eitaa logo
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
823 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.4هزار ویدیو
78 فایل
«بسم رب المهدی» 💚امام صادق علیه السلام: لَوْ أدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أیّامَ حَیاتِی. •✓مهدویت، •✓جهاد_تبیین •✓دلی_خدایی 📍کپی با ذکر صلوات «وقف امام زمان عج» تأسیس:1400/1/25 مدیر کانال: @khadeem12w
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قاسم تا قبل رفتنت نمی دانستم که چقدر" دوستت دارم"🕊♥️ دلم هوایت را کرده دلم هوای انجا را کرده بین الحرمین همان جایی که هر پنجشنبه شما و رفیقت در صحن مینشینی و منتظر نامه های ما می مانید! چه کردی با دلم بابا که اینگونه عاشقت شد😭❤️😔🕊 هواست به من هست!؟♥️ ____ کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112
سلام علیکم مهمانان اقا😔❤️ همه ی ما می دونیم امروز پنجشنبه هست رفیق شهیدتون میرن وادی السلام دیدار با سید الشهدا حضرت زهرا رفیق های شهیدشون قطعا همتون رفیق شهید دارین الان تو ناشناسی اسم رفیق شهیدت رو بنویس زیرش هم دلنوشته بنویس🙏🕊❤️ التماس دعا https://harfeto.timefriend.net/16247369807863
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منم باید برم•••❗ چه گفتی میان دعاهایت که اینگونه خدا تورا خرید🕊 ____ کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه و ياد درگذشتگان🙏 🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ پنجشنبه است بیاد تمامی رفتگان بیاد همه شهدای عزیزمان شهید حاج قاسم سلیمانی 🖤 بیاد پدران ومادران آسمانی بیاد همه آنان که خاطره شدند درکنج قلب و یادمان فاتحه ای بخوانیم😔🙏  ☘بياد همه درگذشتكان وشهدا وحق داران☘ بفرست صلوات به روح پاک حاج قاسم سلیمانی 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 👹وسوسه ی شیطان برای یه خانم موقع بیرون رفتن❌ ________ کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
⚠️ غیبتــــــ میڪنےمیگے دیــــدم ڪــه میگــم؟! رفیــق! اگــــه نــدیده بودے ڪــــه تُهمتــــــ میــشُد!!❗️ ســــتارالعیوبــــــ بــــاش؛ اگــــه چیزے هــــم میدونے نگــــو ((: ‍‎‌‌‌‎
💥 تو مجازےڪارفرهنگےوپروفایل مذهبے ماشااللہ ...😍✋ تو خونہ مادر صدا میڪنن میگہ هاع!!!! 😳 اینم از ما ڪہ سربازمولااییم...😑✋ !!!؟؟😬😒
کتاب نهج الفصاحه💚 بسیار کتاب آموزنده توصیه یک بنده خدا گفت: چهل تا حدیث ازش انتخاب کن و با جون و دل بهش عمل کن نسخه اش تو اینترنت هست میتونید دانلود کنید❗️
شهید حسن باقری سوار بلدوزر بودیم.🚜🚜🚜 می رفتیم خط؛ عراقی ها همه جا را می کوبیدند. صدای اذان را که شنید گفت « نگه دار نماز بخونیم.»  گفتیم «توپ و خمپاره می آد، خطر داره .»💣 گفت «کسی که جبهه می یاد ، نماز اول وقت را نباید ترک کنه! اذان مغرب به افق اهواز!💫 20:43 @khodaaa112
شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات✨🍀 @khodaaa112
نوشته شهیده راضیه کشاورز سلام خواهر شهیدم !سلام راضیه بانو وقتی داستان زندگی شما رو خوندم واقعا از صمیم قلب قطبه خوردم شمایی که در سن خیلی کم چله ی دعای عهد برداشتید و تونستید به امام زمان نزدیک بشید من بعد از خواندن داستان زندگی شما از صمیم قلب فهمیدم خدا خریدار هر کسی نیست ای خواهر شهید من جای تو روی زمین نبود خواهر شهید من امید وارم منو شفاعت کنید ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ من چند روز هست دنبال کتاب راض بابا هستم تا بتونم با خواهر شهیدم آشنا بشم خواهش می کنم دعا کنید این کتاب زود تر به دستم برسه
سلام حاج قاسم سلیمانی رفیق شهیدم هستن حاجی امروز به سید الشهدا ع سلام منو بهشون برسون ازشون بخواه دوباره بزاره برم پیشش😍 خیلی دلم کربلا میخواد برم و موقع اذان صبح مثل دفعه اول که رفتم تو بین الحرمین خوابم ببره نسیم بهشتی بهم بخوره همه بهم میگن تو که یه بار رفتی !! ولی اونایی که رفتن میدونن آدم بیشتر دلتنگ میشه دوست دارم بازم برم ازشون بخواه بازم برم ازشون بخواه خیلی دعام کنه همه مردم کشورو رهبرمونو حفظ کنه ❤ التماس دعا
خواهر راضیه سلام خواهر شهیدم سلام راضیه بانو امیدوارم من رو شفاعت کنی
به تو ازدور سلام❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخش19 زینب:خیلی نگران عباس بودم این چند روزه دلشوره منو کشته بود رفته بودم دانشگاه سرکلاس امتحان عملی داشتم عین خنگا استرس داشتم با اینکه خیلی تمرین کرده بودم و آماده بودم استاد: _خانم حسینی اتفاقی افتاده!؟ +نه استاد _پس چی شده یکبار قبل ازمون جلوم انجام داده بودی عالی انجام دادی الان چی شده!؟ +ببخشید استاد حالم خوب نیست و اتاق اومدم بیرون دو باره پشتم اومد _خانم حسینی روم رو برگردوندم +بله استاد _بعدن بیاین اتاق من! باهاتون کار دارم! +چشم استاد _آزمون شما رو روز دیگه ایی میگیرم +چشم استاد ممنونم رفتم دست و صورتم رو شستم چادرم رو مرتب کردم کیفم رو.بردم ! به ساعت نگاه کردم ساعت12:00 رفتم سمت اتاق استاد سهیلی استاد من بود درو زدم _بفرمایید! درو باز کردم _بفرمایید دخترم بیا بشین ، نشستم رو صندلی کنارش گفت: _چیزی میخوری!؟ +نه استاد ممنون _رنگت پریده دخترم حالت امروز چرا خوب نیست امتحان عملیت رو که خوب ندادی! چرا حالت بده! +استاد اتفاقی نیفتاده _مشکل شخصی داری!؟ +نه استاد _من نمیخوام دانشجوی زرنگ کلاسم که تو همه چی فعال بود یدفعه خراب کنه!! من مثل پدرت دخترم بگو! +استاد باور کنید اتفاقی نیفتاده حالم خوبه فقط کمی نگرانم همین فکر میکنم هواسم پرت میشه! _نگران چی!؟ +راستش نگران برادرم هستم! _اتفاقی برای داداشت افتاده ؟ +نه استاد ایشون رفتن...س _کجا رفتن دخترا چرا حرف نمیزنی!؟ بگو شاید بتونم کمکت کنم +نه استاد اصلا مسئله مادی نیست! _مگه من گفتم مادی محض اطلاع شما بنظر بنده کمک روحی معنوی بهتر از مادیات جواب میده! +برادرم رفته سوریه میترسم اتفاقی براش بیفته یک لحضه استاد سکوت کرد نگاهش کردم دیدم اشک از چشماش جاری شد! +چی شد استاد اتفاقی افتاد!؟ _نه دخترم ولی منو یاد قدیم انداختی برادر منم شهید شد شهید دفاع مقدس باهم رفتیم جبهه من برگشتم ولی اون برنگشت! باهم یک عملیات رفته بودیم بهم گفت من رفتم به اونا کمک کنم یک لحضه از جلو چشام دور شد گمش کردم! صداش زدم امیر حسین امیر حسین نبود از بقیه پرسیدم گفت رفته خط مقدم خیلی وقته میخواست بره اما بخاطر اسرار مادرم نمیذاشتمش بره وقتی گفتن رفته خط مقدم شروع کردم به گریه کردن گفتم الان جسدش رو برام میارن شهید میشه! بعد از گذشت چند دقیقه! صدای انفجار می اومد! همه ی اونایی که خط مقدم بودن شهید شدن امیر حسین منم شهید شد اما......
بخش20 اما..... +اما چی استاد؟! _جسد چندتا تارو آوردن مثل دیوانه ها دنبال همدمم میگشتم اخه ما دوقلو بودیم! همدمم بینشون نبود جدی گفتم: پس امیر حسین من کو!؟ گفتن خبری از بقیه نیست گفتم یعنی چی خبری نیست گفتن یعنی اینکه مفقود الاثر شدن! همون لحضه احساس کردم قسمتی از روحم از بدنم جدا شد همیشه بهم میگفتیم ما دو جسم با یک روح! نمی دونستم چجور اروم شدم گفتم شاید شهید نشده اسیرش گرفتن ولی همون شب اومد بخوابم گفت امیر حسن من اسیر نشدم! من مفقود الاثر شدم یعنی شهید شدم! گفتم چرا منو نبردی!؟ قرار بود باهم بریم! گفت: یکی ما باید پیش مامان می موند خدا فقط یکی مارو انتخاب کرد! بعد از مدتی منم جانباز شدم پام نمی بینی میلنگم بخاطر همینه وقتی از جبهه برگشتم کنکور دادم پزشکی قبول شدم! رسید به امروز منو یاد داداشم انداختی! +استاد منو برادرم هم دوقلو هستیم! لبخندی زد گفت: _دیدی خدا یکی از شما رو انتخاب کرد! +آره یکی برای دفاع از حرم یکی برای خادمی سید الشهداء! گریم گرفته بود! _خب حالا مثل من قوی باش! می دونم سخته ولی حضرت زینب س خودش صبر میده حالا شاید شهید نشد! نگاهی مظلومانه کردم به نشانه ی اینکه چرا عباس من شهید میشه!! +من شاید بتونم تحمل کنم اما مادرم رو نمیدونم! بلند شدم خواستم برم که گفت: _به قدرت خدا و کرم اهل بیت شک داری!؟ +نه! _پس خوبه برو دخترم مواظب خودت هم باش یادت باشه هیچکس مثل حضرت زینب س سختی نکشید اون دوتا برادراش رو جلو چشماش تیکه تیکه کردن اسیر شد ولی اخرش گفت: «ما رأیتُ الاّ جمیلاً» چشمی گفتم و از اتاقش دور. شدم برگشتم خونه! با مامان روبرو شدم +سلام مامان چی شده!؟ چرا پریشونی!؟ _سلام زینب،مامان از عباس خبری نداری دلم شور میزنه +نگرانش نباش دیشب پیام داد فردا نیستم مأموریت دارن مامان رفته اونجا انجام وظیفه کنه نکه بشینه 24 ساعته با گوشی با ما حرف بزنه نگرانش نباش! _باشه خدا بخیر کنه ،نهار میخوری!؟ +نه مادرم خستمه میخوام برم بخوابم! نمی دونست خودم بیشتر ازش نگران میشم داشتم دیونه میشدم! تا شب منتظر بودم پیامی بده ولی نداد رفتم وضو گرفتم تو اتاقش نماز خوندم خدایا عباسم شهید شد! صبر بهم بده اگر منو ندی مامانم رو بده خدا کمکم کن قوی بمونم به حضرت زینب توسل کردم! نمیدونم چجوری خوابم برد خواب دیدم عباس به من لبخند میزد و میگفت زینب زینبم! فقط صدا میزد و لبخند میزد از خواب بیدار شدم نماز صبح خوندم دیگه نخوابیدم نمی دونم چی شده بود خواب رو فراموش کرده بودم! ساعت هفت رفتم دانشگاه همه خواب بودن ساعت10:30 هم دانشگاه تموم میکردم نمی دونم چرا احساس سبکی عجیبی میکردم حال خیلی عجیب بود احساس کردم تنها شدم دیگه کسی نیست گوشی نگاهی انداختم پیامی نیومده بود!! با خودم گفتم خدایا سپردم بهت مواظب عباسم باش! می دونم بهتر از من بهش میرسی ! رسیدم دانشگاه حالم عجیب بود نه حالم بد بود نه ناراحت بودم نه خوشحال با خودم کلنجار میرفتم خدایا این چی بود..... امروز آزمون نداشتم کلاسام که تموم شدن! برگشتم خونه اینبار به تاکسی گفتم سر کوچه نگه داره! دوست داشتم تا خونه قدم بزنم! قدم زدم قدم زدم رسیدم دم در خونه یکلحضه جا خوردم بدنم سرد سرد شد دهنم یکلحضه خشک شد نمی دونم داشتم جون میدادم اشکم افتاد سریع رفتم نزدیک در ..... ....
رمان بخش 19و20 خدمت شما همونطور که قول داده بودم!🕊🌹
🍃اَللّهمَّ اجْعَلْنا... مِمَّنْ دَاءْبُهُمُ‌‌الاِْرْتِياحُ اِلَيْك... !... مرا از کسانی قرار دِه... که شیوه‌شان آرام گرفتن به درگاهِ توست ... سلام بر شهدا ...♡🍁♡... آیدی مسؤل تبادل : @qasedakekhodaa @hyate_shohada