eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ܦ߭ߊ‌‌̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش 🌾• سیلی...سیلی... سیلی، صدایش در گوشم پیچید و بار دیگر پلک‌ هایم روی هم افتاد. کاش خودم را مچاله می‌ کردم و پرتاب می‌ دادم به سمت آذرماه... آذر ماه و روز‌های بی‌ خبری‌ ام. مثلاً همان روز که در تب می‌ سوختم و برادرم کامران نگران کنارم نشسته بود... کاش همانطور در عالم خواب و بی‌ خبری باقی می‌ ماندم و هرگز چشم نمی‌ گشودم... هرگز چشم نمی‌ گشودم و هرگز سایان را نشسته بر صندلی آهنین رو‌به رویم نمی‌ دیدم. حالا که در چنگالش اسیر بودم، درجه‌ ی وحشت‌زدگی‌ ام، نشانِ بی‌ نهایت را به نمایش گذاشته بود. چشمانِ به خون نشسته اش، عصبی بود، وحشت زده و در یک کلام جا خورده! دستی به موهایش کشید و بدون پلک زدن نگاهم کرد! نگاهم کرد و ترس را به بند بند وجودم تحمیل کرد. _باورم نمیشه! تو؟ گویی صدایم از ته چاه خارج می‌ شد وقتی که گفتم : _+رو دست خوردی.. نه!؟ و او ببری زخم‌خورده گشت در نظرم و با لگدی محکم بر پایه‌ی صندلی مرا به عقب انداخت! فریاد "آخ" گفتنم در فضا پیچید و پیچید و پیچید و شاید به گوش کلاغ‌ ها هم رسید که بنای قار‌قار نهاده بودند. آرژان که در دور‌ترین گوشه‌ با دستانی قلاب شده روی سینه ایستاده بود، فقط نگاهم می‌کرد. ۰ناسزایی ترکی از دهان سایان خارج شد و بالا سرم قرار گرفت. خنده اش هیستریک بود و شیطانی! _نمی‌ خوای بدونی این چند روز کجا بودم؟! رفته بودم آتیش بازی! حالا که می‌ خوای بدونی بدون! مملکت رو به ویرونیه. تا چند روز دیگه سلاح به دست نیرو‌ها میرسه و کشورت خالی از آشغالایی مثل تو میشه! دونستن اینا فقط میتونه عصبیت کنه، چون دیگه کاری از دستت بر نمیاد. خصوصاً که تا چند لحظه‌ ی دیگه آخرین نفس‌ هات کشیده میشه... راستی نگفتی درجت چیه؟! حرکات و نوع صحبت‌ کردن پی‌ در‌ پی نشان از عصبی بودن و عدم کنترل بر اعصابش را داشت. فریادش بلند‌تر شد و تفنگش را از جیب بیرون کشید. _حرف بزن کثافتِ.... ✍• هیثم •┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾‌•🌔•✾•••┈┈•