#ياحضرٺ_عبدالله_ابنالحسن_ع🌷
🥀امشب یتیمِ مجتبے دل مےرباید
🍂با پاے عشقش تا #عمو پر مےگشاید
🥀دستان خود را مےڪشد از دسٺِ زینب
🍂آخر رسیده جان او از غصہ بر لب
#پسر_شاه_ڪرم💔
||#دلانه_محرمی💔🌿
کربلا نرفتن سخته…کربلا رفتن سختتره!
تا نرفتی شوق رفتن داری… تا رفتی شوق مردن!
کربلا رفته ها می دونن، بعدکربلا روضه ی حسین
حکم زهر داره برا دل اوراق شده ی زائر!
آخه اینجا، دیگه عباس نیست تا آروم بشی در حریم امنش🥺…
• #کربلادلتنگتم •
امشب ما اینجا روضه می خونیم خوزستانی ها برای دو فرزند کوچک حضرت مسلم س🕊♥️
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
#مداحی 🌹 اکتب یا محرم!
اینجا از حضرت علیله س دختر امام حسین ع میگه
<سفرتهم طویله مشتاگه العلیله!»
سفرشان طولانی است و علیله دلتنگ
چون حضرت علیله در مدینه ماند
قسمت۱۶
صبحانه رو که خوردیم اماده شدیم که بریم بازار 😌😁زینب رو گذاشت خونه دوست اقا سید
ماهم رفتیم بازار
بازار شون خیلی سنتی و ساده بود🤩😍 ولی زیبا! با بازار های تهران خیلی فرق میکرد!
دسته منو گرفته بود و میگفت😊 هرچی میخوای بگو بخرم اصلا قبول نمیکرد از خودم خرج کنم میگفت حلالت نمیکنم اصلا😒😊
اول منو برد انگشتر برام انگشتر دُر نجف 💍خرید گفت بمونه یاد گاری از طرف من و اقا سید! ☺️
ناراحت شدم😓😐 قیتمش یکم بالا بود! برای همین گفتم اصلا دیگه قبول نمیکنم بخری به هیج وجه لبخند زد گفت :😄
+فقط یک چیز مونده دوست دارم سجاده و چادر نمازت رو من بخرنم خواهش میکنم😌😍
با اینکه خجالت می کشیدم 😥با هزار مکافات قبول کردم گفتم:
_بخدا اینجور شرمنده شدم که!😓
+باشه حالا یادگاری بمونه دیگه!🤗🙄😒😇
بعد کلی خرید رفتیم سمت حرم امروز اخرین روزی بود که حرم😔😞 هستم تمام اتفاقات تو ذهنم مرور کردم چی بودم چی شدم دلبسته ی مادر!😌☺️
به نفیسه گفتم تنهام بزار چادرم رو کشیدم جلو وسط حیاط حرم نشستم و شروع کردم به گریه😭 خیلی گریه کردم انقدر گریه کردم هر خانمی از پیشم رد میشد میگفت التماس دعا
عجیب گریه ام گرفته بود
با خودم زمزمه میکردم :
چون به بی بی دلبستم پس سر قولم هستم!
کلمات همینجوری می اومدن تو ذهنم بی اختیار شروع کردم حرف زدن با حضرت زهرا س مادر!
عالم فدای چادر خاکی تو، عالم فدای ناله های شب و روز تو... و جان من فدای مهربانی تو که بی شک به من ناقابل هم خواهد رسید. مرا دریاب که بی مهر تو هیچ هستم. السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)
اون طرف یک گروه ایرانی بودن
چفیه انداخته بودن رو.سرشون یکی هم باهاشون میخوند
و میگفت: بچه ها زجه بزنید 😩شاید مادر امشب شهادت نامه ی مارو امضا زد گریه کن زجه بزن بعد با لحن خیلی غمگینی گفت: حالا ببینید علی چی به مادر میگه:
بايد بري؛ نه ! محض رضاي خدا نگو
دق مي كنم بدون تو، اين جمله را نگو
زهرا بمان و زندگي ام را به هم نريز
سنگ صبور من! نرو از پيشم اي عزيز
باشد برو-قبول- علي بي پناه شد
باشد قرار بعدي مان قتلگاه شد.
خودمم باهاشون گریه میکردم 😭به نفیسه گفتم من تا شب همینجا میمونم تو میخوای برگرد
گفت:نمیشه تنهات بزارم بیا این گوشی بزار پیشت اینم خوراکی😊 بزار کیفت گشنه ات👛🎒 شد بخور من عصر میام با اقا سید چشمی گفتم و ازمن دور شد !
حوالی ساعت 15 ظهر بود! هنوز سیر نشده بودم! 😢امشب شبه وفات حضرت زهراس هست واسه همین بیرون حرم داشتن برای مراسم اماده میکردن با خودم گفتم:امشب نجف چه چخبره!😭
بازهم هواسم پرت شد👀 به اون گروه ایرانی گویا برای دفاع از حرم اومده بودن!
همشون هم حدود سنیشون از25 سال به بالا بود!
خدایا این شهادت چی داره اینا اینجور بخاطرش گریه میکنن! دنبال کسی میگردم معنی شهادت رو بهم بگه سخته! بفهمم چیه اخه اولین بار میبینم برای شهادت این کارو میکنن!🧐
بلند زجه میزدن «یا زهرا » مادر گدا نمیخوای!؟😩
مادر امشب یه چندتا گل از روضه ات بچین
مارو هم اگر گناهکاریم بچین ببر!
داشتم باهاشون گریه میکردم! باب الجواد مرادش رو داد قرعه به نامش افتاد
مادر، نوبت به نوبت میپرن واسه حسینت سر میبرن جون میدن تو معرکه تا نگاهت رو باجون بخرن زهرا زهرا زهرا سیدتی
چی کشیدی ماادر آااااای مادر
عمری دویدیم با روضه زندگیمون رو گذاشتیم با روضه حاجتمون رو بده با روضه
همینجور هق هق گریه میکردن نفسم برید باهاشون گریه میکردم!☹️😭😫
به ساعت نگاه کردم15:30 ظهر
بلند شدم رفتم زیر اون سایه بون های حرم هوا خیلی سرد بود ترسیدم مریض بشم!
قسمت۱۷
گوشی هم دستم بود کمی آروم شدم تمام هواسم به اونا بود هنوز برای شهادت گریه میکردن! که یکلحضه گوشی زنگ خورد
به صفحه گوشی خیره شدم!😳 نوشته بود خانواده ای راضیه جا خوردم الان چیکار کنم!
زنگ خورد و قطع شد! دوباره گوشی به صدا اومد یک بسم الله گفتم و جواب دادم
_الو🙂
صدای مامان بود:
+راضیه!؟😥
راضیه دخترم تویی!؟ مادر نصف جونم کردی تویی دخترم
_سلام اره خودمم☹️
+سلام عزیز دلم خوبی مادر چقد دلم برات تنگ شده راضیه عزیز دلم دخترم😞😓
گریه ام گرفته بود داشتم خفه میشدم از گریه، با گریه گفتم
_مامان ☹️😥
+جان مامان
_ببخشید😞
و قطع کردم خجالت میکشدم بعد اون همه اذیت کردنشون الان می خوام با چه رویی باهاشون حرف بزنم! خجالت میکشدم! داغونشون کردم با کارهام الان چجوری تو صورتشون نگاه کنم!
سعی کردم اروم باشم دوباره زنگ زدن
جواب دادم
_الو☹️
اینبار یوسف بود
+سلام آبجی خوبی!؟😊
_سلام خوبم، من نمیتونم حرف بزنم خودم فردا دارم برمیگردم ایران کاری نداری!؟🙂
+نه خواهر مواظب خودت باش ☺️
_چشم😊
یک خانومی کنارم نشسته بود گفت:
_ایرانی !؟😊😇
+سرم رو به علامت اره تکون دادم
لبخند زد و سکوت کرد☺️
از کیفش یک مهردر اورد داد دستم گفت:
+بیا این مهر قسمت تو شد باهاش نماز بخون!😌😚
فرض کن از طرف یکی از بنده های خوبه خداست تربت امام حسینه صاحب این مهر یکی از بنده های محبوب خدا بود!
_خیلی ممنونم ولی این خیلی با ارزشه میتونم بدونم صاحبش کی بوده!؟😍😇
+باید میدادم به یکی ،خودش خواست هدیه بدم به یکی ،نه
_من نمی تونم قبولش کنم تا نگید! خواهش میکنم☺️☹️
بعد کلی اصرار قبول کرد بگه
+،برای پسرم بود😞
_پسرتون الان کجاست!؟😔😢
کمی سکوت کرد از چشماش اشک میبارید و گفت:
+شهید شد!😭
سکوت کردم خودمم جا خوردم مهر یک شهید برای من!؟😟
رو کردم بهش و گفتم:
_خوشا به سعادتش مدافع حرم بود!؟☺️😌
+نه شهید دفاع مقدس مفقود الاثر شد گمنام! مثل حضرت زهرا س، من باید برم خدانگهدار😞
_صبر کنید! اسم شهید چی بود؟
لبخند زد گفت:
+گفتم که. گمنام ! یاعلی التماس😊 دعا دخترم
و ازم دور شد دیگه گمش کرد به مهری که تو دستم بود نگاه کردم. با خودم گفتم: عجب شانسی دارم🤭😌 مهر شهید داده شد به من!؟
خوشحال بودم به ساعت نگاه کردم
16:15 دقیقه بود از کیفم یک کیکی در اوردم و مشغول خوردنش شدم!
داشت خوابم می اومد کیفم رو گذاشتم زیر چادرم سرم رو تکیه دادم بع دیوار و چشمام رو بستم!
با صدای نفیسه خانوم بیدار شدم!
+راضیه راضیه بیدار شو عزیزم
چشام رو باز کردم
_اینجایی سلام
+سلام دختر تو کجایی یک ساعته زنگ میزنم جواب نمیدی با هزار مکافات پیدات کردم😢😒
_اخ ببخشید شرمنده خواب موندم ساعت چنده!؟😕😐
+ ساعت17 راضیه جان
،_اخ خواب موندم 😑😩
+اشکال نداره، بگو ببینم چخبر!؟😊
_کلی اتفاق افتاد، تنها اومدی!؟😁
+اره
_پس اقا سید کو!؟🧐
+ماموریت داره رفت ، راستی برات بلیط گرفت ساعت9 صبح ان شاءالله مقصد تهران خوب حالا بگو ببینم چه اتفاقاتی افتاد!🤩
_اها بسلامتی ، خیلی ممنونم
نگم برات خاله نشسته بودم بعد یک خانومی اومد کنارم نشست ......😍
و کامل ماجرا رو براش تعریف کردم
+عجب،شانسی خوش به سعادتت مهر شهید چقد قشنگ!😳😌
#ناشناسی
سلام علیکم
1-همه خادم ها میدونن از قضاوت به شدت بدم میاد! الحمد لله
چرا دلخوش نباشم وقتی حضرت زهرا س هست مادر مهربان!
چرا نباشم وقتی امام زمان روحی فداه رو دارم!♥️
غمت نباشه وقتی خدا هست! بخدا ما قدر این اولیا خدا رو نمیدونیم اینا نعمت بزرگی هستن!
_______
2سلام ان شاءالله خدا مشکل شما و همه ی گرفتاران رو با ظهور مهدی فاطمه حل کنه صلوات!
____________
#3-اها ایرادی ندارد!😁-