🌹امام سجاد علیهالسلام:
برای #قائم ما دو غیبت است:
(غیبت صغری و غیبت کبری)
یکی از آن دو،
طولانیتر از دیگری است
و آن قدر طول خواهد کشید،
که اکثر معتقدین به ولایتش(یعنی شیعیان)
از او دست خواهند کشید
(خدایا پناه میبریم بتو از کُفرِ بعد از ایمان)
در آن زمان کسی بر امامت و ولایت او ثابتقدم و استوار نمیماند،
مگر آن کسی که:
یقینش را قوی
و معرفتش را صحیح سازد
و در دلش نسبت به حکم و قضاوت ما هیچگونه گرفتگی و کراهتی احساس نکند
و تسلیم ما اهلبیت باشد.
📚کمال الدین ج۱ص۳۲۳
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
‹🥀🌥›
چہزیباست
خاطراتمردانۍ
کہپروا؎نامندارند
ودرڪھفگمنامۍخویش
مأواگرفتہاند..🌷
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت چـھ دوست داری بنویسند از وصف تو ؟
گفتم یڪ ڪلام:
شهید...♥️
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
❬خستہام..!
ازهرآنچہکہمراٰوصلایندنیا
نمودھ،دلــمحالهواۍٖجمع
شھیداٰنراٰمیخواهد...シ
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
درگٻرِدفاعِ
مُقدسٻمـ📿
در جبہهے
|نفس⚠️|
ـــــــــــــ
| #دَرگیرےِمُقدســ |✨🕊
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
#نماز_اول_وقت
اگر من سرفهام بگیرد، هیچ چیز جایگزین آب نمیشود.
اگر بگویند که به تو پول و شیرینی میدهیم ولی آب را نخور، قبول نمیکنم!
میدانم که تنها آب است که من را نجات میدهد.
ما هنوز باور نکردهایم که نماز اول وقت ما را نجات میدهد و هر بار میخواهیم آن را با شیرینیهای دنیوی جایگزین کنیم.
خدای بزرگ روزی پنج بار به هنگام اذان به ما زنگ میزند و خیلی از ما جواب نمیدهیم و یا بی محلی میکنیم...
اذان مغـرب به افق اهـواز
19:53
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
اگہ¹نفر²هزارتومن
بهمونقرضبده
تاآخرعمریادمونمےمونہ🔍
تاعمرداریمـخودمونو💡
مدیونشمےدونیمـ📦
اما
#شهدا😭
'جونشون'روبرامـۅن دادن
خیلےازحرفاشونروزمینمونده💔
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
قسمت۵۲
رو کردم به نفیسه! داشت ذکر میگفت!
+ببخشید رو.شونت خوابم برد!
ساعت چنده!؟
_اشکال نداره عزیزم، 10 صبح
+اها ممنون!
میدونی خاله دلم نمیخواد از اینجا برم اخه بین الحرمین کربلا نمیشه ازش دلکند!
دوست دارم بمونم!
_ان شاءالله دوباره بیای حالا بابات قول داده بیارتت!
نگران نباش ،
+ان شاءالله
_بریم!؟
+بریم!
بلند شدم که میخواستم برم یکی از خدام دستم رو گرفت گفت:هدیه مِن سید الشهداء
حجر من البلاط
(هدیه از سید الشهداء سنگ از کاشی های حرم)!
هدیه متبرکا!
+برای منه!؟ خیلی ممنونم دستتون درد نکنه خیلی با ارزشه! اجرتون با امام حسین علیه السلام
_ببین تو چقد خوش شانسی یبار مهر شهید گمنام الان سنگ از کاشی های حرم
+قابل شمارو نداره!
_نه عزیز دلم هدیه است مبارکت باشه برو تهران انگشترش کن خیلی قشنگه رنگش!
+ان شاءالله!
از تو بین الحرمین قدم میزدم تا برسم به در خروجی!
راه میرفتم و تمام خاطرات تو ذهنم تکرار میشد اولین شب که خوابم برد بین در بین الحرمین! چادر سرم نبود!
چی بودم چی شدم! چقدر این تحول و تغییر قشنگه!
گرمی هوا احساس تشنگی میکردم
نمی دونم چرا یاد کربلا افتادم!
از طفل شش ماهه تا خوده امام حسین علیه السلام که تشنه به شهادت رسید
دقیقا هوا اینجور گرم بود یاد بیشتر!؟
اصلا دوست نداشتم قدم زدن تو این راه بین الحرمین تموم بشه!
رفتیم کمی اونطرف اب خوردیم!
کمی جلوتر رسیدیم به دم خروجی بین الحرمین
عین بچه ها بغض کرده بود گیر داده بودم به دم در بین الحرمین!
مامان و عمه زهرا، رقیه، نفیسه خانوم، زهرا و زینب دختراش اومدن بیرون منم پشت سرشون!
طبق معمول یک ماشین گرفتیم مستقیم رفتیم خونه اقایون موندن داخل حرم گفتن نماز رو میخونیم و برمی گردیم
این حال من شد مزید بر علت
نمیذاشتن زیاد بمونم میگفتن بینیت دوباره خون ریزی میکنه!
منو کشوندن اوردن خونه!
چقد بد پس فردا صبح برمیگردیم خونمون!
بعد نماز سفره نهار رو چیدیم تا سفره رو مرتب کردیم صدای ایفون در اومد چادر سر کردم رفتم درو باز کردم!
سرم گرفتم بالا اقا سید بود!
چقد خسته بنظر میاد
+سلام عمو خسته نباشید!
_سلام دخترم خوبید ان شاءالله خوش آمدین زیارت قبول باشه ان شاءالله
+ممنون ازشما الحمد لله
خاله نفیسه اومد پشت سرم :اقا سید بفرمایید! خوش امدین!..............
_سلام اره الحمدلله حل شد برگشتم زود!
راضیه:من رفتم داخل که مزاحم نباشم!
پشت،سرشون بقیه هم رسیدن برگشتن از حرم!
همه نشستن سر سفره شروع کردن به خوردن نهار!
ما شاءالله جمعیت کمی نبود!
حوالی غروب باز رفتیم حرم!
اینبار رفتم حرم اقا ابو الفضل العباس س
دلم میخواست همیشه اینجا زندگی کنم
بوی ضریح حضرت عباس س خیلی خوش بو بود!
فقط دلت میخواست اینجا نفس بکشی!
تسبیح گرفته بودم دستم :-)
و این ذکر رو زیر لبم زمزمه میکردم
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین......
دلم آروم بود!
قسمت۵۳
نزدیک اذان مغرب بلند شدم رفتم اب بخورم!
داشتم رد میشدم ،
یک تابلو زده بودن بالا حدیث نوشته بودن روش!
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا مِنْ أَحَدٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ یَتَمَنَّى أَنَّهُ زَارَ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ ع لَمَّا یَرَى لِمَا یُصْنَعُ بِزُوَّارِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ مِنْ کَرَامَتِهِمْ عَلَى اللَّهِ
از امام صادق علیه السلام روایت شده: هیچ کس نیست در روز قیامت مگر اینکه آرزو میکند ای کاش امام حسین علیه السلام را زیارت کرده بودم آن هنگامی که می بیند که با زوار امام حسین علیه السلام چه میکنند، چقدر نزد خداوند مورد کرامت واقع میشوند. (وسائل الشیعه/ ج14/ص424)
از خوندن این روایت مبهوت موندم
ولی بازهم خوشحال!
اب رو که خوردم صدای اذان پیچید!
طبق معمول نماز جماعت غروب بین الحرمین خیلی زیباست!
این زمین کربلا یچیز دیگه ست انسان
دلش میخواد تا اخر عمرش
در مورد زمین کربلا حرف بزنه!
بعد خوندن نماز نشستم زیارت حضرت زهرا خوندم!
خیره به گنبد امام حسین علیه السلام
اقا منکه دلم اصلا نمیخواد برم !
ولی این چه حکمتی بود که باید برگردم تهران منکه هنوز از دیدنه گنبدت سیر نشدم!
من فردا صبح دارم برمیگردم هنوز دلم اینجاست
!
انقدر حرف زدم! تا دلم اروم شد! دلم خیلی گرفته بود فردا برمیگردیم ایران!
به مامان گفتم من تا ساعت 11 اینجا میمونم جایی نمیرم شما میخواین برید استراحت بغد بیاید دنبالم!
با کلی اصرار قبول کردن همه برگشتن
جز من و زهراو
برادرش، یوسف
تکیه دادم بودم بع دیوار و دستم زیر چونم هی نگاه میکردم به آدم هایی که اومدن زیارت!
دوست داشتم انقدر نگاه کنم به این حرم که وقتی برگشتم تا یک هفته بخاطر دلتنگی بی تابی نکنم اما حیف که نمیشه!
با گوشیم ور میرفتم هم دانشگاهی هام گفته بودن اسممون رو بنویس رو کاشی ها
شروع کردم به نوشتن!
یک لیست داده بودن از. اسم ها!
به ساعت نگاه کردم 9:30 بود
یک ساعت نیم بعد میرم خدا میدونه کی دوباره میام کربلا!
واسه نماز صبح گفتن میام بین الحرمین بعد برمیگردم ماشین میگیریم حرکت میکنیم سمت مرز!
ساعت چقد زود گذشت امشب!
تا چشم بهم زدم شد ساعت11
بلند شدم رفتم پیش ضریح اقا برای خداحافظی میدونستم برای فردا وقت نیست
بهش گفتم اقا یادت میاد اولین باری که اومدم کربلا برای خداحافظی اخر سری چی گفتم!
الان هم همونو میگم!
اقا من خداحافظی نمیکنم الان مطمئن شدم تو خیلی مهمان نوازی امید دارم دوباره منو به عنوان زائر تو لیست زائر ها مینویسی!
دستم رو گذاشتم رو سینه ام و برای عرض ارادت گفتم:اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
بعد از پیش ضریحش رفتم
رفتم کنار حرم حضرت ابو الفضل العباس س
گفتم:سلام برادر با غیرت حضرت زینب سلام سقای حسین*«اَلسّلامُ عَلیک یا أبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ»
حال معنوی خاصی بهم دست داد !
شاید حالم خیلی بهتر شد
ماشین گرفتیم برگشتیم خونه!
شام رو خوردیم مامان داشت وسایل رو جمع میکرد!
منم کمکش میکردم :-)!
فردا صبح برمیگردم