خیمهگاه ولایت
+فیروزفر خوب گوش کن ببین چی میگم. فوری پنج شیش تا از بچه های اطلاعاتی خودت و مسلح بفرست بیمارستانی ک
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم
قسمت پنجاه و چهارم
اما چابکسر....
200 متر قبل از بیمارستانی که میگفتند یکی اونجا بستری هست، و میگه خانوم فلانی هستم، یه زمین حدودا 500 متری بود که خالی بود. به خلبان هلی کوپتر گفتم همونجا فرود بیاد و بشینه. وقتی نشست و از هلی کوپتر پیاده شدیم، به فیروزفر زنگ زدم که ما نزدیکتیم و ازش خواستم دو سه تا از ماشینارو بفرسته تا بچه های رهایی گروگان و واکنش سریع و، فورا بیاره تا بیمارستان..چون لباس مشکی و نقاب داشتن، و باید تا اونجا دو میگرفتن، باعث رعب و وحشت مردم میشد.. حدود سه_چهار دقیقه بعد سه تا از ماشینای امنیتی اومدن و مارو رسوندن تا داخل حیاط بیمارستان..
داخل حیاط بیمارستان....
فیروز فر که دید مارو، با محافظاش دو گرفتند اومدن سمت ما. وقتی به هم دیگه رسیدیم همونطور نفس_نفس زنان، بهش گفتم:
+اون خانم کجاست؟
_توی همین بیمارستان.. داخل اتاق 24.
+من میرم داخل.. اما قبلش یه زحمت بکش، به حراست بیمارستان بگو سالن منتهی به اتاق 24 همین الان تخلیه بشه..چون ممکنه هر اتفاقی بیفته. برای همین میخوام واسه مردم مشکلی پیش نیاد..ضمنا خودتم حراست و همراهیشون کن تا به طور نامحسوس این اتفاق بیفته و کسی مشکوک نشه.
چند دقیقه موندیم و فیروزفر هماهنگ کرد و خودشم رفت داخل همه چیز و آنالیز کرد و بعدش اومد بیرون بهم گفت: «همه چیز آماده هست برای ورود شما به اون سالن. یکی از بچه های خودمونم داخل هست.»
بعدش فیروزفر به یکی از محافظاش گفت: «آقای عاکف و با حفاظت ببرید پیش اون خانوم.»
با 2 تا از نیروهای ویژه که نقاب هم داشتند و مسلح بودن، و با همراهی یکی از محافظای فیروزفر، مسلح رفتیم داخل سالن بیمارستان.. فیروزفر به 8 تا از نیروهای دیگه گفت منطقه رو پوشش بدید. خودش با دو تا محافظ دیگش ، از پشت سر همراه ما با فاصله کمی اومدند داخل.
نمیدونید اون لحظه چه لحظه ای بود. فقط خدا_خدا میکردم خود فاطمه باشه. رسیدم جلوی درب اتاق شماره 24.
از پشت شیشه اتاق، اول داخل و نگاه کردم. مسائل امنیتی رو لحاظ کردم و به اون دوتا نیروی ویژه و محافظ فیروزفر که همراه من بود گفتم:
«بیرون بمونید هر سه تاتون، من میرم داخل اتاق.»
درو آروم باز کردم و رفتم داخل.. نگاه کردم دیدم دوتا تخت هست. روی یه تخت خالی بود و روی یک تخت دیگه یک نفر بود که روی خودش و کرده بود سمت پنجره و پشتش سمت من بود.
یه سرفه کردم. دیدم خبری نیست و روش و بر نگردوند. پیش خودم گفتم شاید دام و دسیسه باشه و بخوان من و گیر بندازن و از تیم تروریستی مقابل هست و ممکنه طرف مسلح باشه.
همونطور که آهسته قدم بر میداشتم و میرفتم جلو و سعی میکردم خودم و به تخت اول که خالی هست نزدیک کنم، تا یه وقت اگر حیله دشمن بود برای ترور من، بتونم پشت اون تخت سنگر بگیرم، آروم دستام و بردم سمت کمرم و اسلحه رو در در آوردم ، همزمان یه بار دیگه سرفه کردم و بعدش آروم صدا زدم و گفتم:
«فاطمه» ؟ !!!
دیدم روش و برگردوند. آروم روش و برگردوند و دیدم، وایییییی...
دیدم فاطمه هست.. ولی صورتش زخمی و کبود و داغون شده..
خدا میدونه اون لحظه انگار دنیا رو به من دادند. یه نفس راحتی کشیدم.. تا من و دید و با هم چشم تو چشم شدیم، رفتم سمتش. یه هویی خواست از روی تخت بلند شه، که دردش نزاشت و نالش رفت هوا.. فوری رفتم بغلش کردم و توی آغوشم گرفتمش. خیلی لاغرو بیحال شده بود. زیر چشمش کبود شده بود. یکی از پاهاش شکسته بود. سرش بخیه خورده بود.. دستش هم شکسته بود..اصرار کرد از جاش بلند شه و بشینه، منم چاره ای نداشتم و کمکش کردم و آروم بلند شد و بغلش کردم .. توی بغلم داشت فقط گریه میکرد. بهش گفتم:
+سه روز گذشت، ولی انگار سیصد سال شد برای من. چیکار کردی با من فاطمه زهرا ؟ بیچاره شدم بخاطرت.
فاطمه فقط گریه میکرد. خیلی درد داشت و حالت ضعف و بیحالی داشت.
دیدم از بس گریه میکنه، حتی نمی تونه یه کلمه حرف بزنه باهام.. خیلی هق هق میکرد. تا میگفت محسن، منم میگفتم جانم یه هویی بی اختیار گریه هاش بیشتر میشد و نمیتونست حرف بزنه... دست روی سرش کشیدم و موهاش و نوازش کردم و گفتم:
+الهی دورت بگردم.. همه چیز تموم شده فدات شم... خیالت جمع.. دیگه همه چیز تموم شده.. دیگه راحت میتونی زندگی کنی.. قول میدم همش و جبران کنم.. تموم این اتفاقات و من جبران میکنم واست... وظیفه منه.. باید ده برابرش سر من میومد.. فاطمه تورو خدا ببخش من و که باعث دردسرم برات.
همینطور هق هق میکرد و گریه میکرد و توی بغلم بود و تموم قسمت جلوی پیرهنم و قفسه سینم خیس شده بود از اشکش، گفت:
_محسن همه تنم درد میکنه. خیلی سرم و پاهام درد دارن.. کتکم زدند.. میگفتن تاوان کارهای شوهرت و تو باید پس بدی. تا تونستن با کابل من و زدن.
+الهی فدات شم عزیزم. الان همه چیز تموم شده. منم دیگه کنارتم. زود زود خوب میشی و باهم میریم خونه.
_محسن کجا بودی تا حالا؟
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم قسمت پنجاه و چهارم اما چابکسر.... 200 متر قبل از بیمارستانی که
+من دنبال تو میگشتم قربونت برم.. فاطمه زهرا بیچارت شدم من. بخدا بدون تو زندگی برام سخته.. الان میفهمم بدون تو من طاقت نمیارم.
_الهی دورت بگردم عزیزم.. چرا انقدر زیر چشمات گود افتاده؟؟ چقدر چشمات و صورتت خستس.
+مهم نیست خانوم.. فدای سرت.. تو خوب شو فقط، من خوبم. نگران من نباش.. چیزیم نیست.. اتفاقا الان بهترم شدم وقتی دیدمت..
_مادرت کو. چرا اون و نیاوردی؟
+من نمیتونم وسط ماموریت برم اون و بیارم که عزیزم..خدا می دونه وقتی همکارام اطلاع دادند بهم که یکی میگه همسرته، نفهمیدم چطوری اومدم اینجا.
_ای جانم
+وایسا به مادرمم زنگ میزنم الان تا بچه ها از اونجا بیارنش پیش تو.. اصلا نظرت چیه یکی دو روز بمونی همینجا توی بیمارستان، بعدش که حالت بهتر شد، با مادرم باهم میریم تهران.
_هرچی تو بگی آقا.
+تو بگیر دراز بکش قشنگ روی تخت.. نشین اینطور.
_چشم.
زنگ زدم به مادرم. یه چندتا بوق خورد جواب داد:
_الو. سلام پسرم.. خوبی؟ از فاطمه زهرا چه خبر؟
+سلام مادرم. خوبه_خوبه.. عالیه. الان پیش فاطمه خانم عروس محترمتون هستم.
_گوشی و بده باهاش حرف بزنم. بخدا دیگه طاقت ندارم که بخوام این همه راه و صبر کنم تا بیام چابکسر ببینمش. فقط میخوام صداش و بشنوم اول تا بعد برسم پیش دخترگلم.
+چشم ... گوشی... گوشی و نگه دار الان میدم بهش باهم حرف بزنید.
گوشی و دادم به فاطمه و با مادرم شروع کرد تلفنی صحبت کردن و منم همینطور که کنار تختش بودم یه لحظه به خودم اومدم. چند تا کلمه اومد توی ذهنم..عین پرده سینما از توی مخم این کلمات گذر میکرد.
(....طاقت ندارم...!!!!!! تا بیام اونجا..!!!!! دارم میام..؟؟؟؟!!!!!!!!! تا بیام چابکسر؟!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟)
فاطمه داشت همینطوری حرف میزد با مادرم و میگفت مادرجون دلم براتون تنگ شده و قربون صدقه هم میرفتن، فوری بهش گفتم:
+فاطمه گوشی و بده به من. فاطمه بده ولش کن نمیخواد حرف بزنی الآن..
فاطمه مات و مبهوت و ساکت مونده بود.
گوشی و از فاطمه گرفتم و از تختش فاصله گرفتم و اومدم سمت درب اتاقی که فاطمه بستری بود.. حالا فاطمه که مات مونده بود، از اینکه دید گوشی و گرفتم و دارم میرم بیرون،، دوسه بار صدام کرد و هی گفت: « محسن.. چی شده.. چرا اینطور میکنی..؟ دارم حرف میزنم خووو ... این چه وضعشه.. اه مسخره»
توجهی نکردم اون لحظه به حرفای فاطمه.. به مادرم گفتم:
+مادر کجایی تو؟؟ گفتی داری میای چابکسر؟؟
_آره پسرم..توی راه چابکسر هستم.. پسرم از کنارش تکون نخوری که یه وقت خدایی نکرده بازم اتفاقی بیفته ها... بمون کنارش من دارم میام.
اتاقی که فاطمه بستری بود و ترک کردم و امدم بیرون و با تعجب گفتم:
+مامان تو از کجا فهمیدی فاطمه اینجاست؟ با کی داری میای؟ اصلا چطوری داری میای اینجا؟
_وااا ... این چه حرفیه؟ خب با همون خانم و آقایی که تو از بیمارستان فرستادی، اومدن دنبالم، دارن من و میارن اونجا پیش تو و فاطمه دیگه!!!!
یه لحظه سکوت کردم و توی دلم گفتم:
واااااااایییییییییییییییییییییییییییییی. چه خاکی بر سرم شد.
به مادرم فقط گفتم:
+گوشی و بده من باهاش حرف بزنم.
_باشه . گوشی دستت.
یه هویی از پشت تلفن شنیدم صدای یه جیغ میادو یکی انگار به زور جلوی اون جیغ زدن و داره میگیره.
همونطور که گوشی دستم بود داد زدم:
+مامان.. مامان... الوو..... الوووو..... مامان صدای من و داری؟؟ الوووووو.. مامان.. الووووو.. جواب بده دیگه.. الووووو.
✍ ادامه دارد....
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و سروش ( #خیمه_گاه_ولایت ) که در پایین درج شده است #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری وشکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
✅ تلگرام👇
🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇
✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
خطبههای تند #امامجمعه_بابل : خاک بر سر نمایندهای که امضای #سوال از رییسجمهور را پس میگیرد/ چقدر اینها خبیث و رذل هستند
حجتالاسلام #روحانی، امامجمعه بابل:
🔹مسئولین یا خوابند، یا خود را به خواب زدهاند!
🔹مسئول وضع کنونی کشور کیست؟ بدتر از اوضاع بلبشوی فعلی، شانه خالی کردن مسئولین از قبول مسئولیت است!
🔹۹۰ نماینده روز #سوال_از_رئیسجمهور را امضا میکنند، شب چه اتفاقی میافتد که فردا امضاها را پس میگیرند؟ خاک بر سر چنین نمایندهای، لعنت بر انسانی که از این انسان کاسبی میکند! چقدر اینها کثیف و رذل هستند! چه اتفاقی افتاد که امضاها را پس گرفتند؟
🔹آقای رییس مجلس، آیا مشکل حل شد که امضاها را پس گرفتند؟
🔹شبانه با آنها تماس میگیرند که چه مشکلی دارید ما در خدمتیم.
🔹از من میپرسند چرا دو نماینده شهر و اکثر نمایندگان استان زیر نامهی سوال از رئیس جمهور را امضا نکردند؟ آیا شما مشکلی ندارید؟ آیا اوضاع مردم را نمیبینید؟
🔹گلهی مردم گلهی بهحقی است!
🔹مردم همین الان مشکل دارند، اما رییس مجلس یک ماه به رییسجمهور وقت پاسخگویی میدهد.
🔹همین الان باید به این شرایط پاسخ دهند.
جمعه ۱۲ مرداد ۹۷
ادمین: مالک اشتر جمهوری اسلامی ایران
➖➖➖➖➖➖
#کانال_انقلابی_خیمه_گاه_ولایت
☫ ما ادعا نداریم که بهترینیم اما مدعی متفاوت ترین کانال خبری تحلیلی در حوزه سیاست و تحلیل مسائل اطلاعات ملی و جهانی هستیم.
👈 اینجا خــــــــ قرمزـــــط سیاسے معنایے ندارد چون به اکثر سیاستمداران سیاست باز در ایران و هرجای این عالم در هر رده و پست و مقام حاکمیتی و حکومتی ارادتی نداریم و فقط ارادتمند و فدایی امام خمینی و انقلاب و امام خامنه ای و شهدا هستیم.
✅ اینجا از انقلاب و دردِ مستضعفین و پا برهنگان و مظلومان جهان میگوید نه از سیاست بازی های کثیف بعضی سیاسیون معلوم الحال 👈(کانال #خیمه_گاه_ولایت )
✅ ایتا👇
🌐 @kheymegahevelayat
✅ سروش👇
🌐 http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ تلگرام👇
🌐 https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
⭕️مقام اطلاعاتی آمریکا از مذاکره ایران و ترامپ می گوید
📌اسکات ریتر مقام سابق اطلاعاتی آمریکا سه دلیل برای نا همخوانی تحلیل به کار بردن سبک مذاکره کره شمالی و آمریکا برای ایران را اینگونه مطرح کرد:
1⃣🔻"کره شمالی در حال نقض مستقیم چندین قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل درباره برنامه هستهای و موشکی خود بود و اجماع گستردهای وجود داشت مبنی بر اینکه برنامه هستهای این کشور تهدیدی آشکار و حاضر علیه امنیت و صلح بینالمللی بود"
2⃣🔻حکومت ایران اعتمادی به ایالات متحده ندارد و تمایلی هم به روابط دیپلماتیک با آمریکا ندارد. این به معنای آن نیست که دو کشور نمیتوانند همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند- میتوانند و ایران، تمایل زیادی برای این موضوع دارد. اما مطرح کردن احتمال معامله بزرگ با ایالات متحده سر میز مذاکره در ازای دست کشیدن ایران از برنامه هستهایش، خیالبافی محض است. به همین ترتیب، هر نوع تلاش برای متقاعد کردن ایران به تعامل دیپلماتیک با تهدید کردنش به جنگ هم محتوم به شکست است
3⃣🔻ایران از لحاظ سیاستگذاری بسیار پیچیدهتر است. این کشور توسط قوه مجریه و مقننهای اداره میشود که به صورت دموکراتیک انتخاب میشوند و تصمیمهایشان تحت نظارت یک نهاد مذهبی قرار دارد که خودش زیر نظر قانون قرار دارد و از طریق انتخابات در برابر اراده مردم پاسخگو است.
ادمین: 12000
#خیمه_گاه_ولایت
#kheymegahevelayat
↩️ لحظه به لحظه بامسائل و مطالبِ تحلیلی ،سیاسی، امنیتی درون مرزی و برون مرزی
🌐 @kheymegahevelayat
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علی باید تسلیم شود و جام زهر را بنوشد
تکرار تاریخ
لطفا برای دیگران بفرستید
🌐 @kheymegahevelayat
⚠️📛پروژه ای که این روزها دشمنان نظام ایران، به عاملیت براندازان در پی آن هستند،ایجاد #جنگ_داخلی است.
#پروژه_جنگ_داخلی
#هموطن_بیدار_باش
🌐 @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
+من دنبال تو میگشتم قربونت برم.. فاطمه زهرا بیچارت شدم من. بخدا بدون تو زندگی برام سخته.. الان میفهم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم
قسمت پنجاه و پنج
یه هویی از پشت تلفن شنیدم صدای یه جیغ میادو یکی انگار به زور جلوی اون جیغ زدن و داره میگیره.
همونطور که گوشی دستم بود داد زدم:
+مامان.. مامان... الوو..... الوووو..... مامان صدای من و داری؟؟ الوووووو.. مامان.. الووووو.. جواب بده دیگه.. الووووو.
دیدم یه زن اومد پشت خط و گفت:
_آقای عاکف اگر همسرت هنوز زنده هست دلیل نمیشه مادرتم سالم باید بمونه و زندگی کنه. خیال کردی خیلی زرنگی حیوون؟؟!! هان؟ مثل اینکه حالیت نمیشه هنوز ما کی هستیم.
تازه اینجا بود که فهمیدم چخبر شده و باز هم روز از نو ، و روزی از نو !! خشکم زده بود فقط.
همینطور گوشی دستم بود ، زنه ادامه داد و بهم گفت:
_ببین، عاکف خان.. خوب گوشات و واکن و بشنو چی میگم.. به دوستانتون میگید تا بیست دقیقه دیگه تموم نیروهاشون و از دورو بر ولنجک تهران میبرن کنار.
حالم از صداش به هم میخورد. صدام و پر از کینه و غضب کردم و محکم بهش گفتم:
+عوضیِ افریته ی سلیته.. تو داخل چابکسر و شایدم چالوس و رامسر باشی، بعد داری غصه ولنجک تهران که اتاق عملیات و هدایتتون هست و میخوری؟
_حرف دهنت و بفهم.. افریته سلیته خودتی آشغال.. ببین چی دارم بهت میگم..به فکر تعقیب ما توی مازندران و به فکر تعقیب بچه های ما توی تهران نباشید.
+حالا تو گوش کن وطن فروش مزدور. من و سگ نکن.. گوش کن ببین بهت چی میگم. اگه بلایی سر مادرم بیارید...
اومد وسط حرفم و گفت:
_ببین، پسر خوب، اولا سعی کنید تو و نیروهات و دوستانت، کار اشتباهی نکنید که عصبی تر از این بشیم... من تهدیدت و جدی میگیرم که اگر دستت به من و افرادمون برسه بدترین بلارو سر ما میاری.. همونطور که بدترین بلاهارو سر آمریکایی و اسراییلی ها آوردی و از پروندت با خبرم.. اما پس تو هم تهدیدات من و خیییییلیییییی جدی بگیر.. آقای عاکف سلیمانی بهت هشدار میدم و اخطار میدم برای آخرین بار، که اگر من تا نیم ساعت دیگه نتونم با دوستانم توی تهران تماس بگیرم، قطعا تو هم نمیتونی دیگه مادرت و ببینی... حتی جنازشم نخواهی دید.. چون این بار با دفعه قبلی واقعا فرق داره..
بعد از این حرف ها، تلفن و قطع کرد...
من همونجا نشستم. فقط خیره شدم به زمین. یه کم فکر کردم که چیکار کنم. نه تهران زیاد وقت داشت و نه من.
دوباره انگار رسیدیم سر پِله اول.. فیروزفر و محافظاش اومدن سمتم. فیروزفر پرسید:
_چیزی شده؟
+ نمیدونم.. فقط دعا کن که بخیر بگذره.. همین.
فوری زنگ زدم به عاصف عبدالزهرا تا اتفاق جدید و گزارش بدم به دفتر تهران.. چندتا بوق خورد مرتضی جواب داد.. بهش گفتم وصلم کنه به عاصف..عاصف اومد پشت خط و گفتم:
+سلام عاصف
_سلام عاکف جان.. خوبی داداش؟ از خانومت چه خبر؟
+خوبه خداروشکر . ولی آسیب روحی و جسمی شدیدی بهش وارد شده.
_باز خداروشکر پیدا شده. بحث پیدا شدنش و پیگیری نکردی ؟
+ فعلا به هم ریختس نمیتونم ازش حرف بکشم چی شد و چی نشد.
_ تبریک میگم.. خوشحالم که خانومت آزاد شد.
+ممنونم
_چرا ناراحتی و گرفته ای پس؟
+عاصف. به حاج کاظم بگو مادرم و حالا گروگان گرفتن. از من خواستن بهتون بگم که بچه هامون که نزدیک اتاق عملیات دشمن در منطقه ولنجک تهران مستقر هستند، منطقه رو هرچی سریعتر ترک کنند. ظاهرا ارتباطشون با تهران قطع شده. چون موبایل و برق و اینترنت مربوط به منطقه اتاق عملیات اینارو قطع کردید برای همین دارن تهدید میکنند. گفتند اگر تا نیم ساعت دیگه ارتباطشون وصل نشه...
مکثی کردم و عاصف گفت:
_ارتباطشون وصل نشه چی؟؟ بگو عاکف جان.
+اگه ارتباطشون وصل نشه با تهران، مادرم و میکشن. به حاجی بگو تهدیدشون کاملا جدی هست این بار..چون خودمم مطمئن هستم..
یه هویی دیدم یه صدایی میاد میگه:
_عاکف جان سلام.. حاج کاظم هستم. شنیدم حرفات و. وقتی زنگ زدی به عاصف، مرتضی گفت تو داری باعاصف حرف میزنی، بهش گفتم به عاصف بگه کنفرانس کنه صدا رو بفرسته روی سیستم دفترم. همه چیز و گوش دادم تا حالا.. اما خوب توجه کن چی میگم.. تا چنددیقه دیگه بهت میگم چیکار کنیم. بخدا اینجا ماهم ناراحتیم. از مقامات بالا تحت فشاریم شدیدا. تو رو هم درک میکنم. منتظر باش. فعلا یاعلی..
این چند خط و بزارید حاج کاظم که بعدا برام تعریف کرد بهتون بگم و بنویسم تا بخونید. حاجی میگفت:
عاکف تو که تماس گرفتی و گفتی مادرت و گروگان گرفتن، حرفامون و زدیم و من بهت گفتم بهم فرصت بده تا چند دقیقه دیگه ببینم چیکار میتونم بکنم، رضوی نماینده شورای عالی امنیت ملی پیش من بود توی دفترم در خونه امن 034 . صدا رو میشنید. تماس که قطع شد، بهم گفت:
توکه قصد نداری حمله رو متوقف کنی؟
گفتم:
متوقف و نمیدونم. اما بی گدار هم نمیخوام به آب بزنم.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم قسمت پنجاه و پنج یه هویی از پشت تلفن شنیدم صدای یه جیغ میادو یک
رضوی گفت:
حاج کاظم آقا، بهت هشدار میدم که امنیت ملی و ملاحظات اطلاعاتی و امنیتی ما و نهادمون ،، بیشتر از این اجازه نمیده که سیستم ارتباطی کشور بیش از این مختل باشه و قطع باشه.. ما برق و تلفن و موبایل و اینترنت بعضی مناطق کشور و قطع کردیم. دنیا تیتر خبراش مذاکرات برجام و هسته ای شده.. ما اینترنت و ضعیف کردیم در بعضی قسمت ها و مناطق کشور.. بعضی جاها رو هم قطع کردیم به طور کل. خواهشا درک کنید.
حاج کاظم میگفت صدای خودم و بردم بالاترو انقدر عصبی بودم و فشار روحی بهم وارد شده بود توی این پرونده، خیلی محکم و باصدای بلند بهش گفتم:
آقای رضوی، من ازتون دارم خواهش میکنم. انقدر به من فشار وارد نکنید. من به اندازه کافی فشار حمله تروریستی و جاسوسی آمریکا و اسراییل در این پرونده روی دوشم هست. درک کنید لطفا یه کم من و. همه دارن من و عاکف و نیروهام و توی این خونه و پرونده تحت فشار قرار میدن.. شمارو به روح رسول الله ، شمارو به روح حضرت امام و شهدا، فقط یه ذره، فقط یه ذره مارو درک کنید. بخدا بد نیست اگر یهکم درک کنید ما رو.
حاجی میگفت:
عاکف خدا می دونه چقدر اضطراب و دلهره داشتم و از یه طرفی مونده بودیم چرا پرونده داره هی گره میخوره.. عصبی تر شدم و دیگه توی اتاق سر رضوی داد میزدم موقع حرف زدن.. بحثمون چون بالا گرفته بود.
حاجی میگفت بهش گفتم:
آقای رضوی خوب گوش کن لطفا.. ما الآن یه زخمی داریم به نام مجیدی که چند ساعته توی اتاق عمله و تیرخورده نزدیک گردنش.. ضمنا باید درمورد همین مجیدی به اطلاع حضرتعالی برسونم امروز تا چندساعت دیگه مراسم عقدش هست.
همسر یکی از ارشدترین و جوانترین افسرِ اطلاعاتی_امنیتیِ ما، از چنگشون دراومد که هنوزم نمیدونیم چطور، و باید بررسی بشه که تا حالا کجا بوده و چطور کارش به بیمارستان کشیده.. و از همه مهمتر اینکه نتونستیم آخر بهش برسیم که اونم توی بیمارستان زخمی و داقون بستری هست. همون خانمی که فیلمش و روی مانیتورینگ اتاقم دیدید.
آقای رضوی ، مادر همین بهترین نیروی ما که تا الان این نیروی امنیتمون بیش از 400 ماموریت موفق در داخل ایران و خارج ایران داشته، اسیر تروریستها هست. میفهمید چی میگید شما؟ چرا یه قطعه زپرتی رو پتک میکنید و میزنید توی سرمون؟ هان؟؟!! جناب رضوی مثل اینکه شما میخوای من و به جایی برسونید که بگم گور بابای پرتاب ماهواره؟
نه من اینطور نمیگم، اما اجازه هم نمیدم نیروهام و خانوادشون فدای پرتاب ماهواره بشن.. فدای مذاکرات هسته ای بشن که خبرش و مردم بخوان بخونن.. اقتدار ملیمون برای من در سطح بین الملل مهم بوده و هست و خواهد بود تا قیامِ قیامت، اما جون مردم کشورم و نیروهام برای من مهمتره. پس بفهمید
حاجی میگفت با خشم بیشتر رفتم سمتش و فریاد زدم سرش و بهش گفتم:
آقای رضوی، شما بین این همه مشکلاتی که گفتم، لطفااااااا فشارها و ملاحظات شورای عالی امنیت ملی رو، به من اضافه نکنید. من به اندازه شما، بلکه بیشتر از شماااااااااا امنیت ملی رو میفهمم و شعورم میرسه.....
حاجی میگفت رضوی بدجور جا خورد از این خشم و عصبانیت.. میگفت خیلی آروم ولی با تهدید بهم گفت:
آروم باش. آروم باش. گوش کن یک لحظه برادر. گوش کن آقا کاظم. به هرحال این و بدون که سرپیچی از دستورات شورای عالی امنیت ملی کشور به گردن شماست و در صورت ادامه این وضعیت، عواقب بدی در انتظار شما و عاکف هست..
حاجی میگفت عاکف چشمت روز بد نبینه..قندونی که روی میز بود و گرفتم و محکم جلوی پاهاش زدم زمین و با خشم بهش گفتم:
من از دستورات شورای عالی امنیت ملییییییییی سرپیچی نکردم و نمیییییییییکننننم... آقای رضوی بهت هشدار میدم و اخطار میدم که حق نداری چهل سال کار اطلاعاتی_امنیتی من و ، زیر سوال ببرید.. بهتون اجازه نمیدم پاتون و روی خط قرمزهای من بزارید... بفهمممممم آقااااااای نماینده ی شورای عالی امنیتتتتتتت ملییییی... من دارم دنبال راه حل میییییییگرددددددددددمم. فهمیدییییییی. ؟ بلند شو از اتاقم برو بیرون آقای نماینده شورای عالی امنیت ملی. از جلوی چشمم دور شو. تاوان این برخوردممممم حاضرم بدم.... ولی بزارید این پرونده رو تموم کنم بعدا درخدمتتون هستم برای توبیخ... بسلامت.
اینایی که خوندید مسائلی بود که حاج کاظم بعدا بهم گفت که بعد از تماسم باهاش از بیمارستان ، چه اتفاقی توی 034 یا همون خونه امن ما برای هدایت این پرونده افتاد.
✍ ادامه دارد....
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و سروش ( #خیمه_گاه_ولایت ) که در پایین درج شده است #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری وشکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
✅ تلگرام👇
🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
.
قابل توجه اون بنده خدایی که با طعنه گفته اگه #کاخ_سفید رو #حسینیه کردید برقشو چطوری تامین میکنید.
لازم دونستم بگم
اون کسیکه با دور اندیشی موشکای#سپاه رو برد تا بغل گوش امریکایی ها ، با راه اندازی #انرژی_هسته_ای و طرح توسعه نیروگاه ها فکر تامین برق هم کرده بود.
ولی حیف و صد حیف که با#انتخاب شما تمام پروژهای هسته ای و علمی متوقف شد
این قطعی ها حاصل#تفکر و عملکرد شماهاست که#مردم رو فریب دادید .
حتی آقایان منتخب شما اینقدر بی غیرتند که الان میخواهند موشکهای داخل ایران را هم تحویل امریکایی ها بدهند
شماها باز طلبکارید؟؟؟؟
ادمین: مالک اشتر جمهوری اسلامی ایران
#خیمه_گاه_ولایت
#kheymegahevelayat
↩️ لحظه به لحظه بامسائل و مطالبِ تحلیلی ،سیاسی، امنیتی درون مرزی و برون مرزی
🌐 @kheymegahevelayat
🔶 هم اکنون چهارراه ولیعصر تهران که گفته می شد، شامگاه امروز شاهد تجمعی چند 10 نفره و شعارهایی از سوی آنها بوده آرام است و تردد خودردها به سهولت ادامه دارد.
این گزارش حاکیست نیروی انتظامی در محل حضور دارد، ولی وضعیت غیرعادی مشاهده نمی شود.
شنبه 13 مرداد، نزدیک 50 نفر در تقاطع خیابانهای رازی و انقلاب تجمع کرده و به سمت چهارراه کالج حرکت کردند که در نهایت جمعیت شعاردهنده به حدود 200 نفر در محدوده پل کالج رسید، اما نیروی انتظامی فوری جمعیت را متفرق کرد.
نکته قابل توجه اینکه امروز هم همچون روزهای گذشته لیدر این افراد زن بود.
همچنین به استثنای برخی شعارهای سیاسی هیچ خرابکاری و تخریب میدانی انجام نشد.
وضعیت سایر میادین و معابر اصلی از جمله انقلاب، بلوار کشاورز، فردوسی، هفت تیر و فاطمی نیز عادی و بدون التهاب گزارش شده است و اخبار رسانه های ضدانقلاب در مورد تجمع مردمی خلاف واقع است.
ادمین: 12000
#خیمه_گاه_ولایت
#kheymegahevelayat
↩️ لحظه به لحظه بامسائل و مطالبِ تحلیلی ،سیاسی، امنیتی درون مرزی و برون مرزی
🌐 @kheymegahevelayat
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حفاظت از شخصیت های خارجی در ایران به به عهده کیست؟
🌐 @kheymegahevelayat