ﺧﺪﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﻧﻼﯾﻨﻪ ...❤
ﮐﺎﻓﯿﻪ ...
ﺩﻟﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ ...
ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﮏ ﺗﮏ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻮﺩﻩ
ﻭ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ...
ﺍﮔﺮ ﺩﯾﺪﯼ ﺧﻂ ﻫﺎ ﺷﻠﻮﻏﻪ ﻭ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﻤﯿﺎﺩ،
ﺍﺯ ﭘﺴﻮﺭﺩ " ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭘﻨﺎﻫﻢ ﺑﺪﻩ " ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻦ ...❤
ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﻮﺭﺩ ﺣﺴﺎﺳﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻧﻮﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻩ !💗
ﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻩ !
ﻣﺸﮑﻞ ﺍﺯ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﻝ ﻣﺎ رو ﻭﯾﺮﻭﺱ ﮔﺮفته....❌❌
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•🌸
5170dc3b7c0f8ea3851e713da2e402675c8f3339.mp3
8.54M
🎤 #کربلایی_جواد_مقدم
🎶 یادگار کربلایم کربلایم کربلایم...
⚫ #زمینه_شهادت_امام_باقر_علیه_السلام
⚫️ #پیشنهاد_دانلود👌
°•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
💬 #مـا_هـــــم_آره😉
ما هم دنبال اینیم که خوشگلا نگامون کنن😊
آره کی از امام زمان عج تو این عالم خوشگل تر؟!
🌀ما هم دوست داریم لباس مارک دار بپوشیم😍
چه مارکی از هیئتی و مذهبی بودن بهتر
💈ما هم یه عطر مخصوص و خوب داریم😎
اما واسه اینکه روش پیغمبر عطر زدن بوده نه واسه کسی دیگه
🖲ما هم دنبال یه مکان خالی میگردیم😯
که بشینیم با خدا و اهلبیت(ع) حرف بزنیم و از بدی هامون توبه کنیم
♻️ما هم دور همی با هم میریم بیرون و خیلی خوش میگذرونیم😋
اما واسه رفع خستگی نه برای گناه و...
💝ما هم یه جنس مخالف خوب میخوایم☺️
اما اولا از خدا میخوایم دوما واسه ازدواج و کامل شدن دین😉❣
🔔 ما هم آره...
ولی نه با گناه و دوری از خدا...
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
فروارد کنید خیلی کمیم😩
براتون سورپرایز دارن😌🙃
#فروارد فراموش نشه🌷🍃
#حرف_دل_مدیر
#حدیث_روز
◾️ امام محمد باقر علیهالسلام فرمودند:
🌻امر به معروف و نهى از منكر راه و روش پيامبران و شيوه صالحان است.
🌻و فريضه بزرگى است كه ديگر فرايض به واسطه آن بر پا مى شود،
🌻و راهها امن مىگردد و د رآمدها حلال مىشود و حقوق پايمال شده به صاحبانش برمىگردد،
🌻زمين آباد مىشود و (بدون ظلم) حق از دشمنان گرفته مىشود و كارها سامانمىپذيرد. ✨
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
خشتـــ بهشتـــ
#یک_قرار_عاشقانه[❤️💚] { #سرساعت8 } 💛هر جا هستی همین الان دلت راهی صحن و سرای حرم امام رئوف کن و سل
سلام رفقای ناب☺️🍃
قرارعاشقانمون سر ساعت #8 ❤️ ازدور سلام😔✋
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سی_و_هفتم
_خوب دیگہ ، با اجازتوݧ ما عروسموݧ رو ببریم...
علے هم کنار مـݧ وایساده بود و سرش رو انداختہ بود پاییـݧ
ماماݧ هم لبخند زدو گفت خواهش میکنم دختر خودتونہ
از بابا خجالت میکشیدم و نگاهش نمیکردم
_پدر مادر علے و خواهرش با ماشیـݧ خودشوݧ رفتـݧ
ماهم با ماشیـݧ علے
در ماشیـݧ رو برام باز کرد و گفت بفرمایید اسماء خانم
لبخند زدم و نشستم
خودش هم نشست و همینطورے چند دیقہ بهم زل زده بود
دستم و جلوے صورتش تکوݧ دادم و گفتم:بہ چے نگاه میکنید❓
لبخند زدو گفت:بہ همسرم.ایرادے داره❓
دستم و گرفتم جلوے دهنم و گفتم.ݧچہ ایرادے ولے یجورے نگاه میکنید کہ انگار تا حالا منو ندیدید
خوب ندیدم دیگہ
چشمهام گردو شد و گفتم:ندید❓
خندید و گفت دروغ چرا ولے ݧ انقدر دقیق
خوب حالا میخواید حرکت کنیم❓مامانینا رفتـݧ ها...
_خوب برݧ ما کہ خونہ نمیریم.
پس کجا میریم❓
امروز پنجشنبست ها فراموش کردے❓
زدم رو دستم و گفتم:
وااااے آره فراموش کرده بودم
بہ خودش اشاره کردو گفت:معلوم نیست کے باعث شده فراموش کنے حتما خیلے هم برات مهم بوده...
خندیدم و گفتم بلہ بلہ خیلے
جلوے گل فروشے وایسادو دوتا دستہ گل یاس گرفت.
_إ علے آقا چرا دوتا دستہ گل گرفتید❓
دستش و گذاشت رو قلبش و گفت آخ...
إ وااا چیشد❓
اسممو اینطورے صدا میکنے نمیگے قلبم وایمیسہ
إ خوبہ بگم آقاے سجادے❓
هموݧ علے خوبہ ایـݧ دستہ گلم گرفتم براے عروسم
_رسیدیم بهشت زهرا
رفتیم بہ سمت قطعہ سرداراݧ بے پلاک
مثل همیشہ دوتا قبرو شستیم و گلهار گذاشتیم روش
اسماء❓
بلہ❓
میدونے از شهیدت خواستم کہ تو رو بهم بده❓
خوب چرا از شهید خودتوݧ نخواستید❓
از اونم خواستم ولے میخواستم شهیدت پارتے بازے کنہ برام
خندیدم و گفت ایشالا کہ خیره.
یہ ماه از محرم شدنموݧ میگذشت و هروز بیشتر عاشقش میشدم
علے خوابیده بود.کنارش نشستہ بودم و نگاهش میکردم
بہ ایـݧ فکر میکردم چطور تونستم بہ همیـݧ سرعت عاشقش بشم.
_واے کہ تو چقد خوبے علے
دستم گذاشتہ بودم زیر چونمو بهش خیره شده بودم
یکم سر جاش تکوݧ خورد و چشماشو باز کرد
و با لبخند و صداے خش دار گفت:سلام خانم کے اومدے❓
سلام نیم ساعتہ
إ پس چرا بیدارم نکردے❓
آخہ دلم نیومد...
_آخ علے بہ فداے دلت حالا دستمو بگیر بلندم کـݧ ببینم
دستشو گرفتم و با تمام قدرت کشیدم سمت خودم
علے نمیتونم خیلے سنگینے
إ پس مـنم بیدار نمیشم
باشہ بیدار نشو منم الاݧ میرم خونمو خدافظ
دستم و گرفت و گفت کجا❓دلت میاد برے❓
سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
باشہ باشہ بلند میشم تو فقط حرف از رفتـݧ نزݧ بخدا قلبم میگره
دوتاموݧ زدیم زیر خنده
_در اتاق علے بہ صدا در اومد فاطمہ بود
داداش زنداداش ماماݧ معصومہ میگہ بیاید پاییـݧ شام.
_علے دستش و گذاشت رو شکمشو گفت آخ کہ چقد گشنمہ بریم
دستشو گرفتمو گفتم بدو پس
از پلہ ها اومدیم پاییـݧ
باباے علے کہ بهش میگفتم بابا رضا اومده بود خونہ
رفتم سمتش
سلام بابا رضا خستہ نباشے
پیشونیمو بوسید و گفت
سلامت باشے دختر گلم
با اجازتوݧ مـݧ برم کمک ماماݧ معصومہ
فاطمہ دستم رو گرفت و گفت:کجااااا❓
مـݧ خودم همہ چیو آماده کردم شما بشیـݧ آقاتوݧ فردا نگہ از خانومم کار کشیدید
_دوتاموݧ زدیم زیر خنده
علے انگشتش و بہ نشونہ ے تحدید بہ سمت فاطمہ تکوݧ دادو گفت:باشہ عیب نداره نوبت توهم میرسہ
فاطمہ از خجالت صورت سفیدش قرمز شدو رفت آشپزخونہ
بابا رضا و علی زدݧ زیر خنده.
آروم زدم بہ پهلوے علی و گفتم خبریه❓
✍ ادامه دارد ....
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سی_و_هشتم
_آروم زدم بہ پهلوے علے و گفتم خبریہ❓
خانومم همینطورے گفتم
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم حالا دیگہ ما غریبہ شدیم❓باشہ علے آقا باشہ...
إ اسماء بخدا شوخے کردم
باشہ حالا قسم نخور
آخہ آدمو مجبور میکنے
خب ببخشید
نمیبخشم
إ علے
إ اسماء
_فاطمہ اومد پیشمو.دستش و گذاشت رو کمرشو وگفت:دارید پشت سر مـݧ غیبت میکنید❓بستہ دیگہ بیاید سفره رو آماده کردم.
_آخر هفتہ عقد اردلاݧ بود. نمیدونم بہ زهرا چے گفتہ بود کہ هموݧ جلسہ اول قبول کرده بود.
با علے دنبال کارهاے خودموݧ و مراسم اردلاݧ بودیم
_تولد امام رضا نزدیک بود و قرار بود عقدمونو تو حرم بخونـݧ و همونجا هم ثبتش کنیم
لحظہ شمارے میکردم براے اوݧ روز
حلقہ هامونو یہ شکل سفارش دادیم.علے انگشتر عقیق خیلے دوست داشت اما بخاطر مـݧ چیزے نگفت
_مراسم اردلاݧ تموم شد و از هموݧ بعد عقد دنبال کارهاے عروسے بود.درس زهرا کہ تموم شده بود اردلاݧ بخاطر تحصیلاتش راحت تو سپاه استخدام شد و مشکلے نداشتند.
اما مـݧ و علے بخاطر درسموݧ مجبور بودیم عروسیموݧ و عقب بندازیم
_بلیط قطار واسہ ۸صبح بود
مشغول آماده کردݧ ساک لباساموݧ بودم
علے یہ گوشہ نشستہ بود با لبخند نگاهم میکرد
علے جاݧ چیہ باز اونطورے نگاه میکنے❓باز چہ نقشہ اے تو سرتہ ها❓
از جاش بلند شد و همونطور کہ میومد سمتم با خنده گفت
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
دلهاے شڪستہ[💔]
هسٺ مجذوبِ حسین🌱🍃
آوارهے ایوانِ طلا ڪوبِ حسین🌷🌱
وقتش شده تابہڪربلایش برسم🙃🕊
#صبح اسٺ وسلام مےدهم رو بہ حسین☀️✋
#السلام_علیڪ_یااباعبدالله✋
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
میلادی: Sunday - 19 August 2018
قمری: الأحد، 7 ذو الحجة 1439
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شهادت امام محمد باقر علیه السلام، 114ه-ق
🔹خطبه حضرت عباس علیه السلام بر فراز کعبه، 60ه-ق
🔹زندانی کردن امام کاظم علیه السلام در بصره
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا روز عرفه
▪️3 روز تا عید سعید قربان
▪️8 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️11 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
▪️24 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
خشتـــ بهشتـــ
سلام بی مقدمه برم سر اصل مطلب✋ این چله،چله معنویه پس کار های خاص خودش رو میخواد😎 🍃1-خدا میگه بخوان
عاشقان وقت نماز است اذان می گوید[💚]🕊
#التماس__دعابرای_خادمان_کانال🙏
#کمپین_نمازاول_وقت_خوانها🌿🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 آدمهای حکومتی
🔻امام زمان یاران ویژه لازم دارد!
✅بسیار شنیدنی
🔷#پیشنهاد_دانلود👌
°•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
#معرفی_شهید عارف نوزده ساله🌹
شهید احمد علی نیری🌹
#سومین_قسمت🌹
ادامه ماجرا.......
👇👇👇👇
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم.
بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. 😭😭😭😭
یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»❤️❤️❤️
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. 😳😳
از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) ❣❣
وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد!😍😍
احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»😔😔
آخرین قسمت در روزهای آتی..
ان شاالله..
شادی روح تمامی شهدای اسلام🌹
#صلوات🌹
°•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°