|خُذنےْمَعكٰ|
#خاطره #براساس_واقعیت یک شب خیلی خسته بودم ناامید از همه چیز و همه کس انگار ک دنیا برایم خیلی سخت و
#خاطره
#براساس_واقعیت
موضوع : من نمیخوام نماز بخونم
میخوام برم جهنم 😐
۱۴ سالم بود و هرکس می گفت نماز بخون دختر خدا رو خوش نمیاد
چرا نماز نمی خونی خدا به این مهربونی!
پامو کردم تو یک کفش میخوام برم جهنم
از آن بچه های لجباز بودم
نماز نمی خوانم
یادم می آید انگار خدا با چوب زد تو سرم!
حالا که نماز نمی خوانی ...
تاوانش این است
خواب دیدم جای تنگ و سیاهی هستم تاریکی مطلق :)
فق یادم می آید آنجا به من الهام شد
آینده کسی که نماز نمی خواند تماشا کن..
حس می کردم کسی از پشت یقه مرا گرفته و خیلی سریع به سمت خودش می کشد و ب من می خندید
الهام شد به من که:
این شیطان است
همان موقعی که نماز نمی خوانی ..
داره گولت میزنع و از اینکه نماز نمی خونی خوشحاله:)
گفتم که یادمون باشه
گول نخوریم رفیق 😉
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
#خاطره🪴
بهترین همراه
انقدر ازش اطمینان خاطر دارم
که تا بهش توسل می کنم همه نگرانی و اظطرابی که از این مشکل دارم از بین می رود ناخودآگاه...
آرام می شوم، خیالم راحت می شود،
و می دانم شهید نوید صفری حلش می کند...
مشکلی برام پیش آمد
داشتم از جایی همین دیروز رد می شدم
عکس های از گلزار شهدا نشان دادند
یک آن عکس قبر شهید آمد یکی که همراهم بود گفت: فلانی میگن شهید نوید عجیب دست میگیره حاجت زیاد میده..
خلاصه دمش گرم رفیق که میگن اینه:)، حتی وقتی از یادم میره
یچیزی میشه به یادش میارم
انگار که میگه این یأس برای چه؟
مگر من رفیق تو نیستم؟!
حلش می کنم برات🌷
حل شد...
الحمدلله🌷
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
#خاطره #ارسالی💡
سلام
من شیدام !
یه دختری ک ازنظر بقیه آروم و مغرورم ولی خودم دوستای زیادی داشتم دوستایی که همشون دوست پسر داشتن همشون، حتی گاهی وقتا دوستام میخواستن دوستای وست پسرشونو بهم معرفی کنن باهم دوست شیم من راستش خداروشکر هیچوقت اهل این کارا نبودم ولی با دوست پسرای دوستام جایی میرفتیم منم بودم منم باهاشون حرف میزدم دوست چادری نداشتیم ولی هر کی رو میدیدیم مسخرش میکردیم 🥺یادمه محرم اون ده روز اول دوستام همه رفتن شمال من نرفتم خونوادم زیاد خوششون نمیاد از این چیزا، خودمم راحت نبودم.. یه جورایی برام خدا و امام حسین معنی نداشت میگفتن اگه وجود داشتن بهم ثابت میکردن، اگه وجود داشتن باید میدیدم دیگ، ی جورایی کافر شده بودم نماز خون نبودم، چادری هم نبودم یه روزی توی تلگرام درسی با ی گروه اشنا شدم دیدم از این گروه هاست ک امام حسینه اولش خندیدم گفتم بزار ببینم چ جوریه، مدیرش یه دختر خانم بود از امام حسین میگفت از خدا میگفت اوایل واسه برنامع کنکوریش عضو بودم ولی بعضی شبا تا دیر وقت بیدار بودم گفتم بزار ببینم چی میزاره همش میگفت خدا، یاس کبود، امام حسین، ابالفضل، گفتم ینی چی اینا مسخره کرده بیکاره، کارم یه جا گیر بود ذهنم روانم اشفته بود دو ماه درگیر اون کار بودم همه جوابم میکردن بریده بوددم😔
خلاصه رفتم ناشناسش بهش پیام دادم ک امام حسین کو دیگ بس کن چیزی نگو، خییلی متن برام فرستاد گفت صبر کن هست باید بهش دل بدی، دوباره بیخیال شدم گفتم مسخرست اره بین هفتاد ملیون جمعیت میاد تو دل منو میخونه ک چم هست. دیدم داره از گروه میره یهو دلم گرفت نمیدونم چم بود وابستش شده بودم. رفتم ناشناس گفتم نروو،پیویش داد بهم گفت بیا حرف بزنیم باهم، گوشیم خراب شد تا دو هفته باز انگاری معجزه بود بعد دوهفته رفتم ناشناس پیامش دیدم رفتم پیویش دردو دل کردم حرف زدم اروم شدم ولی باز اعتقاد نداشتم وسط حرفا ی فیلم فرستاد گفت این داداشش منه...
من همونجا عاشق اون اقا شدم🫠 نمیدونم اون فیلمو صدبار دیدم داشت خاک کفش اون مردمو میبوسید چقدددد زیبا بوددد بهش گفتم این داداشتهه، چقد کراشه🥺فکر کردم زندست گفتم نشون دوستام بدن شمارشو دو سوته درمیارن زنگ میرنن بهش، گفت شهید شده، ناراحت شدم🥲خییلی خوشکل بود خییلی، دوباره بحث نمازو و چادرو اورد وسط گفتم ب مسخره اگ داداشت بیاد ب خابم چادر میپوشم😔بدش اومد گفت مسخره میکنی؟ گفتم نه شرطه، بیاد بخابم میپوشم،، فرداشبش پیام داد شیدا همرزم شهید پیام داره واست، گفتم چی شده حالا؟ گوش کردم هفده دقیقشو دوباررر گوش دادم، اشک ریختم باهاش انگاری نصیحتم میکرد، یه جملش قلبمو به درد اورد... یه قدم بردار برای خدا، خدا ببین چیکار میکنه واست... 🥲
حدودا دوشب گذشت از اون پیام گذشت ی پیام بهم رسید دوستام گفتن قراره بریم بیرون ، اون شب حالم بد بود چون کارم هیچ جوره درست نمیشد دیگ ی جورایی قطع امید کرده بودم گریم میومد، ولی دوستام بودن نمیرفتمم میگفتن تو اُمُلی، گفتم چیکار کنم پس امشب نمیتونم برم، ی پیام دادم به مدیر گروه گفتم دعوتم، گفت نرو پا بزار ب دلت، دوستامم مدام زنگ و پیام کلافه شدم جواب هیچکدوم ندادم نشستم چشای اشکیمو بستم تو دلم از ته دل گفتم نوید صفری صدامو میشنوی میگن شهید شدی، اگ راسته ک معجزه داری کاری ک دوماهه گرفتارشم درستش کن، خستمم😭قول میدم صدتا صلوات برات بفرستم ی زیارت عاشورا هم بخونم برات.. خابیدم دیگ شب بود ساعت ده شب یازده بود.. صبحش ی دوستم پیام داد گفت شیدا خدا رحم کرد نیومید گفتم چی شده مگ گفت دیشب دوست پسر مهشید چاقو کشیده تو باغ، پلیسا ریختن بچه ها کلانترین😭😭😭😭من میلرزیدم ب خودم، دیگ چیزی نگفتم فقط میترسیدم و حالم بد شدـ.. ساعت دو ظهر بود دیدم ی پیام اومده ک کارت اوکی شد.. 😳😳من خاب میدیدم کاری ک دوماهههه فقط گیرش بودم کاری ک هیچ امیدی نداشتم بهش😭😭😭😭داشتم خاب میدیدم، باور نمیکردم ینی اون شهید من گناهکارو دید و جوابمو داد؟؟؟
میخواستم هر جوری هست برم دیدنش با چادر؛!
شیدای بی حجاب الان میخاد چادری شه بره پیشش براش شمع ببره😭😭و تاابد کنیزیشو کنه😭😭
من تا ابد مدیونتم اقای صفری 🙏😭
دعا کنید بتونم برم مرقدشم ببینم و نذرمو ادا کنم💔😭
ولی میدونم تو این مسیر دوستامو. دیگ ندارم و تنهام ولی خدا رو دارم و این شهید رو... 🥺🙏
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
| ایتا | ویراستی | سروش | روبیکا |
[🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
34.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#توجه‼️
#خاطره
فیلمی که در خاطره اشاره
می کرد درمورد شهید
این بود
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
| ایتا | ویراستی | سروش | روبیکا |
[🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
#خاطره
#نوید_با_معرفت
هرشب قبل خواب کتاب شهید نوید صفری می خواندم...
انقدر این کتاب لذتم می برم
که نگاهم به ساعت می افتد دقیقا
01:00
شده است ولی هنوز دلم نمی خواهد از این کتاب دل بکنم خوشبحالت
برادر نوید چه با معرفت بودی!
توی تک تک فصل های کتاب از شما به این اسم یاد می کردند...
نوید با معرفت
می گفتی من مثل رسول بعد شهادت کار مردم راه می اندازم...
کتاب را بستم و تو دام گفتم
اقا نوید شما که انقدر بامعرفتی!
خودت گفتی من بعد شهادت کار مردم رو راه می اندازم
راستش مشکل من اینه و ی مدتی
هست درگیرشم میشع برام
درستش کنی ؟!:)
همیشه باورش داشتم می دانستم
حرفهای منو رو می شوند
گفتم: میدونم حرفامو شنیدی!
صبح بیدار شدم
مشکلم رو حل کرده بود:)
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین🕊
🇮🇷|دعوت شهدایید|@rahiankhuz|🇵🇸
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
#خاطره
#ابوعلی
#عاشق_حضرت_زهرا_س✨
رفته بودیم جایی گفتن ایشون میاد سخنرانی دارن
منم که ایشون رو نمی شناختم...
به قول همسرش گمنام بود کسی از کارهاش خبر نداشت
در عین همه عاشقش بودن همه دوستش داشتن چه کسانی که همفکرش بودن چه نبودن...
همه بچه ها نشسته بودن
داشت درمورد مسئله#حجاب
و فضای مجازی می گفت....
داشتن پذیرایی می کردن
یکی از بچه ها بلند شد..
پاش ب شدت آسیب دیده بود ولی اصرار داشت خودش پذیرایی کنه
ظرف غذارو برد سمت ایشون
نزدیکش که شد تمام شیرینی ها ریختن زمینن....
داشت حرف می زد حرفاش رو قطع کرد
گفت: فدای سرت دخترم
اشکالی نداره از جاش بلند شد
خودش همه ی شیرینی های که ریخته بودن رو جمع کرد و نذاشت کسی دست بزنه!
دوباره به دخترع لبخند زد و تشکر کرد...
همینقدر آروم...
به حرفاش ادامه می داد
و من نگاهش می کردم...
در عینی که مسئول برنامه کلی عذرخواهی کرد
خودش خیلی اروم رفتار کرد و گفت: هیچی نشده ..
ادامه داد
چطور آنقدر وجودش آرامش داشت؟!
چرا این همه بوی شهادت می داد؟!
راست میگفتن ابو علی اینجایی نبود...
از اون روز به بعد دیگه ندیدمش!
فقط کارهای خوبش یا رفتار هاش
یا کمک هاش دور تادور به گوشم می رسید...🕊
حقیقتا بعد شهادتش دلم خیلی شکست!
خوش به سعادتش
🇵🇸|🇮🇷| دعوت شهدا هستید 👇 |
.... به ما بپیوندید| @rahiankhuz |
ای کاش نبودم.بدترین شبِ کاری...
▪️یکم بهمن ۹۸ ساعت ۲۳:۰۵:
افسر شب بودم.ای کاش نبودم.
ای کاش نگهبان خونهی ابوعلی بودم تا شاید در کارنامهی اعمالم ثواب نگهبانی از خونهی شهید رو واسم مینوشتن.اما حیف که نشد!
منو و علیرضا تو محوطه ناحیه ایستاده بودیم و گرم گپ و گفت که یهو صدای شلیک!! ۴ گلوله رو شنیدیم!!!
طبق معمول این صداها برای ما عادی بود اما یه خورده دلم شور میزد!
▪️ساعت ۲۳:۲۵ :
رضا زنگ زد اما گریه اجازهی حرف زدن بش نمیداد.😰
یا حسین!چه خبره!
اولین باره رضا با حالت گریه بم زنگ میزنه!
گفتم خیره ابومحمد!چی شده؟
گف حجی ابوعلی رو زدن!😭
چی؟ابوعلی؟!کجا؟کی؟چهجوری؟گف پیش خونشون تیرش کردن!الانم داریم میبریمش بیمارستان!
مثل شخصی که کمک میخواد و مات و مبهوت به این در و اون در میزنه نمیدونستم باید چیکار کنم!
به هر کدوم از بچهها زنگ میزنم جواب نمیده.
عه!
شاید کل این داستان ۱۵ دقیقه طول نکشید.
دوباره زنگ زدم به رضا که احوال ابوعلی رو بپرسم که دیدم...
ای داد بی داد نمیشد بفهمم رضا چی میگه اصلا!
این دفه صدای گریه و ضجهی رضا بیشتر بود.
ای کاش زنگ نمیزدم!
فهمیدم که ابوعلی دیگه تموم کرده و روح پاکش رفته اون بالا بالاها!
رضا هم بین گریههاش میگف حجی ابوعلی راح...
ابوعلی راح!
انا لله و انا الیه راجعون.
اینجا بود که دیگه نشستم روی زمین مانند کسی که با خودش زمزمه میکرد "لقد انکسر ظهری"!
🕊رفیق شهید
#خادم_الشهید
#ابوعلی_مجدمی
#سالگرد_شهادت
#خاطره #همکار_شهید
|خُذنےْمَعكٰ|
#خاطره!
اولین سالی که رفاقت من اقا
خیلی زیاد شد و اون حس وابستگی زیاااد به اقا زیاد شد💚
دقیقاا خورد به نیمه شعبان!
فکنم ۱۵سالم بود...
ولی شکلات های خوشمزه خریده بودم و آنقدر براشون ذوق کرده بودم:)
شبیه بچه ها که واسه یچیزی ذوق می کنن...
همش می گفتم امروز تولد بابای منه!
اون روز💚
من دهن عاشق هاشو شیرین کردم
سال بعدش نیمه شعبان!
خودش دهن منو شیرین کرد:)💚
دوست دارم
ای دار و ندار من
#خادم۱
فقط همان کلاس🕊
از زیباترین کلاس های سواد رسانه که رفتم و دیگه بعدش نرفتم...
همین کلاس شهید عزیز بود
تو ی روستای کوچیک نماز خونه یک مدرسه سال۹۷...
داشت درمورد #واتساپ حرف می زد
نمیدونم ولی اون جلسه خیلی چسبید!..
عمو ابوعلی عزیز...
حواست به ما باشه!
من ی آرزویی دارم اونم اینکه داستان زندگی این شهید رو کتاب کنم...
چون بسیاررر زندگی با برکت پر از معنویت داشتن!
لبخندشون صحبت هاشون...
واقعا همه چیزشون بوی ایمان میده!...
ان شالله که مارو لایق بدونن
و توفیق داشته باشیم
لطفا برای شادی روحشون یک صلواتی بفرستین:)🌱
#شهید_عبدالحسین_مجدمی
#شهادت #رفاقت
#خاطره
[ @khodaaa112±∞ ]