eitaa logo
خوبان
657 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
8.8هزار ویدیو
21 فایل
ارتباط با ادمین:https://eitaa.com/Khoban7
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ یه خر رو چجوری تو یخچال جا میکنند؟! 📌 در یخچال رو باز میکنیم و بهش میگیم ترامپ بعد خروج از برجام اون تو بهت پیشنهاد مذاکره داده، 🔺خودش میره تو یخچال 🔘
9.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️چرا مذاکره نمی‌کنید مشکلات رو حل کنید و تموم کنید دشمنی‌ها رو 🔘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️رژیم صهیونیستی به هیچکدام از اهدافش نرسید 🔺چقدر هدف داشت... 🍃🌷رحیم پور ازغدی
12.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چه بسا قاری قرآنی که مورد لعن قرآن است!! 🍃🟢کمی تفسیر قرآن کریم را از زبان رهبر انصارالله یمن گوش کنید: 📌برخی از افراد هستند که قرآن را به زیبایی هرچه تمام میخوانند، اما وجودشان(از ناخن تا فرق سرشان) پر است از وفاداری و فرمانبرداری از ظالمان. 🔥اینگونه افراد از محتوای آیات قرآن فاصله زیادی دارند.به تجوید قرآن اهمیت می دهند، اما به وسیله این قرآن هدایت نمی شوند!
💬دو نكته درباره زينت طلا 🔹1. كردن به طلا براى ، در نماز و غير نماز مباح است مگر دربرابر نامحرمان. ولى براى حرام است چه به قصد زينت باشد يا نباشد و نماز خواندن با آن باطل است. (1) 🔹2. فرقى نيست در اين كه طلا سفيد باشد يا زرد. (2) 📚پی‌نوشت: 1. توضيح المسائل مراجع، ج 1، م 832؛ اجوبة الاستفتائات، س 444. 2. همان 📚
💠 شک در صحّت قرائت نماز 💬 اگر پس از وارد شدن در آیه‌ای، در صحّت آیه قبل آن شک کند، به شک خود اعتنا نکند. همچنین اگر پس از وارد شدن در جمله بعدی، شک در صحّت جمله قبل کند، مانند اینکه هنگام گفتن اِیّاکَ نَستَعِینُ شک کند که إِیَّاکَ نَعبُدُ را صحیح ادا کرده یا نه، به شک خود اعتنا نکند. 🔹 البته اگر آنچه را که در صحیح ادا کردن آن شک دارد، احتیاطاً دوباره بخواند، اشکال ندارد. 📚 پی‌نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت‌الله خامنه‌ای 📚
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️غسل میت قابل توجه بانوانی که اقدام به کاشت ناخن💅 می کنند:⬇️⬇️ ⁉️اگر مانعی بر اعضای بدن میّت وجود داشته باشد ، آیا برای غسل میّت باید برطرف شود؟🤔 🔻در مورد کاشت ناخن که امروزه بسیار رایج شده چطور؟🤨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔘خاطره شهید 🕊🌹در فتح المبین به سختی مجروح شد. منتقل شد به بیمارستانی در تهران. وقتی حالش بهتر شد قصد بازگشت به جبهه داشت. 🥀🤍اما هیچ پولی همراهش نبود. اما می دانست چه کند! عصر جمعه بود. مشغول دعای فرج شد. از خود آقا تقاضای کمک کرد. 🕊🌹بعد از نماز جمعه جمعیتی برای ملاقات با جانبازان به بیمارستان آمدند. سیدی از جمع خارج شد و به سراغ مصطفی آمد. یک کتاب دعا به او هدیه داد و رفت! در میان صفحات کتاب چند اسکناس بود. این پول هزینه کرایه و شام او را تامین کرد. به جبهه که رسید این پول تمام شد! 🕊🌷شهید مصطفی ردانی پور 📗منبع : راوی: برادر شهید و کتاب یادگاران 📚منبع: کتاب یادگاران و سلوک سرخ و شهید گمنام
20.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🌹آموزش امر به معروف صحیح توسط شهید حاج قاسم سلیمانی 🔘 🔘 🔘
⁉️وقتی شهید نواب با شاه ملاقات کرد به او چه گفت؟ 🕊🌹 به جهت لغو حکم اعدام یکی از شاگردانش به دیدار محمدرضا پهلوی میرود. 🥀🤍در مورد این دیدار می‏گوید: وقتی به دربار رفتم آقای جم وزیر دربار به من گوشزد کرد ملاقات با اعلیحضرت عرفی دارد، از جمله تعظیم به وی، رعایت زمان ملاقات و...، 🕊🌹ولی من گوشم بدهکار این حرف‏ها نبود، به نزد شاه که رسیدم تعظیم نکردم بلکه سلام دادم و سر جایم ایستادم، به ناچار شاه دستش را دراز کرد و با من دست داد و پرسید: آقای نواب صفوی چه می‏خوانید؟ من شنیده ‏ام شما طلبه هستید و درس می‏خوانید، ما آمادگی داریم هزینه تحصیل شما را تأمین کنیم. 🥀🤍شهید نواب صفوی در ادامه می‏گوید: دستم را محکم بر روی میز کوبیدم و گفتم: من درس هستی و سیاه ‏مشق زندگی می‏خوانم، من به شما نصیحت می‏کنم باید از فلسطین حمایت کنید و همراه با مردم مظلوم و فقیر باشید. 🕊🌹پس از پایان وقت ملاقات، شاه به وزیر دربار می‏گوید: این سید مثل یک افسر که با سرباز صحبت می‏کند با من صحبت کرد و اصلا انگار نه انگار شاهی وجود دارد.
🔘 ‼️اسلام درسخوان زیاد دارد، سگ ندارد که پای دشمنان را بگیرد!! 🕊🌹قرار شد با شهید نواب برای ناهار و دیدن علامه امینی به منزل ایشان برویم. 🥀🤍در آن دیدار علامه به نواب گفتند : من حیفم میاید شما در ایران بمانید ، شما را می کشند ، بیایید بروید نجف درس بخوانید با استعدادی که شما دارید مرجع خواهید شد. 🕊🌹شهید نواب به علامه گفت: اسلام درسخوان زیاد دارد، سگ ندارد که پای دشمنان را بگیرد. 🥀🤍علامه امينی چشمهايش پر از اشك شد، سرش را انداخت پايين و از اتاق بيرون رفت و ديگر صحبتي نشد. 📚 خاطرات محمدمهدی عبدخدایی