eitaa logo
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
820 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.4هزار ویدیو
78 فایل
«بسم رب المهدی» 💚امام صادق علیه السلام: لَوْ أدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أیّامَ حَیاتِی. •✓مهدویت، •✓جهاد_تبیین •✓دلی_خدایی 📍کپی با ذکر صلوات «وقف امام زمان عج» تأسیس:1400/1/25 مدیر کانال: @khadeem12w
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥 بسم الله الرحمن الرحیم.🕊🌺 🕊🌺 مصاحبه با دختر شهید سید جلال حبیب اله پور🕊🌺 در کانال:مرا با خودت ببر🕊🌺 رأس ساعت:22🌺🕊 تاریخ: سه شنبه 1400/6/9🌺🕊 ____ کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112
🌷 بزرگی‌میگفت: تڪیه‌ڪن‌به‌شهداء شهدا تڪیه‌شان به ‌خداست؛ اصلا‌ڪنار گل ‌بشینی بوی گل می‌گیری پس‌گلستان‌ڪن‌زندگیت را‌با‌یادشهدا 🕊
•°~🦋🌱 میگفت⇩ ˼توجھت‌بہ‌هرچہ‌باشد؛ قیمت‌توهمان‌است! اگرتوجھت‌بہ‌خدا و اهل‌بیت‌‌باشدقیمتی‌میشوی . . . حواس‌تو،بہ‌هرڪہ‌رفت‌،توهمانے(:♥️˹ 🌿
•°~🖇✨ بزرگترین‌آزمون زمانی‌است‌کھ‌چیزی را میخواهیدوبھ‌دست‌نمی‌آورید! با این‌حال قادر‌باشیدکھ‌بگویید : ^^🍃
🌸🕋 ✅واقعا برای چه نماز می خوانیم؟ ✍حتما باید در انگیزه نماز خواندنمان عمیق شویم علت اینکه نماز های ما گاهی کم اثر و کم ثمر است ریشه اش در نیت های درونی ماست که عملمان خالص برای خدای مهربان نیست، انگیزه درونی ما گاهی نگاه اطرافیان و تاثیر برخورد آنهاست که اگر بدون توجه به آنها فقط محبت به خدا ما را به نماز بکشد بی شک نمازمان تغییر می کند! 🌹 امام صادق(ع) فرموند: نماز شما در بلند شدن و ايستادن نيست همانا نماز شما فقط اخلاص شماست و اخلاص هم آن است كه در نماز فقط خداوند را در نظر بگيريد. 📚 محجّة البيضاء، ج ۱، ص ۳۵۰ 📿 🤲 اذان مغرب به افق اهواز 19:59♥️🕊
• • به زنجیرِتعلق گرچه محکم بسته‌ام دل را نسیمی گر وزد بر طُره‌ی دلدار، می‌لرزم... - صائب‌تبریز؎🌱' ____ کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112
•| |• اگھ؛ موقعی که دلمـون می‌گـیـره به جای عوض كردن پروفایل یه سـر به سجـاده می‌زدیم، وضعمـون الآن این نبـود : )❗️
🌼🍂از‌آیت‌الله‌بھجت‌پرسیدند↓ برای‌زیاد‌شدن‌محبت‌،نسبت‌به امام‌زمان"؏ـج"چه‌کنیم؟!‌🧐 🍃🌸ایشون‌فرمودند : ﴿گناه‌نکنید‌و‌نماز‌اول‌وقت‌بخوانید﴾ :)🖐🏿 ‌‌ 🌼✨
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
دیروز به نیت شهید مهدی بختیاری فرستادم 903 صلوات جمع شد♥️🕊🌹
ممنون از تمام کسانی که در هدیه صلوات ها امروز به شهید مدافع حرم حسن عبدالله زاده شرکت کردن اجرتون با شهید عزیز صلوات ها جمع و به دست عتبات داده میشه برای زیارت به اسم شهید حسن عبدالله زاده🌹🙏
『🌿✨』 بہ‌قول‌‌استاد‌‌ : این‌‌همہ‌روایٺ‌درباره‌‌مهدویٺ‌هسٺ! آقا‌‌توۍیڪیشون‌نفرمودن‌،اگر‌مردم‌دنیا بخوان‌‌!ظهور اتفاق‌ میفته..! توےهمشون‌فرمودن‌ : اگر‌شیعیان‌ما اگر‌شیعیان‌ما.. بابا‌...گره‌...خودِماییم. تمام🚶💔 -رفاقت‌تا‌شهادتـ
💢 اگر خدا بخواهد... خدا اشرف مخلوقات، پیامبر(ص) را در با سست ترین خانه «أوهن البیوت» که همان تار عنکبوت است حفظ می‌کند! خدا فرعون صاحب قدرت را؛ «وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ»،به وسیله ی  که به آن می‌نازید؛ «وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی»،غرق می‌کند. خدا درخت خشک، می‌شود؛ «وَهُزِّی إِلَیْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْكِ رُطَبًا جَنِیًّا» خدا برادران یوسف او را به ته چاه می اندازند،اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا اما او و مصر میشود. خدا ابراهیم را از آتش سخت نمرود میدهد، قُلْنا يا نارُ کُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلي‏ إِبْراهيمَ ما خطاب كرديم كه اي سرد و براي ابراهيم باش. 📚آیات سوره انبیا،عنکبوت،توبه
◾️حرکت از کوفه به سمت شام ▫️قرار بود نیروهای عبیدالله اهل‌بیت امام را به شهر موصل ببرند. شهر را نیز زینت کرده بودند، اما چون مردم پی بردند که سرهای بر نیزه متعلق به چه کسانی است خود را برای نبرد با مأموران اموی آماده کردند، دستگاه حکومتی دچار بیم و خوف گردید و برای سران قافله پیغام فرستاد که اهل موصل به ورود شما راضی نیستند لذا کاروان در مشهد النقطه که در یک فرسنگی موصل بود اقامت کردند و برایشان آذوقه ارسال شد. ▫️ در منزلگاه مشهد النقطه سر مقدس امام را بر روی سنگی قرار دادند و قطره خون‌بر آن ریخت. هرسال روز عاشورا از آن سنگ خون می‌جوشید تااینکه عبدالملک‌بن‌مروان دستور داد آن سنگ را به‌جایی نامعلوم منتقل کردند. ◽️ هر لحظه بر مخالفت‌های مردمی افزوده می‌شد و نظامیان اموی دریافتند که تا رسیدن به قلمرو شام چاره‌ای جز ترک زودهنگام منزل‌های مسیر وجود ندارد. لذا کاروان به مسیر خود ادامه داد و مسیر بیابان را پیش گرفت. ▫️در ادامه راه در نخله سکنی گزیدند. با فرارسیدن شب سرزمین نخله ماتم سرایی بود که در عزای حسین‌بن‌علی(ع) می‌گداخت. در طول شب صدای گریه و نوحه گری بلند بود. زنان دانستند جنیان نوحه‌گرند و برای حسین و بزرگی مصیبت‌هایش ندبه می‌کنند و بر چهره خویش لطمه می‌زنند و از این مصیبت سیاه‌پوش می‌شوند و اشک و آه انان از مصیبتهای زنان آل پیامبر است... 📚بعثت بدون وحی، حشمت الله قنبری، ص۲۷۰-۲۷۱ 💔 -اربعین💔 🕊🕊🕊
یک دختر خانومی تو کانال بود گفت کانالتون زندگی منو تغییر داد هنوز تو کانال هستین!؟؟❗️❗️
قسمت ۴۳ با دستش محمد حسین رو هل داد اونطرف ! ترسیدم دعوا کنن خواهش میکنم اقا محمد حسین ولش کنید با عصبانیت رفت نزدیکش گفتم الان میزنتش آروم یچیزی تو گوشش گفت بعد بهش گفت:بیا برو دیگه نبینم اینجا بیای پوریا بدون هیچ حرفی رفت دیگه چیزی نگفت! تعجب کردم محمد حسین دستی به موهاش و محاسنش کشید برگشتم سمتم گفت: حل شد شما بفرمایید دیگه مزاحم نمیشه! +ممنونم ،ببخشید تروخدا شرمنده _ایرادی نداره ،عمو احمد اومده دنبالتون یا برسونمتون!؟ +نه الان میاد! فقط شما اینجا چیکار میکنید!؟ سرش پایین بود جواب داد: _اگر اونطرف رو نگاه کنید پایگاه بسیجه امروز کار داشتم سر زدم اونجا ! +اها ممنون خدانگهدار _بسلامت، سلام برسونید! +سلام رسوندن رو معذورم، چی بهشون بگم بنظر شما !؟ من نمیخوام کسی از این ماجرا با خبر بشه! _اها باشه یاعلی خدا رو هزار مرتبه شکر کردم نجات پیدا کردم به بابا زنگ زدم گفت: تاکسی بگیر براش کاار پیش اومده یوسف هم رفت دانشگاه! چاره ایی نداشتم جز محمد حسین منو برسونه نگاهش کردم ازم دور شده بود داشت میرفت سمت بسیج! از تاکسی ها می ترسیدم اعتمادی نداشتم برای همین رفتم پشت سرش! بهش نزدیک شدم +اقای طاهری!؟ برگشت سمتم _بله +ببخشید زحمتتون میشه ولی میشه منو برسونید ؟بابام کار براش پیش اومده یوسف رفته دانشگاه من اعتمادی به تاکسی ها ندارم! _بله حتما فقط یکلحضه صبر کنید وسایلم رو بردارم میام خدمتتون! +خیلی ممنونم _خواهش میکنم ایستاده بودم که با ماشین ایستاد جلوم سوار ماشین شدم! گوشیم رو در اوردم مشغول شدم باهاش ! رسیدم پیش خونمون ! بعد از تشکر خواستم پیاده بشم که گفت: _صبرکنید راضیه خانوم برگشتم سمتش +بفرمایید دیدم داشتبرد رو باز کرد مهر شهید گمنام رو در اورد _بگیریدیش برای شماست من اینو قبول نمیکنم خیلی با ارزشه ، گم شدن تسبیح حتما حکمت داشت قسمت نبود منکه نگفتم! یچیزی بجاش بهم بدین ، فقط نمیدونم یوسف گفت یانه باهاش دورکعت نماز خوندم برش گردوندم الان! ببریدش +اخه.. _اخه نداره ببریدش و الا من معذب میشم اینجوری +مطمئن باشم حلالم کردین!؟: _از اول هم حلال کرده بودم ! +باشه ممنون خداحافظ _بسلامت از ماشین پیاده شدم رفتم داخل خونه! مثل همیشه داشت نهار می پخت +سلااااام مامان از اشپزخونه اومد بیرون _سلام دخترم خسته نباشی بابات کو!؟ +سلامت باشی، بابا منو نرسوند! _پس با چی اومدی!؟ از بس قبلا بهش دروغ گفتم دیگه .واقعا حالم از دروغ گفتن بهم میخوره! نمیخواستم دروغ بگم! برای همین گفتم : +باااا محمد حسین _محمد حسین!؟ نشستم ماجرای ترسیدن از تاکسی رو بهش گفتم بعد گفتم اومده بود بسیج گفتم منو برسونه همین! _اها باشه، برو لباس عوض کن بیا نهار بابات الان نمیاد اگر کار براش پیش اومده +چشمم قربان برم زود لباس عوض کنم بیام!
قسمت۴۴ یک سال بعد .... بعد از کلی تلاش تونستم تو دانشگاه رشته مورد علاقه ام دولتی تو خوده تهران قبول بشم! خیلی خوشحال بودم حس قشنگی بود بعد اون همه تلاش تونستم به هدفم برسم چون من یکسال از کنکور عقب افتادم 19 سالگی وارد دانشگاه شدم :-) امروز تولدم بود ! خیلی عادی تو خونه رفتار میکردم! می خواستم بدونم توجه کردن امروز تولد منه یانه از اونجایی که امشب شمع20 سالگیم رو خاموش میکنم چقد همچی زود گذشت یک سال از متحول شدنم گذشت یکسال از سفر کربلا! ساعت 22 شب بود دیگه نا امید شدم هیچ کسی روز تولد منو یادش نیست بی حوصله بعد از درس رفتم رو تختم زیر پتو :-) یک پوفی کشیدم ! تو دلم گفتم: مادر زهرا هدیه ام رو از شما می خوام! خواستم بخوابم که صدای درد اتاقم به صدا در اومد پتو رو از صورتم کشیدم بلند شدم گفتم: +بله یوسف بود _آبجی یه دقیقه بیا اتاقم ببین اینو میتونی درست کنی!؟ +چیو درست کنم یوسف جان،!؟ _عه راضیه بیا دیگه بلند شدم لباسام رو مرتب کردم درو باز کرد یوسف جلو یک بادکنک ترکوند +بسم الله یا فاطمه این چی بود مامان و بابا و یوسف با صدای بلند گفتن تولدت مبااااااارک یوسف شیطون کاری هاش گل کرد برف شادی زد رو صورت و موهام با خنده گفت: _جان من راضیه چقد شبیه ادم برفی شدی +عه یوسف این چه کاریه دیونه ایی !؟ همه قش کردن از خنده منو بردن اونطرف یک کیک کوچلو بود! روی میز وسطش شمع20 سالگی بعد از کلی خوش و بش شمع 20 سالگیم رو فوت کردم! از همشون حسابی تشکر کردم خیلی خوشحالم کردن بیشتر کارهارو یوسف کرده بود! حالا موقع هدیه ها بود! از بابا شروع کردیم با لبخند نگاهم کرد اومد منو بوسید گفت: هدیه مننننننننننن هیچی با اخم مصنوعی نگاهش کردم +اصلا من کادومو میخوام باباجون با خندیدن گفت: گشتم یک کادو فوق العاده بهتر سفر کربلا اخر این هفته پیدا نکردم از شدت شوق اشک تو چشام جمع شد یعنی دوباره امام حسین ع منو دعوت کرد!؟ هنوز تو شک بودم مامان اومد پیشم باز هم منو بوسید گفت: تو که بهترین هدیه ی زندگیمی عزیز دلم یک جعبه در اورد داد بهم یک ساعت خیلی خوشکل ظریف نقره ایی برام خریده خیلی ازش تشکر کردم یوسف: خب بسه بس دیگه نوبت منم رسید +مگه توهم کادو گرفتی!؟ _اقا ما تو دنیا یک آبجی داریم اونم تویی برات نگیرم برای کی بگیرم!؟ با خنده گفتم: برای زنت بگیر خخخخخ _باز شوخی کردی!؟ با خنده جعبه رو اورد جلو یک جعبه نسبتا متوسط بازش کردم یک شیشه عطر توش بود درش اوردم خیلی خوش بو بود خیلی +ممنونم واقعا خیلی قشنگه ممنونم از همتون با شیطنت نگاه کردم به بابا و گفتم: بابا جونم اخر هفته سفر کربلا دیگه یعنی سه روز دیگه!؟ _اره عزیزم سه روز دیگه دیونه نشی یوقت دختر! همه با هم خندیدم باورم نمیشد دو باره دارم میرم کربلا!
قسمت ۴۳ و ۴۴ رمان خدمت شما التماس دعا
نماز شب یادتون نره رفقا هدیه به حضرت زینب س🖤🙏✨ ماروهم دعا کنید🕊 ۲۲🏴 لبیک یا حسین لبیک یا زینب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️کسانی که نمازشون رو اول وقت نمیخونن ، مورد نفرین واقع می‌شوند. ‼️عذاب‌ها و اثرات منفی کسی که نماز نمیخواند #"نمازاول وقت 👤آیت الله مجتهدی اذان صبح به افق اهواز 5:28♥️🕊
اکنون اذان صبح به افق اهـواز التمـاس دعا