eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34.7هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
5.4هزار ویدیو
205 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست_و_سه یه شب ساعت 22 وقتی تموم کارها رو چک کردم
فاطمه گفت: _محسن، من واقعا حالم خوب نیست. خواهشا، لطفا، التماست میکنم درک کن.. بزار یه کمی استراحت کنم. دیگه داری اعصاب من و به هم میریزی. دیگه چیزی نگفتم و بلند شدم از اتاق اومدم بیرون، رفتم سمت آشپزخونه.. گلی که خریده بودم برای فاطمه گذاشتمش داخل ظرف شیشه ای مخصوص گل.. ظرف و پر آب کردم و  بردم گذاشتم روی میز کوچیکی که کنار تخت بود. برق اتاق و  خاموش کردم و در و بستم. اما مگه دلم طاقت میاورد. نه. شاید یک دقیقه ای رو پشت درب اتاق موندم و همینطور دستم روی دستگیره در بود. صدای کشیده شدن ظرف گل و از روی میز کنار تخت شنیدم.. فهمیدم که گل و گرفته بو کنه. لبخندی زدم و خوشحال شدم اما دلم بی تاب بود.. رفتم سمت آشپزخونه از یخچال یه نون و پنیری گرفتم خوردم. اون شب خیلی از رفتار فاطمه تعجب کردم. چون اصلا سابقه نداشت طی چندسال زندگی مشترک این نوع رفتارها ازش بروز کنه. شاید گاهی لوس و ناز نازی میشد، که خصلت تموم خانوم ها هست اما اینکه بخواد سربالا بهم جواب بده یا اینکه اصلا جواب نده وَ بپیچونه سابقه نداشت. بعد از خوردن چندلقمه نون و پنیر و سبزی کمی مطالعه کردم و بعدشم دوش گرفتم رفتم خوابیدم. ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال در که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده می باشد وگرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat