خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_شصت_و_نهم ادامه دادم بهش گفتم: +وقتی کیف و زدی فرار کن!
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_هفتاد
وقتی علی نشست ترک موتور فرار کردیم، حدود یک کیلومتر فقط گاز دادم و از بین ماشین ها لایی کشیدم تا یه وقت کسی دنبالمون نیاد.. احساس کردم علی همینطور نفس نفس میزنه. یه دونه زد روی دوشم، شیشه کلاه کاسکت و دادم بالا و از جیبم یه آینه ی کوچیک در آوردم و گرفتم روبروم تا علی رو که پشتم نشسته بود ببینم. وقتی از آیینه نگاش کردم دیدم رنگش پریده. با دست بهم اشاره زد آب میخوام، اما اصلا موقعیت ایستادن نداشتم. چون روی موتور بودم و باد زیادی میخورد به صورتمون و صدا نمی اومد، با فریاد بهش گفتم:
« علی جان محکم بگیر من و تا یه وقت از حال نری و بیفتی روی زمین. اونوقت باید با خاک انداز جمعت کنم... نمیتونم فعلا وایسم.. تحمل کن.»
حدود یک ربع به مسیر ادامه دادم تا جایی که دیگه احساس کردم خطری ما رو تهدید نمیکنه و همه چیز مثبت هست، فورا پیچیدم داخل یه فرعی و رفتم داخل یه کوچه خلوت. زدم کنار علی پیاده شد رفت زیر سایه درخت روی زمین نشست. به صورت سفید پر از عرقش که نگاه میکردم داشتم از خنده غش میکردم، بهش گفتم:
+چرا لبو شدی.
علی با بی حالی گفت:
_آقا عاکف، خونت آباد، آخه چرا نمی اومدی؟ من از بس دویدم بیچاره شدم، دهنم سرویس شد دیگه.
داشتم از خنده می مردم..گفتم:
+علی جان، باید جوری میزدمش که حالا حالاها زمین گیر بشه. راستی یه سوال! وقتی دکتر داشت پشت سرت میدَوید چی میگفت؟
_میگفت که داخل کیفم اصلا پول نیست.. چندتا کاغذ هست.. پول میخوای بیا بهت بدم..
+عجب! پس که اینطور.. خب داداش ، کیف و بده به من و برو از همین مغازه یه آب معدنی بخر بیا بریم. ضمنا، برو خودت و درمان کن، چون بعد از مجروحیتت در عراق روز به روز داره نفس کشیدنت بدتر میشه. اینطور به درد عملیات نمیخوری.
علی سرش و انداخت پایین چیزی نگفت. خیلی براش ناراحت بودم، چون ریه های اونم مثل عاصف عبدالزهرا آسیب دیده بود. علی بلند شد رفت برای خودش یه بطری آب بخره، منم از فرصت استفاده کردم رفتم روی خط یکی از نیروها که جایگزین من و علی شده بود... گفتم:
+آقا مرتضی...
_جانم آقا عاکف.
+اعلام موقعیت.
_ در موقعیت زمین گیر کردن سوژه هستم.
+اعلام وضعیت...
_مردم زنگ زدن اورژانس... اما خب آمبولانسی که از قبل هماهنگ کرده بودید و برای خودمونه اومده دنبالش دارن میبرنش بیمارستان مورد نظر که عوامل پزشکی و پرستاری خودمون مستقر هستن.
+ ازش چشم بر نمیداری.
_چشم.
+فورا برو بیمارستان مستقر شو.. داخل بیمارستان مورد نظر هم بچه های تامین هستن و بهت دست میدن. با نزدیکترین نیرو هماهنگ کن تا موتور حدید (علی) رو فوری منتقل کنن اداره. چون ممکنه بچه های نیروی انتظامی بخوان از دوربین منطقه استفاده کنن اونوقت پاپیچمون میشن منم حوصله ندارم.
_چشم حاجی.. ولی بد زدیشااا.
+جدی میگی؟
_به جون بابام.
+من که فقط نوازشش کردم.
_ولی حالا حالاها زمین گیره..
+فدای سرت. برو کاری که گفتم و انجام بده. تمام.
علی اومد نشست، استارت زدم گاز و پر کردم و فورا رفتیم سمت خونه امن 4412. بعد از ورود مستقیم رفتم دست و روم و شستم، به علی گفتم تا پنج دقیقه دیگه با کیف بیاد داخل اتاقم.
بیسیم زدم به خانوم 3200 :
+3200 عاکف هستم.. اگر صدای من و داری اعلام وضعیت کن.
_سلام. در موقعیت قبلی استندبای هستم.
بیسیم زدم به عقیق:
+عقیق عقیق/ عاکف.
_درخدمتم.
+خداقوت. اعلام موقعیت کن.
_ممنونم حاجی. در همون موقعیت قبلی هستم، نزدیک درب پشتی.
+از این لحظه آماده ی هر گونه اتفاقی باش. ممکنه درگیری مسلحانه داشته باشیم.
_چشم.
کانال بیسیم و عوض کردم رفتم روی خط سیدعاصف:
+عاصف عبدالزهراء صدای منو داری؟
_به به.. بله بله.
+اعلام موقعیت وَ اعلام وضعیت کن؟
_به صورت پیاده دارم سمت هتل گشت آزاد میزنم.
+موفق باشی.
یه پارچ آب یخ از داخل یخچال گرفتم خورم تا عطشم برطرف بشه. بعدش چند دقیقه ای رو نشستم تا خستگی در کنم. کمی از استراحتم گذشته بود که صدای درب اتاقم اومد، رفتم سنسور زدم درو باز کردم دیدم خانوم ایزدی مسئول شنود مکالمات فائزه ملکی پشت در هست.
خانوم ایزدی وارد اتاق شد... گفت:
_آقا عاکف، افشین عزتی با دختره تماس گرفته.
+خب.
_گفته کیفم و دزدیدن، به منم حمله کردن.. الانم دارن من و میبرن بیمارستان.
همینطور که پشتم بهش بود داشتم خشاب اسلحم و بررسی میکردم، برگشتم سمتش نگاهی بهش کردم گفتم:
+تماس برای چند دقیقه قبل هست؟
_برای 10 دقیقه قبل هست که فایل شنود و فرستادم روی سیستمتون.
+بسیار عالی..ممنونم از شما. لطفا بررسی کنید ببینید دختره با کسی تماس میگیره یا نه. خانوم ایزدی، یه موضوع مهمی که الآن باید دقت کنید این هست که ممکنه این ها گوشیشون و خاموش کنن یا سیمکارتشون رو عوض کنن. حتما با آرمین به جهت هرگونه اقدامات فنی و اطلاعاتی برای رهگیری های جدید درمورد همین مسئله هماهنگ باشید.
هدایت شده از عاکف سلیمانی
#قسمت_هفتاد_و_یک
#قسمت_هفتاد
دوماه بعد از رفتن پرستوی موساد از ایران...
در طول این دوماهی که پرستوی موساد با صلاحدید مقامات اطلاعاتی و امنیتی بالا، از کشور ما بدون هیچ دردسری خارج شده بود، سرویس اطلاعاتی ما و عوامل ما در موقعیت جغرافیایی مورد نظرمون، سوژه رو به طور مستمر و به شکلهای کاملا پیچیده و مختلف و حرفهای، با طرفندهای فنی و اطلاعاتی زیر چتر امنیتی و اطلاعاتی داشتند وَ حتی تموم تحرکات مرتبطین با سوژهرو زیر نظر داشتند.
بعد از اینکه آناهیتا نعمت زاده به لبنان و از اونجا به اسراییل «سرزمین های اشغالی فلسطین» میره، 2 مرتبه در یکی از جلسات مهم سرویس امنیتی موساد و در کمیتهای تحت عنوان «#وادات» شرکت میکنه.
مخاطبان محترم خیمه گاه ولایت، بد نیست این و بدونید که سوژه ما در چه کمیتهای شرکت کرد!
موساد دارای كميتهای هست تحت عنوان « #وادات». كار #وادات هماهنگیهای سری و فوق سری با خارج و داخل اسرائيل هست. طبق اخباری که تا الان داریم این کمیتهی بسیار مهم به صورت هفتگی نشستهای مهمیرو با اعضای این کمیته برگزار میکنه. رئيس کمیته #وادات هم رئيس سازمان تروریستی موساد هست كه همكارانش او را #مامون صدا میكنند. اما #اعضای_كميته_وادات رو هم بدونید بد نیست:
این اعضا عبارتند از:
مدير سازمان اطلاعات نظامی موسوم به « #امان»
مدير سازمان اطلاعات داخلي « #شين_بت»
مدير سازمان امنيت عمومی « #شاباک»
مدير مركز مطالعات و برنامهريزی وزارت امور خارجه «اين مركز در زمينه جاسوسی و سياسی يا ديپلماتيک تخصص دارد.»
مدير بخش عمليات ويژه پليس موسوم به « #ماتام»
مشاوران خصوصي نخست وزير اسرائیل در امور سياسی، نظامی، امنيتی
#شين_بت « #شاباک»
سر ساعت 7:30 تلفن اتاقم زنگ خورد. نگاه به شماره انداختم دیدم شماره اتاق سیف بود. شخصا تماس گرفت... گفت:
«بیا اتاقم.»
چشمی گفتم و فوری رفتم سمت دفترش. به محض اینکه رسیدم، خودش در و از داخل زد و وارد شدم، تا من و دید گفت:
_بشین کارت دارم!
گفتم:
+اتفاقی افتاده آقا؟ نگران شدم!
_خبرهای مهمی در راه هست.
نشستیم روبروی هم، گفت:
_امروز خبری بهم رسید. توی جلسه با حاج کاظم و ریاست کل تشکیلات درمورد اون بوزینه خبری بهم دادند. از وزارت امور خارجه هم پیگیر شدم و تایید کردند که پنجشنبه هفته آینده نتانیاهو در مجمع عمومی سازمان ملل سخنرانی داره.
+خب! اینکه خیلی خوبه. پروژه ما هم داره خوب پیش میره.
_کمی نگرانم که نکنه اون چیزی که ما میخوایم نشه!
+نگران نباشید حاج آقا. ان شاءالله همون چیزی میشه که باید بشه.
_آخرین خبر و تحلیلهای پیرامون این پرونده چیه؟
+خبرهای مهمی دارم. دیشب خبر قطعی رو از منبع اسراییلی خودمون دریافت کردیم که خودش شخصا در کمیته #وادات هست. اون مدعی بوده که بخش عظیمی از متن سخنرانی نتانیاهو مربوط به سفر پرستوی موساد یعنی خانوم آناهیتا نعمت زاده به تهران هست که از برخی نقاط نظامی و امنیتی و اتمی تهران و اراک کسب اطلاعات کرده. البته بعید به نظر میرسه بخواد نتانیاهو بگه جاسوس اونها به نیروی امنیتی ایرانی نزدیک شده و اون و سوخت بده.
_چقدر این منبع اسراییلی معتبر هست.
+ما هیچ وقت به منابع اسراییلی خودمون اعتماد نمیکنیم و به اخبار و تحلیل منابع اسراییلی خودمون متکی نیستیم، وَ موارد مورد نیازمون و از چندمنبع دیگه هم پیگیری میکنیم. چون هرچی هم منبع اسراییلی برای ما خوب کار کرده باشه، بازم دشمن ما هستند و هیچ تعهد شرعی و دینی به ما ندارند. این مقام اسراییلی که در کمیته سری و امنیتی #وادات هست، پول کلانی میگیره و این کار و انجام میده. برای همین خبری که مربوط به متن سخنرانی نتانیاهو در مجمع عمومی سازمان ملل متحد هست و اون اخبار و در اختیار ما گذاشته، به واسطه یکی از عوامل ما در سرزمینهای اشغالی به پول ایران چندمیلیارد تومان گرفته. از طرفی این شخص که در کمیته وادات هست و دلال اطلاعاتی ما محسوب میشه، دستش زیر ساتور تشکیلات ماست. میدونه کوچیکترین اشتباهی کنه یا بخواد آمار و اطلاعات غلط به ما بده، تموم اسناد همکاریش با جمهوری اسلامی ایران و منتشر میکنیم و عملا اون و تبدیل به یک مهره سوخته میکنیم و در اسراییل هم کسی بهش رحم نمیکنه.
حاجی سیف گفت:
_امیدوارم کار همینطور خوب پیش بره.
صحبت های زیادی بین من و حاج آقای سیف مطرح شد که دیگه به حاشیه نمیپردازم.
هفته بعد پنجنشبه/ به وقت سخنرانی نخست وزیر رژیم کودک کش اسراییل...
از دفتر ریاست کل تماس گرفتند که برم بالا. رفتم بالا و دیدم ریاست کل، معاونش حاج کاظم، مدیر کل حوزه ضدجاسوسی حاج آقا سیف، و جناب زارع از عملیات غرب آسیا و رییس میز و بخش اسراییل که در این پرونده زحمات زیادی رو کشیدند، دور هم نشستند و همه به تلویزیون خیره شدند.
تلویزیون بزرگی که روی دیوار اتاق رئیس نصب بود، شبکه بین المللی آی 24 نیوز اسراییل که درتل آویو مستقر هست و نشون میداد.