🍃:
👌#نماز مثل لیمو شیرین است،
هرچه از اول وقت دور شود تلخ تر مےشود.
✨هر که عادت به تاخیر #نمازها کرده، خود را برای تاخیر در امور زندگی آماده کند!!
˝آیت الله #بهجت ره ˝
التماس دعا
اذان مغرب به افق اهواز
20:19
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
یـہرسمقدیمۍ
توۍبـازارطلافروشهاست
ڪہروزسـوممحـرم
گـوشوارهنمیفروشـن...💔
#بیبیسهسالھ
#سوممحرم
قسمت۱۴
نزدیک تر شدم! داشت زجه میزد تا الان ندیدم برای شهادت یک مرد اینقدر ناله و زجه کنه!
گریه ام گرفته بود انگار بنده خدا بچه اش گم شده بود طوری که گریه میکرد!
متوجه حضور من شد زودی اشکاش رو پاک کرد و بلند شد
+ببخشید من قصد بدی نداشتم عمو فقط خواستم صداتون کنم بریم شرمنده!
_نه عمو اشکال نداره بیا بریم
داشتم پشت سرش راه میرفتم گفتم:
+اینقدر شهادت شیرینه شما اینجور براش زجه میزنید؟!
بدون اینکه سرش رو برگردونه گفت:
_هرکه را صبح شهادت نیست! شام مرگ هست بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی میکند!
+یعنی شما واسه مردن میرید!؟
لبخندی زد گفت:
_مگه تو قران نخوندی گمان مکنید انان که در راه خدا شهید شدند مرده هستن انان زنده اند و در نزد پروردگاراشان روزی میگیرند! شهدا زنده هستن دخترم
+حالا یک سوال دیگه ایی بپرسم
_بفرمایید!
+شما برای شهادت میرید یا برای دفاع از حرم فرق هست بینشون اخه!
_برای انجام وظیفه و با آرزوی شهادت
+اها، ممنونم
_خواهش میکنم!
همینجور پشت سرش راه میرفتم وقتی رسیدیم پیش نفیسه خانوم خیره شد به صورت اقا سید ، اقاسید هم سرش رو انداخت پایین گفت پیش ماشین منتظرم!
فهمیده بود گریه کرده!
لبخند زدم به صورتش گفتم بریم!؟
نفیسه_بریم
دست زینب رو گرفت از حرم بیرون اومدیم هوا هم سرد بود زودی سوار ماشین شدیم و به سمت کربلا حرکت کردیم! تو طول راه سکوت بود کسی حرف نمیزد زینب هم بغل من خواب بود! میخواستم موضوع رو باز کنم بگم برگردم ایران خجالت میکشیدم خیلی زحمتشون دادم تا الان! بازهم سکوت کردم حوالی ساعت 19:30 رسیدیم کربلا نزدیک اذان بود رفتیم بین الحرمین مراسم بود ایام فاطمیه! خیلی شلوغ بود برای همین تو حیاط حرم نشستیم برای زیارت داخل نرفتیم
صدای اذان پیچید اقا سید بلند شد اون طرف برای نماز منم نماز نمیخوندم نمی دونم چرا هنوز از این لحاظ بیخیال بودم! نفیسه خانوم زینب رو گذاشت پیشم و برای نماز ایستاد!
نشسته بودم یک مردی چفیه انداخته بودرو سرش اروم زمزمه میکرد!
این اشک ناب ماست بیان حیات ما
هنگام در فشانی ما فاطمیه است
داغی به دل نشسته که گفتن نمی توان
دور غم نهانی ما فاطمیه است
ما روضه های زنده داغ مدینه ایم
مبنای روضه خوانی ما فاطمیه است
پهلو شکسته گان ز غربت خمیده ایم
شرح قد کمانی ما فاطمیه است!
شعرش زیبا بود و پر معنی ایرانی بود! با سوز و ناله میخوند ادم بغض میکنه !
هنوز احساس میکردم به یک چیزی نرسیدم هنوز من یک چیزی گم کردم! یاد یوسف افتادم گفتم بهترین فرصت زنگ بزنم یکاری کنه برگردم ایران برام مایه تعجب خانوادم چجور از نبود من اینقدر سکوت کردن و بیخیال
یک پوفییی کشیدم گفتم به امید خدا
نفیسه:
_چیه راضیه جان پکری!
+نه ولی یاد خانوادم افتادم خیلی بیخیالن اصلا ازاحوال من جویا نیستن خیلی ناراحتشون کردم
_پاشو پاشو اینقدر هم قضاوت نکن مادر نشدی بفهمی که بلند شو ببینم میخوایم بریم!
+کجای حرفم قضاوت بود خاله!؟
_اینجاش خانوادام ازم یاد نمیکنن!
+خب مگه اشتباه میگم!؟
_شاید
ادامه دارد........
قسمت۱۵
+صبرکنید این حرف شما بی معنی نبود حتما اتفاقاتی پشت سرم شده! درست میگم؟
_دروغ چرا! اره شده راضیه جانم
+یعنی چی ؟ میشه بگید لطفا!
_باشه میگم بیا بریم خونه بعد!
+چشم
_روشن به ظهور اقا
از حرم اومدیم بیرون داشتن نظری پخش میکردن به ماهم دادن! روی پرس نظری نوشته بودن«الوفد الفاطمي»
یعنی هیئت های فاطمی!
لبخندی بر لبم نشست سوار ماشین شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم! الان دقیقا 16 روزه از خانواده ام دورم! نمیدونم چجوری خوابم برد!
نفیسه:
سرم رو برگردوندم عقب دیدم راضیه خوابه!
_راستی راضیه فهمید!
سید:+چی رو فهمید؟
_اینکه ما با خاانوادش در ارتباط هستیم!
امروز اومد گفت برام عجیبه خانوادم ازم یادی نمیکنن منم مجبور شدم بگم
+کار خوبی کردی
_میخواد برگرده ایران!؟
+اره دیگه خانواده اش منتظرن ،
_به امید خدا
+اقا سید، حالا کی براش بلیط بگیریم خانوادش گفتن بغداد تهران براش بگیرید!
_بستگی به خودش داره کی میخواد برگرده
ان شاءالله حتما
+بهش عادت کردیم الان جاش خالی میشه!
_خانوم من چند بار گفتم دلبسته ی کسی نباش! بلاخره دیگه مهمان هست مهمان یروزی میاد یروزی هم میره!
+بله درسته
_راستی از بچه ها چخبر دو روزه وقت نکردم زنگ بزنم!
+کمیل مشغول درسه زهرا هم همینطور!
_بسلامتی ان شاءالله، میگم میخوای برای تو زینب بلیط بگیرم برگردید!؟
+نه اقا سید چه کاریه الان مدارس تعطیل میشن بچه ها میان اینجا لازم نیست!
_باشه هرجور راحتید
+به راضیه بگم برای پس فردا بلیط برگشت براش بگیری!؟
_ان شاءالله
رسیدیم خونه از ماشین پیاده شدم در عقب ماشین رو باز کردم راضیه روصدا زدم که بیدار بشه زینب رو گذاشتم تو بغلم و رفتیم داخل اقا سید هم رفت ماشین رو پس بده
فکر کردم الان راضیه میره داخل اتاق و میخوابه اما نشسته بود و منتظر من بود که بیام و همه چیز رو براش توضیح بدم
+باشه میگم،ولی نمیخوای بری الان استراحت از صبح بیدار بودی!
_نه میخوام بشنوم
+یادت میاد بهشون زنگ زدی اونبار گفتی دیگه زنگ نزنن تا برگردی ایران!
_اره یادمه،
+بعدش به من زنگ زدن دوباره جویا حالت شدن از اون روز تا الان هروز زنگ میزنن
_بهشون گفتی تغییر کردم!؟
+نه ترجیح دادم برگشتی خودشون ببینن
_خوبه، میشه یه سوال بپرسم البته قصد جسارت ندارم میدونم خیلی زحمتتون دادم
+این چه حرفیه راضیه ، بپرس عزیزم
_راستش میخواستم بدونم کی برمیگردم ایران
+خوبه ان شاءالله بسلامتی پس فردا بلیط برات میگیره اقا سید از بغداد به تهران خوبه؟
_عالیه خیلی ممنونم ! اجازه هست برم بخوابم!
+اره عزیزم
راضیه: خواستم برم برگشتم محکم بغلش کردم خیلی ممنونم خاله اونم با لبخند گرم جوابم داد!
خیلی خسته بودم سرم عین سنگ شده بود زودی خوابم برد!
صبح روز بعد بیدار شدم
رفتم از اتاق بیرون
_سلام، صبح بخیر
+سلام راضیه خانم صبح تو هم بخیر بشین برات چای بریزم میخوام امروز حسابی ببرمت
حرم فردا صبح که داری میری بزار امروز رو خوب مهمون نوازی کنم تلافی کنم دیگه
_این چه حرفیه تا اینجاش هم در حقم مادری کردی خیلی زحمت کشیدید واقعا ممنونتون هستم!هیچ وقت مهربونیتون رو فراموش نمیکنم!
+،باشه حالا انگار نمیدونم چیکار براش کردم بیا بشین صبحونه ات رو بخور