eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خشتـــ بهشتـــ
🍃بد نیست گاهی اوقات بشنویم از مردانی که وقتی دور دور ادعا بود بازنده میدان بودند و وقتی پای و به میان می‌آمد حریف می‌طلبیدند آنان که بی بهانه پای می‌ایستادند و در مرد میدان بودند.🙂 . 🍃اینبار هم قلم دلدادگی سربازی را روایت میکند که بی بهانه و در مسیر قدم برمیداشت. . . 🍃 از یک جایی به بعد دغدغه اش شد و مسیر ولایت را گرفت تا به آخرش رسید و پایانی متفاوت در دفتر زندگی اش ثبت شد. ‌. 🍃 قلبش بیقرار برای میتپید ، دور تا دور حرم را گرفته بودند و محال بود سید مهدی بنشیند و نظاره گر این صحنه هولناک باشد ، برخواست لباس به تن کرد دیگر وقت نشستن نبود وقت خوردن های بیهوده و ای کاش هایی که ‌هیچوقت پایانی نداشت نبود ، وقت جنگ بود ، وقت دور کردن بود که در گوششان از خوانده بودند و را به کام خودشان کرده بودند آنهایی که بوی دلار های مشام‌شان را تیز کرده بود و به همین بهانه سوریه شد قتلگاه هزاران . . 🍃سید مهدی رفت و مهر خونین روی دفتر زندگی اش خورد رفت و پایانی متفاوت برایش رقم خورد.😌 ، بی ریایی ، ، اراده و از خود گذشتن و.... همه و همه او را یک قدم به آرزوی دیرینه اش نزدیک میکرد.🌹 . 🍃شهادت را نمیشود با و آه خرید گاهی لازم است تغییر کنی از پیله گناه دربیایی و ای سبک بال بشوی و خود را در بیندازی و آنوقت است خدا آغوشش را برایت باز میکند...❤️ . 🍃کمی و تغییر لازم است پس سرباز...😉 . ✍️نویسنده : . . 📅تاریخ تولد : ۱۵ مهر ۱۳۶۳ . 📅تاریخ شهادت : ۱۰ تیر ۱۳۹۲ . 🥀مزار شهید : اهواز •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
یکی از عجایب کرونا اینه که اگه بری کنسرت مبتلا نمیشی ولی اگه بری هئیت صددرصد کرونا میگیری! البته بماند که قیمت بلیط کنسرت ۲۵۰ هزارتومنه...! ....   ||•♡ @shohadae_sho .
🔻تعیین سقف برای اجاره بها گرچه کورسوی امیدی از تحرک دولت در آشفته بازار مسکن است اما وقتی بانک اطلاعاتی دقیقی وجود ندارد، نماد رفع تکلیف دولت و بستر دعوای موجر و مستاجر است. وزرای محترم راه و اقتصاد سریعاً تکلیف سامانه املاک و اسکان را مشخص کنند یا منتظر اقدام قانونی مجلس باشند. 👤 سیدنظام الدین موسوی •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•امام رضا(ع)قربون کبوترات🕊 🍃🌹🍃🌹 @shohadae_sho
وقتی آقا گفتند: از بالا رفتن آمار غصه شون می گیره دلم ریخت... حواسمان هست که آمار فوتی های مان روی ۱۵۰ می چرخد؟! جان است! سرمایه آدمی است! یک بار هم بیشتر نداریمش ، حیف است که با کرونا از دست بدهیم، بیایید کمی به خودمان سختی دهیم... به خاطر کادر درمانی مان، به خاطر همهٔ مدافعان سلامت! از وقتی آقا گفتند "غصه دار میشن" دلم آشوب شد... با خودم عهد کردم که برای دل نائب امام عجل الله تعالی فرجه الشریف رعایت کنم و در کوچه و خیابان با ماسک رفت و آمد کنم 👇 این بین خودمون بمونه🙈☺️☺️ 🌷🌷🌷🌷🌷 الکی بهونه دست این کرونا ندیم... •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
هدایت شده از خشتـــ بهشتـــ
🕌وقت اذان درهای آسمان باز است 🙌دست دعا و عجز و نیاز بالا ببریم 🙏جهت تعجیل در ظهور امام غریبمان مهدی زهرا سلام الله علیهم 🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀 🦋 💚 http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34 💚••
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 🌸🎙استاد آیت الله موضوع : ، موجب دوری از امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ❤‌‌•• http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34 💚••☝
#حجاب پاسخ شهید به همسرش که اصرار داشت با او به جبهه برود #پویش_حجاب_فاطمے
🕋♥️ 🌿 عاشقانه ای برای مسلمانان🌸 برای آخرین بار، در آیینه به خودم نگاه کردم. چادر سپیدی که نقشی از شاخه‌های سرخابی در زمینه ملیحش خود نمایی می‌کرد، به سر کرده و آماده میهمانی امشب می‌شدم. شب طولانی و به نسبت سردِ 26 بهمن ماه سال 91 که مقدر شده بود شب نامزدیِ من با یک جوان شیعه باشد! تعریف و تمجید‌های محمد و عطیه و لعیا و به خصوص عبدالله و مادر، سرانجام کارساز افتاده و توانسته بود پدر را مجاب کند تا به ازدواج تنها دخترش با این جوان شیعه رضایت دهد. اندیشه خوشبختی من، لبخندی شیرین بر صورت پُر چین و چروک و آفتاب سوخته‌اش نشانده و به چهره‌اش مهربانیِ کم سابقه‌ای بخشیده بود. پیراهن عربی سفیدی که فقط برای مراسم‌های مهم استفاده می‌کرد، به تن کرده و روی مبل بالای اتاق، انتظار ورود میهمانان را می‌کشید. لعیا هم آنقدر زیر گوش ابراهیم خوانده بود که دیگر دست از اشکال تراشی برداشته و با پوشیدن کت و شلواری شکلاتی رنگ، آماده مراسم مهم امشب شده بود. عطیه و لعیا در آشپزخانه مشغول آخرین تزئینات دیس شیرینی و میوه بودند و مادر چای را دم کرده بود که سرانجام انتظارم به سر رسید و میهمانان آمدند. پیشاپیش همه، عمو جواد وارد شد و جعبه کیک بزرگی را که با خود آورده بود، به دست عبدالله داد و پشت سرش مریم خانم و میهمان جدیدی که عمه‌ی بزرگ آقای عادلی بود و "عمه فاطمه" صدایش می‌کردند. آخرین نفر هم آقای عادلی بود که با گام‌هایی متین و چشمانی که بیش از همیشه می‌درخشید، قدم به اتاق گذاشت و دسته گل بزرگی را که خوشه‌ی پُرباری از گل‌های رُز سرخ و سفید بود، روی میز کنار اتاق نشیمن قرار داد. موهای مشکی‌اش را مرتب‌تر از همیشه سشوار کشیده و نشسته در کت و شلواری مشکی و پیراهنی سپید، غرق آب و عرقِ شرم و حیا شده بود. عمه فاطمه با آغوش باز به استقبالم آمد و به گرمی احوالم را پرسید. صورت سفید و مهربانی داشت که خطوط عمیقش، نشان از سالخوردگی‌اش می‌داد، گرچه لحظه‌ای خنده از رویش محو نمی‌شد. مثل اینکه از کمردرد رنج ببرد، به سختی روی مبل نشست و بسته کادو پیچ شده‌ای را از زیر چادر مشکی‌اش بیرون آورد و روی مبل کناری گذاشت. چهره‌ی عمو جواد جدیت دفعه قبل را نداشت و با رفتاری مهربان و صمیمی حسابی با پدر و ابراهیم گرم گرفته بود. حالا با حضور آقای عادلی، احساس شیرینی به دلم افتاده و به جانم آرامش می‌داد، آرامشی که می‌توانستم در خنکای لطیفش، تمام رؤیاهای دست نیافتنی‌ام را نه در خواب که در بیداری ببینم! صورتش روشن‌تر از همیشه، آنچنان از شادی و شعف می‌درخشید، که حتی در پشت پرده‌ی نجابت هم پنهان شدنی نبود! در حضور گرم و مهربانش احساس آنچنان امنیتی می‌کردم که در حضور کسی جز او لمسش نکرده بودم! امنیتی که انگیزه همراهی‌اش را بی هیچ ترس و تردیدی به من می‌بخشید و تمام این احساسات در مذاق جانم به شیرینی نقش بست وقتی عمه فاطمه انگشتر طلای پر از نگینی را به نشانه نامزدی در دستم کرد، رویم را بوسید و زیر گوشم زمزمه کرد: «ان شاء الله سفید بخت بشی دخترم!» و صدای صلوات فضای اتاق را پُر کرد. احساس می‌کردم تمام ذرات بدنم شبیه گلبرگ‌های شقایق در دلِ باد، به لرزه افتاده و دلم بی‌تاب وصالی شیرین، در قفسه سینه‌ام پَر پَر می‌زد. بی‌آنکه بخواهم نگاهم به چشمانش افتاد که مثل سطح صیقل خورده خلیج فارس در برابر آفتاب، می‌درخشید و نجیبانه می‌خندید! مریم خانم بسته کادو را گشود و پارچه درونش را به دست عمه فاطمه داد. عمه کنارم نشست، پارچه را با هر دو دست مقابلم گرفت و با لحنی لبریز محبت توضیح داد: «الهه خانم! این پارچه¬ی چادری رو عزیزِ خدا بیامرز چند سال قبل از مکه به نیت عروسِ مجید اُورد. قابلت رو نداره عزیزم! تبرکه!» و پیش از آنکه فرصت قدردانی پیدا کنم، پارچه حریرِ شیری رنگ را گشود و روی چادرم، بر سرم انداخت و بار دیگر صوتِ صلوات مثل ترنم به هم خوردن بال فرشتگان، آسمان ِاتاق را پُر کرد. ✍ •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻