eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 #احادیث_تبری 🌟امام صادق علیه السلام فرمودند:🌟 کبوتر خوانا در خانه هایتان نگهداری کنید، زیرا این حیوان؛ قاتلین امام حسین علیه السَّلام را لعنت می‌کند.🔹🔸 📗کامل الزیارات؛ صفحه ۳۱۶📗 ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 💛🕊 🇮🇷 🇮🇷 روز ولادت:۲۲/۱۰/۱۳۴۵         روز شهادت:۲۲/۱۰/۱۳۶۵ تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود... نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود. 🌷 دعوت می کنیم با خواندن این متن مهمان ویژه ی یک شهید شوید...  آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران.  علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله راهی مناطق عملیاتی جنوب شد.  یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد.  یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه.. ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#صلواتی_هدیه_رفتگان_کنیم اگر از گناه مطہرے، رجای هست که بهہشتی باشے و اگر باهنر شہادت آشنایۍ، مفتح درهاۍ بهشت میشوۍ و اگر با همت تقوا پیشه کنے صیاد دلها می شوۍ... 💚 💔شادی روح همه شهدا صلوات 💔 #پنج_شنبه_های_دلتنگی ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
ادامه داســـ📕ــتان نسل سوخته👇👇👇
خشتـــ بهشتـــ
🌟 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌟 قسمت #سی_و_هشتم می مانم دیگه همه بی حس و حالی بی بی رو فهمیده بودن ...
🇮🇷 🇮🇷 قسمت حرف های عاقلانه مادرم با اون چشم های گرفته و غمگین بهم نگاه کرد ... - مهران ... می فهمی چی میگی؟ ... تو 14 سالته ... یکی هنوز باید مراقب خودت باشه ... بی بی هم به مراقبت دائم نیاز داره ... دو ماه دیگه مدارس شروع میشه ... یه چی بگو عاقلانه باشه ... خسته تر از این بود که بتونم باهاش صحبت کنم ... اما حرف من کاملا جدی بود ... و دلم قرص و محکم ... مطمئن بودم تصمیمم درسته ... پدرم، اون چند روز ... مدام از بیرون غذا گرفته بود ... این جزء خصلت های خوبش بود ... توی این جور شرایط، پشت اطرافیانش رو خالی نمی کرد ... و دست از غر زدن هم برمی داشت ... بهم پول داد برم از بیرون غذا بخرم ... الهام و سعید ... و بچه های دایی ابراهیم و دایی مجید ... هر کدوم یه نظر دادن ... اما توی خیابون ... اون حس ... الهام ... یا خدا ... با هر اسمی که خطابش کنی ... چیز دیگه ای گفت ... وقتی برگشتم خونه ... همه جا خوردن ... و پدرم کلی دعوام کرد ... و خودش رفت بیرون غذا بخره ... بی توجه به همه رفتم توی آشپزخونه ... و ایستادم به غذا درست کردن ... دایی ابراهیم دنبالم اومد ... - اون قدیم بود که دخترها 14 سالگی از هر انگشت شون شصت تا هنر می ریخت ... آشپزی و خونه داری هم بلد بودن ... تو که دیگه پسر هم هستی ... تا یه بلایی سر خودت نیاوردی بیا بیرون ... - بچه که نیستم خودم رو آتیش بزنم ... می تونید از مامان بپرسید ... من یه پای کمک خونه ام ... حتی توی آشپزی ... - کمک ... نه آشپز ... فرقش از زمین تا آسمونه ... ولی من مصمم تر از این حرف ها بودن که عقب نشینی کنم... بالاخره دایی رفت ... اما رفت دنبال مادرم ... . . ادامه دارد... 💛نويسنده:شهیدسيدطاها ايماني💛 ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
🌟 🌟 قسمت غذای مهران مامان با ناراحتی اومد سراغم ... - نکن مهران ... اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار ... آخر یه بلایی سر خودت میاری ... - مامان، من ادا در نمیارم ... 14 سالمه ... دیگه بچه نیستم... فوقش اینها می سوزه ... یا داغون میشه قابل خوردن نیست ... هر چند از اینکه جمله بابا رو بهم گفت دلم سوخت ... اما می دونستم توی حال خودش نیست ... یهو حالتش عوض شد ... بدجور بهم ریخت ... - آره ... تو هم یه کاری کن داغت بمونه رو دلم ... و از آشپزخونه رفت بیرون ... چند لحظه موندم چی کار کنم... شک به دلم افتاد ... نکنه خطا رفتم ... و چیزی که به دل و ذهنم افتاد ... و بهش عمل کردم ... الهام نبوده باشه ... تردید و دو دلی تمام وجودم رو پر کرد ... - اینطوری مشخص نمیشه ... باید تا تهش برم ... خدایا ... اگر الهام بود ... و این کارم حرف و هدایت تو ... تا آخرش خودت حواست بهم باشه ... و مثل قبل ... چیزی رو که نمی دونم بهم یاد بده و غلطم رو بگیر ... اگرم خطوات بود ... نجاتم بده ... قبلا توی مسیر اصلاح و اخلاقم ... توی مسیر شناخت خدا و حرکت به سمتش ... کمک گرفته بودم و استادم بود... اما این بار ... پدر ... یه ساعت و نیم بعد برگشت ... از در نیومده محکم زد توی گوشم ... - گوساله ... اگر همون موقع و سر وقتش رفته بودی ... این همه معطل خریدن چند تا غذا نمی شدم ... اما حکمت معطلی پدرم چیز دیگه ای بود ... خدا برای من زمان خریده بود ... سفره رو انداختیم کنار تخت بی بی ... غذای من حاضر شده بود ... مادرم عین همیشه ... دست برد سمت غذا ... تا اول از همه برای بی بی بکشه ... مادربزرگ زیرچشمی به من و بقیه نگاه کرد ... - من از غذای مهران می خورم ... ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خشتـــ بهشتـــ
خطبه ی 8 نهج البلاغه؛ بیعت شکنی زبیر و من كلام له (علیه السلام) يعني به الزبير في حال اقتضت ذلك و ي
خطبه ی 9 نهج البلاغه؛ مذمت غوغا سالاری و من كلام له (علیه السلام) في صفته و صفة خصومه و يقال إنها في أصحاب الجمل: وَ قَدْ أَرْعَدُوا وَ أَبْرَقُوا وَ مَعَ هَذَيْنِ الْأَمْرَيْنِ الْفَشَلُ، وَ لَسْنَا نُرْعِدُ حَتَّى نُوقِعَ وَ لَا نُسِيلُ حَتَّى نُمْطِرَ.   شناخت طلحه و زبير (و اصحاب جمل): چون رعد خروشيدند و چون برق درخشيدند، اما كارى از پيش نبردند و سر انجام سست گرديدند. ولى ما اين گونه نيستيم، تا عمل نكنيم، رعد و برقى نداريم، و تا نباريم سيل جارى نمى سازيم.  توضیح: هياهوى تو خالى از تعبيراتى که در کلام بالا آمده، چنين استفاده مى شود که امام(عليه السلام) اين سخنان را بعد از پايان جنگ جمل بيان فرموده و اشاره به سخنانى است که طلحه و زبير و ياران آنها در آغاز جنگ بيان کرده بودند و قال و غوغايى به راه انداختند ولى سرانجام، کارى از پيش نبرده و مفتضحانه شکست خوردند و «طلحه و زبير» جان خود را در اين راه باختند. امام(عليه السلام) مى فرمايد: «آنها رعد و برقى نشان دادند ولى با اين همه کارشان به سستى و شکست انجاميد» (وَ قَدْ اَرْعَدُوا وَاَبْرَقُوا، وَ مَعَ هذَيْنِ الاَمْرَيْنِ الْفَشَلُ). اين تشبيه زيبا اشاره به ابرهايى مى کند که رعد و برق فراوانى ظاهر مى کنند و به مردم نويد باران پربرکتى مى دهند امّا سرانجام بى آن که قطره اى ببارد متلاشى و پراکنده مى شوند. سپس امام(عليه السلام) مى افزايد: «ولى ما رعد (و برقى) نشان نمى دهيم تا بباريم و سيلى جارى نمى کنيم مگر اين که بارانى به راه بيندازيم» (وَلَسْنا نُرْعِدُ حَتّى نُوقِعَ، وَ لا نُسيلُ حَتّى نُمْطِرَ).  ʝσɨŋ↓ ❁•| @shahid_Ali_khalili_313
اَمیري حُسينٌ وَ نِعْمَ اَلْاَميرْ  حسین جان.... بر دردهای من شفا یڪ اربعین اسٺ/  در سینہ غم دارم، دوا یڪ اربعین اسٺ/  زحمٺ نبرده دوستٺ داریم و حالا /  نابرده رنج گنج ما یڪ اربعین اسٺ #اَللّهُمَ_اَرْزُقْني_زيارَتَ_قَبْرِ_الْحُسَيْنْ_في_اَلْاَرْبَعينْ #شب_زیارتی_ارباب #شبتون_کربلایی💔 ʝσɨŋ↓ ✾•| @shahid_Ali_khalili_313
می جویمت هماره به هر سو کنم نگاه می بینمت در آینه و آفتاب و ماه در چشمهٔ روان و گل و سبزه و نسیم در آسمان آبی و خورشیدِ صبحگاه #محسن_خانچی #سلام 🍁 #صبحتون_بخیر🍃 #دلهاتون_نورانی🌻 ʝσɨŋ↓ ✾•| @shahid_Ali_khalili_313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۱۳ مهر ۱۳۹۷ میلادی: Friday - 05 October 2018 قمری: الجمعة، 25 محرم 1440 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه) - یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه) - یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت امام سجاد علیه السلام، 94ه-ق 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️24 روز تا اربعین حسینی ▪️32 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️34 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️39 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ✅ با ما همراه شوید👇👇👇 ʝσɨŋ↓ ✾•| @shahid_Ali_khalili_313
عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری، وَلا اَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوی…. برای من اینکه  مردم را ببینم و تو را نبینم و از تو صدایی و نجوایی نشنوم سخت است؛ مولای غریبم💔… #دعای_ندبه «اَللّهُمَّ عجّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج بِحَقِّ حَضرَتِ زِینَب سَلام الله علَیها»💔 ʝσɨŋ↓ ❁•| @shahid_Ali_khalili_313
💢 تصویر شهید درگیری دیروز در بهبهان منتشر شد 🔹 شهید مدافع وطن #جهان‌شاه_بازارنوی وی اهل بهبهان، متاهل و دارای دو فرزند پسر و یک دختر بود، که بامداد دیروزدر درگیری با اشرار مسلح به شهادت رسید🌹 🕊•| @shahid_Ali_khalili_313
امام سجاد علیه السلام: حقّی كه شكم بر تو دارد این است كه آن را ظرف چیزهای حرام - چه كم و چه زیاد - قرار ندهی و (نیز) در چیزهای حلال میانه‌روی كنی. وَ أمّا حَقُّ بَطْنِكَ فَأنْ لا تَجْعَلْهُ وِعأ لِقَلیلٍ مِنَ الْحَرامِ وَلا لِكَثیرٍ، وَ أنْ تَقْتَصِدَ لَهُ فِی الْحَلالِ 🕊 ʝσɨŋ↓ 🕊 ·| @shahid_Ali_khalili_313
🔴 روایت امام سجاد (ع ) پیرامون بعضی از علل عدم استجابت دعا ~|| @shahid_Ali_khalili_313🍃
💛🌟💛 به احترام غم مادرت بیا "مهدی" به قدر عمر کم مادرت بیا "مهدی" به چادری که شده پرچم عزاداری به پرچم علم مادرت بیا "مهدی" ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313 💛🌟💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خشتـــ بهشتـــ
🇮🇷 #معرفی_شهدا💛🕊 🇮🇷 #شهید_مرتضی_دادگر🇮🇷 روز ولادت:۲۲/۱۰/۱۳۴۵         روز شهادت:۲۲/۱۰/۱۳۶۵ تلفن زن
💔 🌟💚 💝 تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود... نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود.  با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد.  بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او...  استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد.  قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
شہـــیدمرتضی دادگر عکس باز شود👆👆👆👆👆👆