6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬اگر مکان نمازگزار پاک نباشد ولى محل سجده پاک باشد، آیا نماز صحيح است؟
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
🍀@tasvir12🌸
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
📗کتاب «سکوت شکسته»
🌹براساس خاطرات حاج محمود پاک نژاد فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشکر ۱۷علی ابن ابیطالب(علیه السلام) در دفاع مقدس
📝به قلم: سیدهادی سعادتمند 15-16🔽
⚪️فصل دوم
🌹«سردشت با زینالدین، بدر با جعفری»
🌷🌷🌷🌷🌷ادامه قسمت پانزدهم و شروع قسمت شانزدهم
🌹از خواب که بیدار شدم، نیمهشب بود و ما هنوز روی آب، داخل آب راههای ناشناس سرگردان بودیم. بارها مسیر آب راههای خودی را برای شناسایی آمده بودم. تقریبا همه مسیر را میشناختم. نگاهی به آسمان و ستارهها کردم. بعد سر قایق ران داد زدم و گفتم: «کجا میبری ما را؟»
⚪️در جوابم گفت: «بخواب! حالت خوش نیست»
🌹 همیشه با خودم یک نارنجک داشتم که آخرین حرف را با آن میزدم. صدایش کردم و نارنجک را نشانش دادم. ضامن نارنجک را کشیدم و گفتم: «آره، حالم خوش نیست. اگه مسیری که میگم رو رفتی که هیچ، وگرنه منفجرش میکنم.»
⚪️گفت: « به خدا راه رو گم کردم. خودم هم دارم دیوونه میشم. از بس از این آب راه به اون آب راه رفتم. نمیدونم چرا همشون شبیه هم شدن.»
🌹 گفتم: « من نیروی اطلاعات هستم، هر جا میگم برو.»
وقتی به نزدیکی مقر رسیدیم و اطمینان پیدا کردم که قرار نیست، قایق ران ما را تسلیم دشمن کند، نارنجک را با فاصله پرت کردم داخل نیزار.
پزشکها تشخیص دادند که من باید اعزام شوم عقب. چارهای نبود من از منطقه خارج شدم.
⚪️⚪️کمتر از سه ماه مانده بود به عملیات والفجر ۸، جلسه توجیه مأموریت در پادگان انرژی اتمی برگزار شد. فرمانده اطلاعات عملیات، آقای میرجانی، بر محرمانه بودن مأموریت تأکید داشت. اطلاعات قابل توجهی داده نشد. میبایست آخرین تماس با خانواده یا ارسال نامه را داشته باشیم.
🌹صبح روز بعد، انرژی اتمی را به همراه دو گروه دیگر از نیروهای اطلاعات ـ شناسایی ترک کردیم. انتظار ما این بود که با رسیدن سهراهی دارخوین، ماشین به سمت آبادان برود که در چهل و پنج کیلومتری آن قرار داشتیم؛ ولی نرفت. ماشین پشت به آبادان و رو به اهواز شد. بیشتر از یک ساعت در راه بودیم که متوجه شدیم نزدیک سوسنگرد هستیم. پس از آن با نزدیک شدن به شهر بستان، مناطق عملیاتی بدر و خیبر تصویر ذهنم شد.از بستان و چند جاده فرعی گذشتیم و بعد وارد جاده خاکی شدیم. مسافت قابل توجهی را پشت سر گذاشتیم تا به اسکله محلی «تبور» رسیدیم.
⚪️داوود جعفری، مسئول نیروهای دیدهبانی، همراه ما بود. در سمتی از اسکله، تجهیزات جهاد سازندگی وجود داشت و در سمت دیگر با فاصله از اسکله، چادر نیروهای پشتیبانی معاونت اطلاعات عملیات بود. آنها زودتر از ما که نیروی گشتی ـ شناسایی بودیم، وارد منطقه شده بودند. یکی از نیروهای پشتیبانی دست هایش را پشت گوش گذاشته بود و تکان میداد و میگفت:
« به هورالحمار خوش آمدید.»
🌹پیش از این در عملیات خیبر و بدر با «هور» آشنا شده و قواعد جنگ در هور را از خود هور آموخته بودم. مسئولیت محور هورالحمار به من واگذار شد. به جز معاونت اطلاعات ـ شناسایی لشکر ۱۷، هیچ نیروی دیگری از لشکر در هور حضور نداشت. مأموریت ما شناسایی منطقه، کشف توان دشمن و پیدا کردن معبر برای عملیات پیشرو بود.
⚪️مرداد ۱۳۶۴، یعنی ۴ ماه قبل از آن که ما وارد منطقه هورالحمار بشویم، تیپ بدر به همراه یگانهای دیگری از سپاه پاسداران، عملیات« قدس۵ » و «عاشورای ۴» را انجام داده بود و دریاچه «امالنعاج» را که در دل هورالحمار قرار داشت، به تصرف خود درآورده بود و تا نزدیکی سیل بندهایی که در شمال شرق بصره قرار داشت، رفته و در آن جا متوقف شده بودند.
🌹نیروهای تیپ بدر، متشکل بود از معاودین عرب زبان که از عراق اخراج شده بودند، و ارتشیان عراقی که در طول دفاع مقدس تسلیم نیروهای ایران شده بودند، و مجاهدین غیرنظامی که به لحاظ بینش سیاسیای که داشتند، به حرکت مسلحانه علیه صدام پیوسته بودند. این گروه دارای تحصیلات عالیه و پرانگیزه بودند.
⚪️بنیان گذار تیپ بدر و فرماندهش اسماعیل دقایقی بود. هورالحمار در کنترل نیروهای تیپ بدر بود. با ابومهدی المهندس و هادی عامری که از فرماندهان تیپ بودند در این جا آشنا شدیم. منش و روش این دو بزرگوار باعث شد که خیلی زود برای استفاده از آب راهها، بین دو یگان هماهنگی انجام شود. نظر نیروهای اطلاعات ـ شناسایی تیپ بدر این بود که ارتش عراق حجم زیادی موانع در مقابل سیل بند قرار داده و آن را به دژی نفوذ ناپذیر تبدیل کرده است.
🌹 حضور ما در این منطقه کاملاً محرمانه بود. آنها موظف شده بودند هر اطلاعاتی را که میخواهیم در اختیار ما بگذارند. ما اجازه نداشتیم بیشتر از آن چه خودشان میدانند به آنها اطلاعات بدهیم. از همان ابتدای مأموریت قرار بر این شد که گروههای شناسایی گزارش کار خود را فقط به فرماندهی بدهند.گروهها اگرچه در چادرهای نزدیک به هم بودند، اما اطلاعاتی از فعالیت یکدیگر نداشتند.
⚪️مأموریت هورالحمار کاملاً محرمانه بود و شاید تاکنون هم بخش قابل توجهی از نیروهای لشکر، پس از سالها در جریان فعالیت معاونت اطلاعات شناسایی در این محور نباشند.
🌷ادامه دارد...
❤️ساعات_آخر....
🌹او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت: داداشی رفتنی شدم، یقین دارم ساعت های آخره!! اینو که گفت پشتم تیر کشید، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید.
⚪️حاج احمد متوسلیان بى سيم زد و گفت: برید کمک عباس شعف، اوضاعش بی ریخته. کار آن قدر سخت شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند، روانه خط مقدم کند.
🌹با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناک تر از ساعت های اولیه حمله شد؛ چرا که هواپیماهای دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ ٢٧ محمد رسول الله(صلی الله علیه و آله) به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند. محسن هم چنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد....
⚪️یکی از نیروهای پیام تیپ ٢٧ می گويد: از پشت بى سيم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج احمد صحبت کند. حاج همت گفت: احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو. عباس شعف گفت: نه! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم. همین موقع حاج احمد گوشی بى سيم را از همت گرفت....
🌷....صدای شعف را شنیدم که می گفت: حاجی... آتیش سنگینه... آقا محسن... صدای گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند، دیدم توی صورت سبزه حاج احمد موجی از خون دویده است. گوشی بی سيم را توی مشت خود فشرد. چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت: محسن، خوشا به سعادتت..
🌹خاطره اى به ياد علمدار رشيد اسلام شهيد محسن وزوايى
#جهادتـــبیـین
#یازیــنب
#درآرزوےشـــهادت
🌹 عکس تاریخی
🌷🌷🌷🌷چهار فرمانده شهید
در یک قاب: مجید ثابت، محسن وزوایی، علی طاهری، علی جزمانی
🌹وزوایی و ما ادریک ما #وزوایی
⚪️چه کسی #وزوایی را شناخت؟
🌹شاگرد اول کنکور و دانشجوی نخبه دانشگاه شریف
دانشجوی پیرو خط امام، در جریان تسخیر لانه جاسوسی
طراح و فاتح #بازی_دراز
فرمانده فوق العاده مؤثر در عملیات فتح المبین
⚪️... و او که برای باز کردن گره ای از عملیات بیت المقدس از روی جاده خرمشهر-اهواز تا خدا پرکشید 🕊🕊 و تا ابد کشور و انقلاب از وجود او محروم شد
🌹قهرمان گمنام جنگ که تنها ۲۲سال در بین ما بود
⚪️او در طی چهار سال (۵۷ تا ۶۱) از یک آدم معمولی به یک قهرمانِ فراموش نشدنی تبدیل شد، اسطوره ای که در نسل های بعد و قبل از او به ندرت پدید آمدند
🌹اگر #وزوایی ادامه می یافت، چه اتفاقی در جنگ می افتاد؟
⚪️...و در زمانه کنونی ما که غبار فتنه ها آن را در برگرفته، چقدر جای #وزوایی و سرداران بزرگی امثال او خالی است ... متوسلیان، همت، خرازی، باکری...🌷🌷🌷🌷🌷
#جهادتبییــن
#یازیـــنب
#شهدا_را_یادکنیم_باذکرصلوات