هدایت شده از Pishva
این بار تاریخ اینگونه رغم خواهد خورد...
مالک به خیمه های دشمن خواهد رسید و بساط ظلم را بر خواهد چید...
#سردار_سلیمانی
°•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
طولانیترین مــــ🌒ـــــاهگرفتگی قرن امروز جمعه رخ میدهد !
شروع این خسوف بزرگ و طولانی در ساعت 21 و 44 دقیقه شب جمعه {5 مرداد 1397} خواهد بود.
طولانی ترین مـــــ🌒ــــاه گرفتگی قرن 21 به مدت 6 ساعت و 13 دقیقه و 48 ثانیه طول میکشد و در سحرگاه شنبه یعنی حوالی 4 صبح به پایان میرسد.
°•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
#نیایش_شبانه
🍃پروردگارا
ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻢ، ﺁﯾﻨﺪﻩ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ😐
ﻭﻟﯽ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ😊
ﻭ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ😍
🍃ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ،🙎👩
ﻋﺸﻖ ﺣﻘﯿﻘﯽ❤
ﺳﻼﻣﺘﯽ𦾐
ﺁﺭﺍﻣﺶ😌
ﻭ ﻧﯿﮑﺒﺨﺘﯽ😘
ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ
🍃ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻋﻄﺎ ﮐﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ
ﻫﺮ ﺁنچه ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺧﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ
ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﮐﻦ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ
ﻟﺒﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮔﻞ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﮑﻮﻓﺎ ﮐﻦ
ﺁﻣﯿﻦ ﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﺗﺮﯾﻦ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺎﻥ
°•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
خشتـــ بهشتـــ
سلام رفقای جان☺️✋ شبتون روشن به نور خدا🌸🍃 براتون سوپرایز داریم😍 از امشب میخوایم براتون رمان بذاریم
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_اول
✍آخر هفته قرار بود بیان واسه خواستگاری
زیاد برام مهم نبود که قراره چه اتفاقی بیوفته حتی اسمشم نمیدونستم ،
مامانم همی طور گفته بود یکی می خواد بیاد....
فقط بخاطر مامان قبول کردم که بیان برای آشنایی ....
ترجیح میدادم بهش فکر نکنم
عادت داشتم پنج شنبه ها برم بهشت زهرا پیش“ شهید گمنام ”
شهیدی که شده بود محرم رازا و دردام رفیقی که همیشه وقتی یه مشکلی
برام پیش میومد کمکم میکرد ...
”فرزند روح الله“
این هفته بر عکس همیشه چهارشنبه بعد از دانشگاه رفتم بهشت زهرا
چند شاخه گل گرفتم
کلی با شهید جانم حرف زدم احساس آرامش خاصی داشتم پیشش
_ بهش گفتم شهید جان فردا قراره برام خواستگار بیاد.....
از حرفم خندم گرفت ههههه
خوب که چی االن این چی بود من گفتم ....
من که نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر مامان...
احساس کردم یه نفر داره میاد به این سمت ، پاشدم
دیر شده بود سریع برگشتم خونه
تا رسیدم مامان صدااااام کرد
- اسمااااااااء
_ )ای وای خدا ( سلام مامان جانم
_ جانت بی بال فردا چی میخوای بپوشی
_ فردا
_ اره دیگه خواستگارات میخوان بیاناااااا
اها.....
یه روسری و یه چادر مگه چه خبره یه آشنایی سادست دیگه عروسی که
نیست....
اینو گفتم و رفتم تو اتاقم
یه حس خاصی داشتم نکنه بخاطر فردا بود
وای خدا فردا رو بخیر کنه با این مامان جان من...
همینطوری که داشتم فکر میکردم خوابم برد....
چیزی نمونده بود که از راه برسن
من هنوز آماده نبودم مامان صداش در اومد
_ اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگه الان که از راه برسن انقد منو حرص نده
یکم بزرگ شو
_ وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری الان .....)یدفعه زنگ رو زدن
ادامه دارد....
°•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_دوم
دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے ماماݧدر اماݧباشم
سریع حاضر شدم نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے
سنم و یکم برده بود بالا
با صداے ماماݧ از اتاق پریدم بیروݧ
عصبانیت تو چهره ے ماماݧبہ وضوح دیده میشد
گفت:راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده
خندیدم گونشو بوسیدم و رفتم آشپز خونه
اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت
صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ
مهمونارو میشناسہ
همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس مـݧ
چاے و ریختم ماماݧصدام کرد
_اسماء جاݧچایے و بیار
خندم گرفت مثل این فیلما
چادرمو مرتب کردم وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم
ب جناب خواستگار ک رسیدم
کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیروݧ آقاےسجادے❓❓❓❓😳
ایـݧ جاچیکار میکنہ❓😕
ینی ایـݧ اومده خواستگارے من❓
واے خدا باورم نمیشہ
چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم
مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق
دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود
اما چاره اے نبود باید میرفتم .....
✍ادامه دارد..
°•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
کجای این شب تاریک به روی مـ🌙ـاه در بستی؛🌌🌒
نه میگویی نه میدانم کجا ماندم،کجا هستی😔💔
🔮 امروز برای ظهورش چند صلوات فرستادی⁉️
#اللهم
#عجل
#لولیک
#الفرج
°•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°