eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺 کلامی از علما ⭕️ آیت‌الله تالهی همدانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13990516000303_test.pdf
2.15M
کتاب سه دقیقه تا قیامت عالیه 🌹🌹🌹🌹 پیشنهاد مطالعه 🌸@shohadae_sho🌸 👆🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨سهم امروزمون از یاد مولای غری 🎬 «منجی در هالیوود» 👤 استاد 🔺 منجی‌گرایی در دنیا اثری جدی پیدا کرده. الان عرصه، عرصهٔ یارکِشیه... 📥 دانلود با کیفیت بالا 🎥 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
🔴امام خامنه ای: ♦️اگر در جامعه‌ای، آن نوعِ خوبِ خواصِ طرفدارِ حق؛ یعنی کسانی که میتوانند در صورت لزوم از متاع دنیوی دست بردارند، در اکثریت باشند، هیچ وقت جامعه‌ی اسلامی به سرنوشت جامعه‌ی دوران امام حسین علیه‌السّلام مبتلا نخواهد شد و مطمئنّاً تا ابد بیمه است. 📚[ @shohadae_sho ]📚 💜👆
🕊🌿 🌼•• سالروز شهادت ••🌼 پدر و مادرم از شما میخواهم ڪہ در شہادتم خوشحال باشید ڪہ فرزندے را تربیت ڪرده اید ڪہ اسلام را یاری مےکند ... ♥️🌿••| 🌸•| تاریخ شهادت : ۱۱ فروردین ۱۳۳۷ 🌸‌•| تاریخ تولد : ۱۶ آذر ۱۳۶۱ 🌼•| مزار شهید : اسفرجان 💔 💛•• 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
خشتـــ بهشتـــ
#شهیدانه ••🥀 ♥️•| شهید میلاد بدرے : رضایت اللہ تبارڪ و تعالۍ از رضایت هر ڪسے مهم‌تر است . تاریخ ت
🌿🕊 💔•• 2⃣ بدون رضایت مورد قبول واقع نمی‌ شود مادر شهید بدری می‌گوید: یک روز میلاد آمد پیش من و گفت: مادر دارم می‌روم رزمایش لباس نظامی بگیرم که من متوجه شدم رفتنش جدی است و خودش برگشت به من گفت: مادر چند جا ثبت نام کرده‌ام اسمم درنیامده است و باید تو برایم دعا کنی که این دفعه مقدمات سفرم فراهم شود. خیلی خونش برای رفتن می‌جوشید.  میلاد دید که من با رفتن او خیلی بی‌تابی می‌کنم، گفت: مادر شهادت هم بدون رضایت مادر مورد قبول واقع نمی‌شود و از تو می‌خواهم برای رفتنم رضایت کامل داشته باشی. 📌•| نحوه شهادت نوبت دوست میلاد بود که برود پست بدهد، اما اذان صبح را گفتند. میلاد رفت تا نماز اول وقتش را بخواند و متاسفانه از دسته جا ماند. بعد از نماز خواست که دنبال دوستانش برود، اما نه راه را بلد بود و نه بیسیم یا وسیله ارتباطی داشت. برگشت داخل خانه‌ای که مستقر بودند. همشهری‌های امیدیه‌ای که آنجا بودند، به میلاد گفتند پیش ما بیا، میلاد رفت و برعکس شب و روز‌های دیگر شاد و خندان بود که همه از این رفتار میلاد تعجب کرده بودند. صبح فرمانده میلاد از دستش گله ‌مند بود که چرا از دسته جا مانده است و گفت: باید بیایی همان جا و پست بدهی. میلاد هم حرفی نزد و همراهشان رفت. باید بر روی تپه الوار سنگ درست می ‌کردند برای کسانی که می‌ خواستند شب پست بدهند. نزدیک ظهر بود که بی سیم فرمانده به صدا درآمد که خودتان را سریع برسانید. ماشینی را با یک موشک زده بودند. حاج رضا ملایی و سروان مجتبی زکوی زاده همان ‌جا شهید شدند و میلاد مجروح شد که یک روز بعد یعنی اربعین سال ۹۴ به شهادت رسید. 🌸•• ✅ 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
🌟•• میگن‌هروقت‌فڪرڪردے‌ همہ‌رفتن‌وتنهآت‌گذاشتن‌ وڪسۍ‌نبود‌بہ‌این‌فڪرڪن.... پروردگارت‌تورارها‌نڪرده 🌸🌿 ♥️•• 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
🔺 کلامی از علما ⭕️ آیت‌الله بها الدینی 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
هدایت شده از ܦ߭ߊ‌‌̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش 🌾• چند روزی به همان منوال گذشت و چیزی دستگیرم نشد. اصلاً نمی‌ دانستم چه زمان و با چه کسی در این‌ باره صحبت می‌ کنند. صدای فریاد سایان آنقدر بلند بود که مرا کنجکاو و حیرت زده به سمت پذیرایی کوچک کشاند. ناسزایی انگلیسی از دهانش خارج شد... موبایلش به دیوار اصابت کرد و تکه تکه روی زمین پخش شد. چهره‌ اش برافروخته بود و صدای بسته شدن در اتاقش هم کر کننده! آرژان ماند با پوزخندی کنج لب. +چی شده؟ _ کار‌ها ترکیه خوب پیش نرفت. شانه‌ ای بالا انداخته و به سمت اتاقم عقب‌ گرد کردم. _صبر کن! کلافه حدقه‌ ی چشمانم چرخید و صدای او نزدیک به گوشم نجوا گشت... _تو برای پیشنهادم فکر کردی؟ اگر Ok بدی به ترکیه میریم جوری که هیچ‌‌ کس نفهمید! چپ چپ نگاهش کردم و فاصله‌ ام را بیشتر... +فکر منو از ذهنت بیرون کن. دیگه این حرفا رو نشنوم اوکی؟ در نگاه آسمانی‌ اش شعله‌ ای برپا‌ شده بود که من جنس گرمایش را خوب می‌ شناختم... روزی آن شعله در چشان من نیز برافروخته شده بود اما... لب‌ تاپم را روشن و سعی کردم بر ایمیلی که قبلاً نشانی‌ اش را در خاطرم ذخیره کرده بودم وارد شوم. مقداد گفته بود ایمیل گروه است، شاید چیزی دستگیرم می‌ شد! اول وارد ایمیل خود شدم و پیام تبلیغات انگلیسی را باز کردم. حتم داشتم از طرف مقداد است؛ _ شیک‌ ترین‌ها را از ما بخواهید. با ارسال عکس کالا و نام کشور و شهر مورد نظر کالای درخواستی را با پست رایگان دریافت کنید. ردیاب را روشن کرده و عدم وجود اطلاعاتم را برایشان فرستادم. نمی‌ دانستم برای چه از آن خانه به گاوداری نقل مکان کردیم. سایان وضعیت اضطراری اعلام کرده بود و ورود و خروج را هم ممنوع! خودش هم دو‌_ سه روزی را غیب شده بود. من مانده بودم و چند تن از نوچه‌ های شوم قواره‌ اش. به هر زبانی هرچه می‌ پرسیدم" رئیستان کجاست؟" مثل مترسک سر جالیز فقط نگاهم می‌ کردند. گویی من در آن‌خانه بین گروهی رباتِ لال و وحشی گیر افتاده بودم. ✍• هیثم •┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾‌•🌔•✾•••┈┈•
هدایت شده از ܦ߭ߊ‌‌̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش 🌾• ناشکری کرده بودم. آرژان هرچقدر هم حوصله‌ سر بر بود و نچسب، باز وجودش در میان اینان، برای من نعمت به حساب می‌ آمد. به یاد آخرین مکالماتمان تلخ‌ خندی مهمان لب‌ هایم گشت..." به ترکیه فرار کنیم؟...من و آرژان؟... گویی آن‌روز ترکیه از دهانش نمی‌ افتاد... ترکیه... ترکیه... ما الآن در ارومیه قرار داریم... ترکیه.. ترکیه؟! محموله... مرز... " کف دستم با چنان ضربی به پیشانی‌ ام اصابت کرد که برای چند لحظه هوای سردی از بینی تا مغزم جریان یافت. چه احمق بودم که همان روز متوجه خط ‌دادن‌ های او نشده بودم. حدسیاتم را به گوش ردیاب بی‌ جان رساندم و در بین هاله‌ ای از سوال فرو رفتم... حتم داشتم که آرژان از ماموریت من باخبر بود. به راستی آرژان که بود؟ چرا از عمد به من اطلاعاتی می‌ داد که حکم مهر نابودی‌ اش را داشت؟ هفته‌ ی پیش که مرا در خلوت و خنکای کنج ایوان گیر انداخته بود، قسمتی از زندگی‌ اش را به لب رانده بود. به خیالش که با حرف‌هایش شک به انتخابم بیافکند. گفته بود که مادرش سوفیا زنی روس بوده و علارقم مخالفت پدر و مادرش با عشق با جورج همکلاسی آمریکایی و مهاجرش مزدوج شده بود. جورج اما پس از مدت کوتاهی درست زمانی که همسرش باردار بوده، خانه راترک و با زنی دیگر وارد رابطه‌‌ ای جدید می‌ شود. سوفیا که گرفتار عشقی عمیق بوده، با تولد پسرش نام مورد علاقه‌ ی جورج را برای ثمره‌ ی زندگی ناکامش انتخاب می‌ کند و این‌ بار حکم، سخن پدرش می‌ شود و برای آرژان شناسنامه‌ ای روسی و با شهرت خاندانشان تهیه‌ می‌ کنند. چند سال بعد سوفیا به زحمت نشان جورج را پیدا می کند و نامه‌ ای تهدید‌ آمیز مبنی بر رسوایی‌ اش برایش می‌ فرستد و چند ماه بعد زمانی که آرژان پا به سن بلوغ گذاشته بود، روزی از مدرسه به خانه‌ می‌ آید و با جسد بی‌ جان مادر و پدربزرگ و مادر بزرگش رو به رو می‌ شود. پرونده به شکایت میخائیل لنین دایی آرژان، در دادگاه مسکو به اجرا در‌ می‌ آید. تنها مضنون پرونده هم جورج(!) با تمام تلاش وکیل، عدم وجود هیچ‌ مدرک محکمه‌ پسندی که جورج هیک‌ من را قاتل اعلام کند، پرونده‌ ی جورج بسته شد و او آزاد. گویی درایت و هوش جورج به قدری زیاد بوده که هیچگاه در هیچ‌ یک از خرابکاری‌ های بی‌ شمارش، هیچ ردپایی از خود برجای نمی‌ گذاشت و به شدت بر این سیاست کثیفش استوار بود. بعد از آن دادگاه، جورج برای تنبیه میخائیل، حضانت آرژان را می‌ گیرد و او را در خفا چون دیگر افرادش، مهره‌ ی کم نفوذ بار می‌ آورد، بدون خرج ذره‌ ای محبت! آرژان اما همیشه‌ کینه‌ ی پدر اجباری‌ اش را در دل پرورانده. تنها دلیل ماندن و رسوا نکردن پدرش هم، جان تهدید شده‌ ی میخائیل بود و بس! می‌ دانست که اگر لب باز کند و یا همکاری‌ اش ذره‌ ای کمرنگ‌ تر شود، پدرش تهدیدش را عملی می‌ کند. ✍• هیثم •┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾‌•🌔•✾•••┈┈•
●محمد از کودکي فردي آرام، خونگرم، متين، خوش بين و خوش برخورد بود. اخلاق خوب او در نوجواني باعث شده بود که در تمامي مجالس و محافل، محور گفتگوها قرار گيرد. ●او روحي با عاطفه و حساس و چهره اي مهربان داشت. همين امر باعث شده بود که دوستان زيادي داشته باشد. وي استعداد فوق العاده اي در امر تحصيل داشت و حلال مشکلات خانواده، دوستان و حتي افراد نا آشنا بود. هيچگاه شخص برايش مطرح نبود، بلکه هدفش خدمت به عموم مردم بود. وي مي افزايد: محمد هيچگاه خواسته مادي بيشتر از حد احتياج و ضرورت نداشت. ● او در زندگي اش کارهاي خير زيادي انجام مي داد؛ اما هيچ وقت آنها را براي کسي بازگو نمي کرد. وقتي خبر شهادت محمد در بين مردم پخش شد، هر کسي که به منزل ما مي آمد با حالتي متاثر از خدماتي که محمد براي آنها انجام داده بود، ياد مي کرد.  ●وقتي علت ازدواج را از محمد پرسيدم گفت که به قول يکي از روحانيون هنوز ايمان ما کامل نشده است، چون نصف ايمان در ازدواج و متاهل شدن است. براي همين مي خواهم ايمانم کامل شود تا به فيض شهادت برسم.  ✍راوی: مادرشهید ❣❣❣❣❣ 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
‌ 🌷 یکی از انگیزه‌های شهدا، زنده‌ نگه داشتن حجاب بود ‌ رهبر انقلاب اسلامی: 🌸 "شهیدان برای چه رفتند به میدان جنگ که به شهادت‌شان منتهی شد؟ این مهم است. در بسیاری از این وصیتنامه‌های شهدا اسم مبارک امام هست، مسئله‌ی حجاب هست، مسئله‌ی انقلاب هست؛ اینها انگیزه‌ [شهدا] است." ‌‌ ➡️ ۹۹/۱۲/۲۵ #سخن_نگاشت ‌ #پویش_حجاب_فاطمے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹یک آیه برای تمام زندگی 🔸 استاد مسعود عالی 🔔 تلنگری زیبا برای همه ما @shohadea_sho 🌹👆
قاعدهٔ فرج.mp3
3.69M
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 💫💫💫💫💫 🔊 🎵 «قاعدهٔ فرج» 👤 حجت‌الاسلام ؛ استاد ؛ استاد 🌅 این قاعدهٔ فرجه. باید به این نقطه برسیم تا فرج شکل بگیره...
خشتـــ بهشتـــ
#شهیدانه ••🥀 ♥️•| شهید میلاد بدرے : رضایت اللہ تبارڪ و تعالۍ از رضایت هر ڪسے مهم‌تر است . تاریخ ت
🥀 🍀••} 3⃣ شهیدمدافع‌حرم‌میلاد‌بدری 📖•| بسم الله الرحمن الرحیم با نابودی ، إن شاء الله، راهی سرزمین و دفاع از عمه سادات (س) هستم. اگر توفیق داشتم، از همه دوستان و آشنایان حلالیت می‌ طلبم؛ و از پدر و مادرم معذرت ‌خواهی می‌ کنم که در طول 20 سال زندگی، بچه خوبی برایشان نبودم. برای دوستان، آشنایان و کسی که از من توصیه‌ ای بخواهد می گویم: 🌟 «الله» تبارک و تعالی، از رضایت هر کس ‌تر است و اولویت دارد.🌟 در کلامی دیگر، اصلاً قابل مقایسه نیست. از کار ‌ناک، پرهیز کردن واقعاً هنر است و دعا کنیم، که نصیبمان شود. از شما می‌ خواهم که برای نابودی جهانی، (آمریکا، اسرائیل، عربستان)، دعا کنید که ان شاءالله با نابودی این ‌ها، ، زمینه‌ سازی خواهد شد. مبلغ 500 هزار تومان کارت بانکی بنده را، به کار کمک کنید که خیالم راحت باشد. وعده دیدار ما، بهشت جاویدان الله، إن شاء الله و در آخر دعا برای دیگران را فراموش نکنید و برای سلامتی و ظهور حضرت (عج)، دعا کنید و برای بنده حقیر طلب آمرزش کنید. و من الله التوفیق...🌸🌿 📝 94/8/26 میلاد بدری، تهران 📝 ♥️•• 🌼‌•• ✅ 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا