذهب اهل تسنن متمایل می‌کند و این همان اطمینانی بود که عبدالله از من طلب می‌کرد! ✍ •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻