هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 ابزار نظامی پیشرفته و بهروز را ابداع و تولید کنید
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در مراسم دانشآموختگی دانشجویان افسری دانشگاه امام حسین (ع):
🔹️ یک درس دائمی جلوی چشم سپاه پاسداران، آیهی "وَ أَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَ مِن رِباطِ الخَيلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُم" است.
🔹️ ابزار نظامی سپاه باید پیشرفته باشد. ما در زمینهی ابزار نظامی در دوران طاغوت، هم وابسته، هم عقبمانده و هم نابلد بودیم. #ابزار_نظامی باید بهروز باشد، مال خود شما باشد، خود شما آن را ابداع و تولید کنید.
🔺️ ببینید امروز در همهی زمینههای نظامی و اطلاعاتی چه لازم دارید و به سراغ آن بروید. ۹۸/۷/۲۱
🏷 #دیدار_دانشگاه_امام_حسین
💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 راهپیمایی اربعین یک رسانهی بیهمتا است
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در مراسم دانشآموختگی دانشجویان افسری دانشگاه امام حسین (ع):
🔹️ اهمیت اربعین از روز اول هم که به وجود آمد، به همین اندازهی امروز بود.
🔹️ اربعین اول، رسانهی پُرقدرت عاشورا است. این چهل روز، چهل روز فرمانروایی منطق حق در میان دنیای ظلمانی بنیامیه و سفیانیها بود.
اهلبیت در یک حرکت چهلروزه طوفانی بپا کردند.
🔹️ امروز هم این حرکت راهپیمایی در دنیای پیچیده و پُرتبلیغات، یک فریاد رسا و یک رسانهی بیهمتا است. چنین چیزی در دنیا وجود ندارد؛ [اینکه] همه حرکت میکنند به سمت آن مبدأ.
🔺️ بدرستی گفتید که #الحسین_یجمعنا. این حرکت باید روزبهروز گسترش و عمق بیشتری پیدا بکند. ۹۸/۷/۲۱
🏷 #دیدار_دانشگاه_امام_حسین
💻 @Khamenei_ir
🔵 فروش تجهیزات نظامی با چاشنی ایران هراسی
🔵 پنتاگون جمعه گذشته تایید کرد که با اعزام 3هزار نیروی نظامی بیشتر و تجهیزات نظامی به عربستان سعودی موافقت کرده است تا توان دفاعی این کشور پس از حملات رخداده به مجموعه پالایشگاهی آن که ادعا میشود ایران مقصر آن است، تقویت شود. در پی این اقدام، مقامات آمریکایی با ایرانهراسی سعی در تثبیت جایگاه و تجهیزات اعزامی خود به عربستان هستند.
✅ @kheymegahevelayat
🔸برخی منابع خبری نزدیک به شبه نظامیان کُرد مدعی حمله هوایی ارتش تروریست ترکیه به کاروان حامل خبرنگاران خارجی در شمال سوریه شدند.
✅ @kheymegahevelayat
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📸 آقای عمران خان نخستوزیر پاکستان و هیئت همراه، دقایقی پیش با حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند. ۹۸/۷/۲۱
💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار نخستوزیر پاکستان و هیئت همراه:
پایان درست جنگ یمن تأثیرات مثبتی در منطقه خواهد داشت
حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی عصر امروز (یکشنبه) در دیدار آقای عمران خان نخستوزیر پاکستان و هیئت همراه، روابط ایران و پاکستان را بسیار عمیق و مردمی دانستند و با تأکید بر لزوم استفاده از این بستر برای افزایش همکاریهای دو دولت خاطرنشان کردند: جمهوری اسلامی ایران از مدتها قبل طرحی چهار مادهای برای توقف جنگ در یمن ارائه کرده است و پایان این جنگ، میتواند تأثیرات مثبتی در منطقه به دنبال داشته باشد.
حضرت آیت الله خامنهای در این دیدار با برشمردن نمونههایی از ارتباطات عمیقاً نزدیک و مردمی دو ملت ایران و پاکستان، تأکید کردند: نگاه جمهوری اسلامی ایران به پاکستان نگاه به یک برادر در همسایگی است و با وجود این فرصت بیبدیل، روابط دو کشور باید بسیار گرمتر و بهتر از وضع موجود باشد و امنیت مرزها ارتقاء یابد و برنامههای معطلمانده مانند خط لوله گاز تکمیل شود.
رهبر انقلاب اسلامی با تحسین دغدغه دولت پاکستان در خصوص استقرار صلح و امنیت، منطقه غرب آسیا را بسیار حساس و خطیر خواندند و با تأکید بر مراقبت همگان از بروز حادثه، از نقش مخرّب برخی کشورهای منطقه در حمایت از گروههای تروریستی در عراق و سوریه و ایجاد جنگ و خونریزی در یمن ابراز تأسف کردند و افزودند: ما انگیزهای برای دشمنی با این کشورها نداریم اما آنها تحت اراده آمریکا هستند و در جهت خواست آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران عمل میکنند.
ایشان گفتند: جمهوری اسلامی ایران از مدتها قبل طرحی چهار مادهای برای پایان جنگ یمن داده است و اگر این جنگ به نحو درستی پایان یابد، میتواند تأثیرات مثبتی در منطقه به دنبال داشته باشد.
رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر اینکه جمهوری اسلامی ایران آغازگر هیچ جنگی نبوده است، خاطرنشان کردند: البته اگر کسی شروع کننده جنگ در مقابل ایران باشد، بدون تردید پشیمان خواهد شد.
در این دیدار که آقای روحانی رئیس جمهور نیز حضور داشت، آقای عمران خان نخستوزیر پاکستان، ایران و پاکستان را دو کشور برادر خواند و گفت: همکاریهای تهران و اسلام آباد باید گسترش یابد و ما برای روابط روی ایران حساب ویژه باز کردهایم، چرا که ایران را یک شریک مهم بخصوص در حوزه تجاری تلقی میکنیم.
در سفاک بودن اردوغان حرامی هیچ شکی نیست ولی اینکه میبینیم قشر اپوزوسیون و برانداز و لاابالی و خاک توسری و بعضا خاکستری دارند با توییت و پُست به اردوغان میتازند چیزی جز یه جوک بی مزه نیست.
در نوروز همین امسال 1398 هفتاد درصد هتل های آنتالیا رزرو ایرانیان بود!
حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
4_473160900434460842.mp3
5.46M
به پا بوست آمدم اما
بالا سرت کجا بود
سرت تا آنجا که می دانم
بالای نیزه ها بود
بمیرم برای یتیمانت 😭😭😭
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_ده با این طرحی که داشتم، طبیعتا هر خبری که به بی
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_یازده
وقتی عاصف پشت تلفن با اضطراب و صدای پر از درد گفت یه خبر بد برات دارم، دوزاریم افتاد که چه اتفاقی افتاده... گفتم:
+تمرکز کن، آرامشت و حفظ کن، دقیق بهم بگو ببینم چی شده؟
_آقا عاکف، خاک بر سرم شد! متاسفانه نسترن حین بازگشت به اداره فرار کرد؟
+چطوری این اتفاق پیش اومد؟
همینطوری که گوشی دستم بود و عاصف داشت توضیح میداد، از حیاط خونه امن فوری رفتم طبقه سوم سنسور و زدم رفتم داخل اتاقم! عاصف گفت:
_یه وانت از پشت با شدت زد بهمون... کمتر از 30 ثانیه بعد یه سانتافه پیچید جلومون و دونفر پیاده شدند اومدن سمت ماشین ما و در و باز کردن به سمتمون شلیک کردن، بعد نسترن و گرفتند فرار کردند.
+زخمی شدید؟
_بله! به شونه سمت چپم گلوله اثابت کرده!
+3200 چطوره؟
_الحمدالله سالم هست.. گلوله ای که به سمتش شلیک شد به جلیقه ش خورده!
+بچه های اورژانس اداره چطورن؟
_بچه های آمبولانس اداره سالم هستن خداروشکر.. الان بالای سرم هستن و دارن زخمم و میبندن تا بریم بیمارستان!
+گند زدید به همه چیز رفتید! یعنی جوری خراب کاری کردید که با سه بار کشیدن سیفون هم پاک نمیشه! نمیدونم چی بگم وقتی میبینم که حتی عرضه ندارید یه متهم و برگردونید به اداره. قطع کن تا خودم چند دقیقه دیگه باهات تماس بگیرم.
بعد از تماس با عاصف، فوری تماس گرفتم با حاج هادی.چندتا بوق خورد جواب داد... گفتم:
+سلام حاج آقا هادی.
_سلام آقا عاکف. چیشده؟ چرا ناراحتی انقدر؟
+یه خبر بد دارم. شرمنده ام!
_بفرمایید، میشنوم.
+متاسفانه موقع برگردوندن نسترن توسلی از بیمارستان به ستاد، ظاهرا طبق یک تصادف ساختگی وَ از پیش طراحی شده با آمبولانس حامل سوژه و بچه های ما، متهم رو فراری دادن.
با عصبانیت و صدایی نسبتا بلند گفت:
_چی گفتی؟
+عرض کردم نسترن توسلی رو فراری دادن!
_کییییی؟
+فعلا نامشخصه! اما داریم پیگیری میکنیم!
_کی بانسترن بود؟
+عاصف و خانوم 3200 !
_پس اینا داشتند اونجا چه غلطی میکردند؟
+عاصف مجروح شد، خانوم 3200 تیر به جلیقش خورده و خداروشکر سالم هست.
صداش و برد بالاتر گفت:
_گند زدید آقاجان.. گند زدید.. حالا بگردید پیدا کنید پرتقال فروش و !! این همه سختی کشیدیم تا اینجا که بگیریمش، حالا زرتی فرار کرد؟
+چی بگم والله!
_فورا پیگیری کن. تیمت و بسیج کن. دوربین های امنیتی و مداربسته شهر تهران و زیر و رو کن! آقای عاکف سلیمانی، من نمیدونم میخوای چیکار کنی، اما بهت بگم که نسترن و زنده میخوام! فهمیدی چی گفتم؟ من نسترن و زنده میخوام! همین.
+دستورتون اطاعت میشه حاج آقا. چشم. از همین لحظه پیگیری میکنم.
_یاحق.
بعد از تماس با حاج هادی، کیفم و گرفتم فورا رفتم داخل کوچه...100 متر اون طرف تر ازخونه امن 4412 یک ساختمون نیمه کاره در حال ساخت وجود داشت!! امن ترین مکان برای من در اون لحظه اونجا بود! اگر یادتون باشه در قسمت قبل گفتم حتی به اتاق کارم در داخل خونه امن 4412 شک داشتم که نکنه... !
خودم و رسوندم به اون ساختمون نیمه کاره! رفتم توی یکی از طبقات.
بلافاصله با یک خط امن و گوشی معمولی که رییس تشکیلات چند ساعت قبلش بهم داده بود، زنگ زدم به مهرداد... وقتی جواب داد گفتم:
+سلام مهرداد، کجایی؟
_سلام حاجی. دنبالشونم.
+وضعیت؟
_تا الآن 2 دفعه ماشینشون و عوض کردند!
+چندنفرن؟
_دو تا مرد و یه زن وَ سوژه ای که فراریش دادن!
+خدا خیرت بده مهرداد جان. حواست باشه! چشم ازشون بر نمیداری.. زیاد بهشون نزدیک نشو که شاخکاشون و حساس کنی. با فاصله وَ حفظ رعایت مسائل امنیتی به تعقیب و مراقبت از سوژه ها ادامه بده.. وقتی رسیدی به یه جایی که ثابت شدی خبرم کن! تنها راه ارتباط بین من و تو همین شماره ای هست که الآن داریم باهم حرف میزنیم! با اون شماره ای هم که چندساعت قبل رییس در اختیارت قرار داد با هیچکسی ارتباط نمیگیری. هیچ راه ارتباطی دیگه ای نباید داشته باشیم و نباید ایجاد کنیم! حواست باشه!
_چشم آقا عاکف!
+ضمنا، اگر سوژه ها از هم جدا شدند، تو فقط میری سراغ متهمی که فراریش دادن.. هرجایی اون میره تو میری. حالا میخواد تنهایی بره، یا میخواد با کسی دیگه بره.
_چشم حاجی! خیالتون جمع باشه.
_ببخشید که مرخصیت و خراب کردیم و کشوندیمت سرکار ! یاعلی.
فورا گوشی رو خاموش کردم و سیم کارت و باطری رو در آوردم گذاشتم توی کیفم.. بلافاصله از ساختمون نیمه کاره خارج شدم رفتم سمت خونه امن.. وقتی وارد شدم بلافاصله رفتم طبقه سوم. از داخل اتاقم اسلحم و یه سری وسائلم و گرفتم، برگشتم پایین سوار ماشین شدم و از 4412 خارج شدم.
10 دقیقه از آخرین تماس من و مهرداد گذشته بود. مجددا سیم کارت و باطری رو گذاشتم داخل گوشی مربوط به ارتباط با مهرداد. بهش پیام دادم:
«کجایی؟»
«سه راه تختی.»
«با من ارتباط نگیر تا خودم بهت پیام بدم.»
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_یازده وقتی عاصف پشت تلفن با اضطراب و صدای پر از
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_دوازده
فورا گاز ماشین و پر کردم و گردون مستطیلی شیشه جلوی ماشین و گذاشتم، با سرعت 190 تا رفتم سمت موقعیت تهران پارس تا به سه راه تختی نزدیک باشم. 20 دقیقه بعد وقتی رسیدم تهران پارس به مهرداد زنگ زدم... جواب که داد گفتم:
+کجایی؟ اعلام موقعیت کن!
_محله نیرو هوایی تهران هستم.. از شمال به خیابون دماوند، از جنوب به پیروزی، از غرب به امام علی، از شرق به 30 متری.
+خیابون چَندُم نیروی هوایی هستی؟
_هشتم.
+اعلام وضعیت کن.
_سوژه ها رفتند داخل یه خونه. منم نزدیک خونه مورد نظر کمین کردم.
+چندنفر رفتند داخل؟
_یه مرد و یه زن با سوژه اصلیمون رفتند داخل. فقط راننده بیرونه.
قطع کردم.. فورا رفتم سمت موقعیت مورد نظر.. خدا میدونه با اون سرعتی که من داشتم میرفتم، وَ اون بارونی هم که تازه شروع به باریدن کرده بود و جاده لغزنده شده بود، اگر پرادوی به اون هیبت و عظمت میلغزید یا یک مانع می اومد جلوم، راحت میتونم بگم که 30 چهل تا پشتک میزدم. خلاصه، جاده خلوت بود اونوقت صبح و منم پنج دقیقه ای خودم و رسوندم به موقعیت مهرداد در خیابان نیروی هوایی هشتم.
ماشین و 50 متر عقب تر از ماشین مهرداد پارک کردم. رفتم سمت ماشینش فورا نشستم داخل... یه اعلام وضعیت جدید گرفتم و مهرداد توضیحات تکمیلی رو برام داد که خداروشکر مورد خاصی نبود. تماس گرفتم با رییس تشکیلات.. وقتی جواب داد گفتم:
+حاج آقا سلام.
_و علیکم. توضیح بده.
+نسترن و فراری دادن. اما خداروشکر مجددا روی سوژه ها سوار شدیم!
_بعدش...
+اگر ممکنه اجازه بدید تیم عملیاتی الف 12 رو وارد میدان کنم که نهایتا تا 20 دقیقه دیگه باشن کنارم.
_بسیار عالی... موقعیتت؟
+خیابان نیروی هوایی هشتم.
_ان شاءالله تا چنددقیقه دیگه وارد میدان میشن و بهت دست میدن! مواظب خودتونم باشید. یاعلی.
شاید باورش براتون سخت باشه اما برای ما عین آب خوردن بود وَ تمام اقداماتی که انجام دادیم، نظیر قرار دادن مهرداد بعنوان سایه عاصف و 3200 برای تعقیب آمبولانس وَ آماده کردن تیم عملیاتی برای این بخش از ماموریت، همش داخل همون خودرویی که یکساعت و خرده ای من و رییس نشستیم حرف زدیم برنامه ریزی شد!
قرار بود 5 نفر از زبده ترین نیروهای عملیاتی رو ازشون استفاده کنم! تموم این 5 نفر در مرخصی بودند و 2روزی میشد که از ماموریت های برون مرزی برگشته بودن! بعد از اینکه من توی ماشین به رییس پیشنهادم و ارائه دادم، فورا رئیس به مسئول دفترش اطلاع داد تا از اون پنج نفر دعوت کنه برای جلسه اضطراری در اداره. رییس هم توجیهشون کرد که این ماموریت سری از چه حساسیت های ویژه ای برخوردار هست وَ نباید کسی ازش مطلع بشه. حتی رییس به خاطر رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی نگذاشت تا لحظه ای که من تماس میگیرم باهاش، اونا از اتاقش خارج بشن.
حالا بهتون یه چیزی رو میگم. اونم فقط کوتاه.
مخاطبان محترم #خیمه_گاه_ولایت، تموم این اتفاقات، از تهوع کردن نسترن و فراری دادنش و ... طراحی شده بود. تعجب کردید؟ حق دارید. احساس میکنم هنوز هم متوجه نشدید چه اتفاقی افتاده! عیبی نداره، حق دارید. اما جلوتر بیشتر توضیح میدم.
قبل از اینکه تیم عملیاتی برسه، فورا با عامل خودمون در شهرداری هماهنگ کردم دوتا کامیون آسفالت و 15 تا نیروی شهرداری و تجهیزاتی مثل غلتگ بیاره توی خیابون هشتم نیروی هوایی مستقر کنه تا خیابون به طور عادی بسته بشه! دلیل این کارم این بود تا یه وقت اون عامل نفوذی نیاد سمت این خونه و ما بتونیم جغرافیای کوچیکی رو ایجاد کنیم که ورود و خروجش تحت کنترل خودمون باشه!
خیلی دلم میخواست بدونم داخل اون خونه چه خبره. خیلی دلم میخواست بدونم اون نفوذی کیه! خدا خدا میکردم پیداش کنم! خدا خدا میکردم بیاد اینجا. اما اون زرنگتر از این حرفا بود و دم به تله نمیداد. حتی حالا که نسترن و فراریش دادن! هماهنگ کردم خانوم 3200 اومد در موقعیت ما برای اقدامات لازم در وقت مقتضی!
20 دقیقه بعد از هماهنگی های فوری و یه هویی من با عاملمون در شهرداری، دیدم نیروهای مربوط به آسفالت و... رسیدند! 10 دقیقه بعدش تیم عملیاتی رسید.
5 نفر از زبده ترین و سری ترین بچه های عملیاتی که از قبل هماهنگ بودیم، بعنوان تیم عملیاتی الف 12 با تجهیزاتشون در موقعیت ما حاضر شدند. سرتیم این حلقه عملیاتی 5 نفره، اسم سازمانیش حیدر بود. داخل پیاده رو یه گوشه ای ایستادیم و بهش گفتم:
«عمو حیدر، من هیچ اطلاعی از افراد داخل خونه وَ نفراتشون ندارم. فقط میدونم حدود 40 دقیقه قبل سه نفر رفتند داخل و یکیشون بیرون هست. بیرونیه با من. اون 3 نفری هم که داخل هستند و احتمال داره بیشتر هم باشن، خیرش و ببینی، با خودت و بچه های خودت.»
گوشی اندروید کاریم و روشن کردم و عکس نسترن و بهش نشون دادم گفتم:
«من این زنه رو زنده میخوام. نزار افراد داخل اون خونه حذفش کنند. حتی به قیمت شهادت خودت و تیمت.»
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_دوازده فورا گاز ماشین و پر کردم و گردون مستطیلی
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_سیزده
حیدر گفت: «حله آقا عاکف. فقط زودتر راننده رو از جلوی پامون بردار.»
گفتم: «چنددقیقه منتظر باش الان حلش میکنم.»
رفتم سراغ یکی از نیروهای شهرداری... کارتم و بهش نشون دادم گفتم:
«بدون اینکه حرف اضافی بزنی، برو به اون راننده لکسوس که جلوی اون خونه پارک کرده بگو میخواید آسفالت کنید و بره عقب تر پارک کنه... انقدر ببرش عقب تا برسه زیر تابلوی خیابون هشتم. فقط حواست باشه حرف اضافی نمیزنی وگرنه تیکه بزرگهٔ گوشت کف دستته.»
بنده خدا برگاش ریخت. رفت و این کار و انجام داد. هدفم این بود از جلوی خونه مورد نظر راننده رو دور کنم تا یه وقت افراد داخل اون ساختمون از پنجره یا از آیفون تصویری به ما اشراف نداشته باشن!
وقتی دیپورتش کردن عقبتر، فورا خودم و رسوندم نزدیک ماشین. دیدم گوشی دستشه و داره شماره میگیره انگار..چندتا زدم به شیشه. نگام کرد و منم لبخندی زدم. شیشه رو داد پایین! معلوم بود ترسیده.. یه کم کاپشنم و زدم کنار بهش اسلحه نشون دادم، همینطور که لبخند میزدم، فورا دست انداختم داخل گوشی رو از دستش کشیدم و گرفتم، فوراً تماسی که داشت میگرفت و قطع کردم... گفتم:
«اگر کوچیکترین حرکت اضافی کنی، همینجا آبکِشِت میکنم. پس به جوونی خودت رحم کن. آروم و مودبانه، عین بچه آدم بیا پایین، حرکت کن برو پشت ماشین روی کف خیابون دراز بکش.»
دیدم وحشت کرده.. آروم پیاده شد، بردمش پشت ماشینش کف خیابون دراز کشید.. فورا بدنش و بازرسی کردم و اسلحش رو که پشت کمرش بود گرفتم. زنگ زدم به مهرداد گفتم:
«بیا این مزاحم و بگیر ببر با خودت داخل ماشین من. به حیدر و تیمش بگو سر راهشون و پاکسازی کردم خودشون و فورا برسونن اینجا.»
مهرداد و حیدر و تیمش اومدن. مهرداد راننده ای که دستگیر کردم و دستبند زد برد.
به حیدر گفتم:
+آماده ای؟
_بله.
+برو داخل ببینم چه میکنی.
حدود 70 متر رفتند و رسیدند جلوی درب خونه ای که سوژه ها داخلش بودن. حیدر فورا یه پرنده مجهز به دوربین دید در شب و مجهز به دوربین هوشمند Corner Camera که افراد پشت دیوار و داخل خونه رو بهمون نشون میداد پرواز داد و فرستاد بالای حیاط و نزدیک دیوار ساختمون تا همه چیز و بررسی کنه. بعد از دقایقی که دید داخل حیاط خبری نیست، یکی از نیروهای عملیاتی در زمان کمتر از 30 ثانیه با یک سری ابزار فنی درب خونه رو مثل آب خوردن باز کرد.
هممون لباس شخصی بودیم. اسلحم و درآوردم همراه حیدر و تیمش رفتم داخل. یکی از بچه های تیم حیدر با تفنگی که صدا خفه کن روی لولش نصب بود یه دونه شليک کرد به قفل در ! وقتی باز شد فورا وارد هال_پذیرایی شدیم، اما دونفر و بیشتر ندیدم! فریاد زدیم سرشون بخوابن روی زمین و دست ها رو بزارن روی سرشون. هرچی نگاه کردم خبری از نسترن نبود.
رفتم کنار اون مَرده، گفتم:
«نسترن کجاست؟»
دیدم سمت یه اتاقی رو نگاه میکنه. رفتم سمت اون اتاقی که بهش نگاه کرد. وقتی رسیدم جلوی اون اتاق در و باز کردم برق و روشن کردم! دیدم نسترن توسلی روی زمین افتاده و از لب و دماغش داره خون میاد! احساس کردم داره یه چیزی رو میجَوِه. فورا رفتم بالای سرش و یه مشت محکم تر از اون مشتی که داخل پارکینگ فرودگاه بغداد زده بودم بهش، نثارش کردم تا قرص و از دهنش بندازه بیرون! فوری انگشت دست سمت چپم و کردم توی دهنش و کردم داخل حلقِش تا بالا بیاره و بتونم درصد زنده موندنش و بیشتر کنم.
چون کسی که سیانور میخوره تا بیست ثانیه زنده می مونه و انقدر این قرص لعنتی قوی هست که بلافاصله ضربان قلب و کُند میکنه و خون و سمی میکنه و نمیزاره اکسیژن به مغز برسه وَ باعث میشه کمتر از نیم دقیقه فرد رو به کام مرگ بکشونه. نسترن روی دستم بالا آورد. بلافاصله مرحله بعدی رو شروع کردم و دوتا دستام و گذاشتم روی قفسه سینش و چندبار محکم با دوتا دستم فشار دادم تا راه تنفسش مسدود نشه.
داد زدم:
«حیییدددددددررررررر !! کمکهای اولیییییههههههه.»
یکی از بچه های تیم حیدر با کیف تجهیزات پزشکی بدو بدو اومد سمت اتاق. بلافاصله نشست بالای سر نسترن بهش اکسیژن داد! فورا بهش آمپول تزریق کرد و یه سری امور پزشکی رو انجام داد! زدم روی شونه هاش و باعصبانیت گفتم:
«من این و زنده میخوام! فهمییییدی؟»
نگاهی بهم کرد و سرش و به نشونه تایید تکون داد.. باعجله داشت کارش و انجام میداد.. فورا تماس گرفتم با رییس تشکیلات گفتم:
«حاجی سلام. فورا یه آمبولانس از نزدیکترین محل اعزام کنید سمت موقعیت ما که تیم عملیاتی الف 12 مستقر هست. سوژه اصلیمون خودکشی کرده.»
یک کلمه گفت: «شنیدم خداحافظ.»
خیلی عصبی بودم و استرس این و داشتم که یک وقت نسترن تموم نکنه! چون کل پرونده و پیدا کردن اون نفوذی و... با مرگ نسترن دود میشد میرفت هوا وَ زحمت چند ماهه ی من و تیمم میسوخت!
✅ کپی و استفاده فقط با درج لینک خیمه گاه ولایت و نام عاکف سلیمانی مجاز است.
✅ @kheymegahevelayat