eitaa logo
خُذْنیِ مَعَکْ🕊مرا با خودت ببر
832 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
80 فایل
🌱﷽ تا کسی رُخ نَنماید نَبرد دِل ز کسی دلبر ما دل ما برد و به ما رخ ننمود. . . . 📍کپی با ذکر صلوات «وقف امام زمان عج» تأسیس:1400/1/25 مدیر کانال: @khadeem12w
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍂💐💐🌹🌹 🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺍﻟﻠّﻪ ( جل جلاله) ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺯﻳﺎﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ : ❣ ١ : ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﺎﺭ ❣ ٢ : ﭼﺸﻢ ﮔﺮﻳﺎﻥ ❣ ٣ : ﻗﻠﺐ ﺧﺎﺷﻊ 🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺤﻤﺪ(صلى الله عليه وسلم) ﺩﺭﺩﻧﻴﺎ ﺯﻳﺎﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ : ❣١ : ﻋﻄﺮ ❣٢ : ﺯﻥ ﺩﻳﻨﺪﺍﺭ ❣٣ : ﻧﻤﺎﺯ 🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ❣ ١ : ﭼﺎﭘﻠﻮسی ❣ ٢ : ﺍﺳﺮﺍﻑ ❣ ٣ : ﻏﻤﺎﺯی 🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻦ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ : ❣ ١ : ﺯﺑﺎﻥ ❣ ٢ : ﺍﻋﺼﺎﺏ ❣ ٣ : ﻧﻔﺲ 🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ » جل جلاله« ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﺎ : ❣ ١: ﻫﺪﺍﻳﺖ ❣ ٢ : ﻓﺮﺯﻧﺪﻧﻴﻜﻮ ❣ ٣ : ﺷﻔﺎﺀ 🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﻋﻼﻣﺖ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ : ❣ ١ : ﻋﺸﻖ ❣ ٢ : ﺳﻜﻮﻥ ❣ ٣ : ﺳﺎﺯﮔﺎﺭی 🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﮔﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭ : ❣ ١ : ﻋﻠﻢ ﺳﻮﺩﻣﻨﺪ ❣ ٢ : ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺻﺎﻟﺢ ❣ ٣ : ﺻﺪﻗﻪ ﺟﺎﺭیه 🍃: ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺯﻳﺎﺩ ﻓﻜﺮ ﻛﻦ : ❣ ١ : ﺍﺯ ﭼﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ ﺍی ❣ ٢ : ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ ﺍی ❣ ٣ : ﺑﻪ ﻛﺠﺎﻣﻴﺮﻭی 🍃: ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺣﺘﻤﺎً ﺣﺎﺻﻞ ﻧﻤﺎ : ❣ ١ : ﻋﻔﺖ ﻭ ﭘﺎﻛﺪﺍﻣﻨﻲ ❣ ٢ : ﻋﺰﺕﻧﻔﺲ ❣ ۳ : ﺧٌﻠﻖ ﻧﻴﻜﻮ 🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ عاقبت ﺧﻴﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ : ❣ ١ : ﺭﺷﻮت ﺳﺘﻮﺍنی ❣ ٢ : ﻓﺮﻳﺐ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ •┈┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈┈• ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔‎‌‌‌‌♥️𖣔༅═┅─ ┄┄┅┅✿ ✿┅┅┄┄ الَّلهُمَّ صَلِّ علَےَ مُحَمَّـدٍ وعلَےَ آلِ مُحَمَّـــدٍ♥
🌿‌•° انسانھا‌سقوط‌مۍ‌ڪنند! وقتۍ‌نگاھ‌وراھ‌خداوندرا . . . بھ‌قیمت‌گناھ‌بھ‌شیطآن‌بفروشند . ____ کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112
6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍سخنرانی حاج آقا عالی 💠موضوع: هیچ یک از اتفاقات زندگیت بی حکمت نیست! ________ کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112
حضرٺ آقا فرمودند♥️: ما که روی حجاب این‌قدر مقیّدیم بہ خاطر این است که حفظ حجاب به زن کمک مۍکند تا بتواند بہ آن رتبه‌معنوۍعاݪۍ خود برسد.🌙 ________ کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112
🌹ای انسان ، چه چیز تو را در برابر پروردگارت مغرور کرده? ________ کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112
وقت شهدا 💠شهید : منتظر ظهورآقا نماز اول وقت میخواند به سوی نمازمی شتابد دوست داریم شهید شویم؟ با نماز قضا کسی شهیدنمی شود با نماز دیر وقت کسی به درجه شهادت نمی رسد. وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ اذان مغرب به افق اهواز 20:10 ________ کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112
اکنون اذان مغرب به افق اهـواز التمـاس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت ۲۷ حاج اقا داشت درمورد شهدا میگفت قرار شد حاج حسین یکتا رو بیارن اونجا شلمچه صحبت کنه! خیلی زیبا حرف میزد داخل اتوبوس بودیم از شهدا که میگفت دلت هوایی میشد! میگفت:بچه ها از این شهدا مدد بگیرید اینا خیلی کارا ازشون برمیاد ، قطعا بدونید شهدا شما رو دعوت کردن که داریم میریم جنوب ٺصادفۍ نبود که داری میری شلمچه پِۍ آن باش ڪدام شہید ٺۅ رآ طلبیده اسٺ. شہدآ یڪۍ یڪۍ میان ۅ حرفآ دآرن براے گفٺن... شلمچه دنبالشون ڪن ۅ ببین چۍ براۍ گفٺن دارند. هرکس با شهیدی خو گرفت روز محشر از او ابرو گرفت! زِندگیاتونو وقفِ امام زمان کنین.... وقفِ جبهِه ی فرهنگی... وقفِ ظهور... وقتی زندگیاتون اینشِکلی شه، مجبور میشین که گناه نکنین! وَ وقتیَم که گناه هاتون کمُ کمتر شد؛ دریچه ای از حقایق بِه روتون باز میشه...! اونوقته که میشین شبیهِ شُهدا... اول_شبیه_شین_بعد_شهید! یوقت شرمنده شهدا نشید جوونا ﷽ چشمان هزاران شهید بر اعمال من و شما دوخته شده است اینو شهید حسن مختاری میگفت! بعد کمی سکوت کرد و گفت: صلوات بفرستید رسیده بودیم 30کیلومتری خرم آباد برای نماز اول وقت پیش یک حسینیه ایی ایستادیم همه پیاده شدند! بعد نماز دوباره حرکت کردیم هوا تاریک شد داخل اتوبوس شام ساندویچ دادن خوردیم منکه خوابم برد با کسی صحبت نمیکرد فقط سکوت کرده بودم عین کسی تازه داشت خیلی چیز از شهدا و شهادت براش روشن میشد منکه نمی دونم شهادت چیه کاش شلمچه یکی به من بگه معنی شهادت چیه! سرم رو تکیه دادم به صندلی پ خوابم برد نزدیک های ساعت 3،شب تقریبا همه خواب بودن جز راننده و این محمد حسین گوشیم رو روشن کردم ! دلم خیلی برای کربلا تنگ شده بود بدجور دلم هوای کربلا رو کرده بود دعا کردم دوباره قسمتم بشه هرکی پاش رو بزاره اونجا فقط میدونه چخبره! رفتم به نفیسه پیام دادم الان دقیقا اذان صبح بود بوقت کربلا بنده خدا بیدار گفت با بچه ها اومدم بین الحرمین! برام عکسشون رو فرستاد همه نشسته بودند تو حیاط بین الحرمین بهش گفتم حتما دعام کنه من دارم میرم شلمچه! وقتی فهمید دارم میرم شلمچه گفت حتما برام اونجا دورکعت نماز بخون ! سرم تو گوشی بود یکی اومد بالا سرم با صدای ارومی گفت: _میخواین چای بریزم براتون راضیه خانوم بسم الله یکلحضه ترسیدم سرم رو اوردم بالا محمد حسین بود +سلام ممنون نمیخوام دست شما دردنکنه _خواهش میکنم و رد شد بنده خدا اومده بود چای برام بریزه همه خواب بودن فقط من بیدار بودم ایشون و راننده! هندزفری گذاشتم تو گوشم یک مداحی پلی کردم و شروع کردم به گوش دادنش اصلا خوابم نمی اومد! حوالی ساعت 5 دقیقا رسیدیم اندیمشک کنار یک مسجدی پیاده شدیم چند دقیقه مونده بود به اذان صبح! دلم گرفته بود یوسف متوجه حال من شد فکر کرده پشیمون شدم از اومدن به اردو ولی من همینطور دلم گرفته بود نمی دونم از چی! ادامه دارد....
قسمت ۲۸ بعد از خوندن نماز از مسجد بیرون اومدم کنار اتوبوس ایستادم! هوا سرد بود صورتم از سردی قرمز شده بود داشتم پشت اتوبوس آروم گریه میکردم نمیدونم برای چی ! یکلحضه یوسف اومد و.گفت: _معلوم هست تو کجایی چیکار میکنی اینجا الان سرما میخوری خواهرم چرا داری گریه میکنی اتفاقی افتاده ،!؟ اشکام رو پاک کردم و با صدای جدی گفتم:نه! _پس چته!؟ +نمیدونم ، ولش کن بیا بریم داخل اتوبوس دارن اسم صدا میکنن! سوار شدم حال حرف زدن با کسی رو نداشتم برای همین چادرم رو کشیدم جلو و به پنجره خیره شدم! یکلحضه احساس کردم یکی دیگه پیشم نشسته سرم رو چرخوندم دیدم یوسف با لبخند به صورت خیره شده +اینجا چیکار میکنی!؟ رقیه کجا رفت!؟ _اومدم پیش خواهرم بشینم مگه جرمه رقیه رفت پیش محمد حسین بشینه برای یک چند ساعتی! حالا برم چرا اینقدر راضیه خانم اخمو شده!؟ +یوسف گیر دادی هاا به من امروز! هیچی نیست گفتم همینجور! _عجب ! باشه پس من همینجا میمونم جا خوش میکنم! +خوش اومدی، الان داری اذیتم میکنی،؟ _ممنون آبجی گلم ، نخیر من نیت اذیت ندارم! +یوسف چرا عصبیم میکنی ! میدونی عصبی بشم بد میشه! _اینو تهدید حساب میکنم تسلیم شدم ولی آبجی ناراحت نباش بعد دست به جیبش کرد یک قران کوچک درآورد گفت:بگیر قرآن بخون دلت آروم میشه! با لبخند از جاش بلند شد قرآن رو بازکردم سوره مزمل در اومد شروع کردم به خوندن تا به خودم اومدم حالم بهتر شده بود! نزدیک های ساعت9 صبح رسیدیم اهواز کنار یک رستورانی پیاده شدیم همه پیاده شدن که برن دست و صورتشون رو بشورن منم که حالم بهتر شده بود پیاده شدم! گفتن همه جمع بشن تا صبحانه بدیم! هوا خوب بود باد خنک می وزید!، نفسی عمیقی کشیدم رو سریم رو درست کردم و دوباره سوار اتوبوس شدیم! نشسته بودم رو صندلی ها که رقیه اومد کیفش رو برد! _کجا داری میری!؟ +من میرم پیش محمد حسین میشینم یوسف هم کنارت بشینه! _چه فرقی میکنه رقیه جون تو اینجا نشسته بودی! +نه دیگه برم پیش داداشم بشینم تا فرمانده مارو مجازات نکرده! _باشه هرجور راحتی! هعییی یوسف بگم خدا چیکارت نکنه! فلاکس اب رو دادم که برام چای درست کنن برامون صبحونه اوردن یه کیک با آب میوه فقط کمی از کیک رو.خوردم با یک لیوان چای با یک صلوات بلند حرکت کردیم سمت شلمچه! فقط کمی از کیک رو.خوردم با یک لیوان چای با یک صلوات بلند حرکت کردیم سمت شلمچه! چون زمستان بود هوا بارونی شد نم نم بارون میبارید! نم نم های بارون می افتادن رو شیشه اتوبوس هررقطره می افتاد و سر میخورد پایین! مامان زنگ زد _الو سلام +سلام دخترم خوبی ، یوسف خوبه؟ _ممنون الحمدلله، همه خوبن اینا هاش یوسف کنارم نشسته سلام میرسونه!، +سلامت باشید دخترم کجایید چخبر! _رسیدیم اهواز داریم می ریم سمت شلمچه اینا مناطق و..... +اها بسلامتی ان شاءالله التماس دعا _حتما ان شاءالله +کاری نداری دخترم؟ _نه مادرم سلامتی سلام برسون! +سلامت باشی خداحافظ!
قسمت های جدید 27،28 خدمت شما😊