استاد علی صفایی حائری:
من احساس عشق را تجربه نکردهام،
اما گاهی حسرت آن دستی را میخورم که حسین علیهالسلام بر صورت حُرّ و جَون کشید.
#دلم_برات_تنگ_شده_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه شهادت مدافع حرم
علی انصاری 🕊
خوش ب سعادتت حسین تو رو خرید🕊
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
لحظه شهادت مدافع حرم علی انصاری 🕊 خوش ب سعادتت حسین تو رو خرید🕊
یوقت یادتون نره برای چی رفتن
خدایی ناکرده ..... :)))
اینا که از جنون، یه کلمه نفهمیدن
شبیه شامی ها؛ به گریه هام می خندیدن!
کنایه میزنن دلمو میسوزوننو…
می خوان با حرفاشون؛ خالی کنن دل منو....
پای چادرت تا آخر بمون
گویند چرا دل ب شهدا بستی ؟!
ولله ندانم خودشان دل بردند..؛؛
#آیهگرافی
به فریادم برس...🥺
『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
برخی که خیلی گناه دارند میگویند :
یعنی خدا مارو میبخشه ؟!
آنها نمیدانند وقتی به این حال میرسند ، یعنی بخشیده شدهاند.✨
- حاج اسماعیل دولابی...🌱💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای حسین
حر می شوم پناهم می دهی؟!..
14056050964061.mp3
5.23M
شب جمعه حرمو دوست دارم
اشک چشم ترمو دوست دارم💚
🎤 کربلایی حسین طاهری
#شب_جمعه
#نوحه
«خٌذْنیِ مَعَكْ»🕊
«@khodaaa112»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم برات تنگه حسین...💔
『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
دلم برات تنگه حسین...💔 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
نبودن در حرم بی شک حدیث غربتم باشد ؛
مَرا دلدار می بیند به هق هق های پنهانی(:
قسمت ۱۰۸
راضیه: باید برمی گشتیم ایران
اصلا دوست نداشتم ت این اوضاع باشم دوست داشتم برگردم ب راضیه قبلی حالش خوب بود
راضیه قبل مرگش...
یک هوفیی گفتم و سعی کردم دیگه حرفی نزنم از حرم اومدیم بیرون
ی ماشین گرفتیم رفتیم هتل باید تا شب لباسهام رو جمع می کردم صبحش باید بریم بغداد برای پرواز
تکلیفم حتی با خودم هم معلوم نبود
ی حالت کلافگی گرفته بودم نمی دونستم دلم چی میخواد
ب یوسف نگاه می کردم ک زندگیش رو با عذاب وجدان اینکه تمام اتفاق های ک افتاد تقصیر خودش می گذروند
تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم و قانعش کنم هیچ چیزی تقصیرش نبود
ب ساعت ت دستم نگاه کردم ۲ نیمه شب..
رفتم داخل بالکن هتل نشستم قشنگ می شد بین الحرمین رو دید
حس خوبی میده
یوسف اومد پشت سرم: کارم داشتی؟
راضیه: نگاهش کردم و بهش گفتم آره بشین
یوسف : خب جانم بگو چیزی شده!؟
راضیه:ن چیزی نشده یوسف جان فق اومدم بگم هیچی تقصیر ت نبود لازم نیست عذاب وجدان داشته باشی
ن تقصیر ت بود ن من ن مامان بابا ن هیچکس حال الان من تقصیر هیچ کس نیست هیچ کس یوسف هیچ کس
یوسف: باشه باشه آبجی گریه نکن آروم باش آروم باش می دونم درکت می کنم
آب بیارم؟!
اصلا بیا بغلت کنم خواهرم یکی یدونه من
راضیه: همین که یوسف مثل کوه پشتم بود ی دلگرمی خیلی خوبی بود
بریم بخوابیم فردا صبح زود باید راه بیفتیم
_اره بریم ،شب بخیر
+شب ت هم بخیر
_نمیای؟!
+چرا الان میام
محمد(دانشجو پزشکی)
نمی دونم چرا همش این دختره میاد تو ذهنم هففففف
حس می کنم میخواد یچیزی بگه ...
ولی نمیگه
خدایا چرا هی من ب این دختره فکر می کنم استغفرالله
بلندشم خودم رو جمع و جور کنم
آخر هفته باید برگردم ایران
خدایا ببخش
راضیه:
خوابم برد کبا صدای مامان بیدار شو داره دیر میشه هواپیما از خوابم پریدم
رفتم صورتم رو شستم و آماده شدم
فکر کردم دوباره میریم حرم ولی خیلی دیر شده بود اگر می رفتیم حرم پرواز می پرید
قسمت۱۰۹
هر طوری شده بودم تاکسی گرفتیم
از حرم گذشتم ولی نتوانستم زیارت بروم
زیر لبم گفتم: تنهام نزار آقا کمکم کن راضیه خوب بشم همونی که مادر میخواد...
بعد از چندین ساعت
از هواپیما پیاده شدیم
همیشه هوای تهران آلوده بود
سرم گیج می رفت بخاطر مسیر
ولی خیلی گشنه ام بود فقط می خواستم به خونه برم و استراحت کنم.. همین
ماشین ما توی فرودگاه پارک شده بود
سوار ماشین شدیم و پیش ب سوی خانه
دلم برای هانیه خیلی تنگ شده بود اون از اتفاقاتی ک برام افتاد خبر نداشت
من خیلی وقته سمت گوشی نرفتم لابد الان خیلی نگرانم شده...
رسیدیم خونه مستقیم رفتم یک دوش گرفتم گوشی ام رو زدم ب شارژ و روشنش کردم
بلهههه هانیه ۲۰۰ بار زنگ زده
اخرین پیامش دیروز بود : راضیه من کجایی بخدا دارم میمیرم از نگرانی
دختر چی شده چرا هیچکس هیچی نمیگه زن داداشم فرستادم خونتون کسی جوابگو نیست کجایی ت
من هفته آخر دارم میام ایران با مهدی
ولی ت نیستی نگرانتم لطفا خبری از خودت بده
با دیدن این پیام نمی دونستم برای اومدنش خوشحال باشم یا چی ...
جواب دادم: سلام فقط منو ببخش هانیه همه چیز رو برات تعریف می کنم تازه از کربلا برگشتم
بعدش گوشی رو پرت کردم
و ولو شدم رو تختم
تمام کار استخدامی دبیری ام بر باد فنا رفت..
رفتم داخل آشپزخونه هیچی نبود
مامان گفت غذا از رستوران سفارش بده من الان نمی تونم غذا درست کنم
قرمه سبزی سفارش دادم...
مثل ندیده از بس گشنه بودم همه غذا را خوردم موسوی پیام داده بود
ک امشب هئیت مراسم هست
منم حس می کردم روحم زنده شد نشاطم برگشت
از جام پریدم مامانم گفت بسم الله
چته دخترم ؟؟
ولی خانوادم خیلی خوشحال شدند از اینکه ... اینطوری هیجان زده شدم
بلند شدم
رفتم استراحت کنم تا ساعت ۶ برم سمت بازار و چیزی خرید کنم برای بچه های هیئت
یک جعبه شیرینی خریدم امشب هم ولایت امام جواد بود پس کلا خوب بود
برگشتم خانه روسری رو پوشیدم ک زمینه اش رنگ کالباسی داشت و شکوفه های بهار ریز ریز پخش شدن بودند
شلوار پارچه آیی طوسی ام را در آوردم
و پیراهن کالباسی ک مچ هایش چین چین شده بود دور تا دور کمر سنگ کاری شده بودم را پوشیدم
ساق دست سفیدم را هم در آوردم
انگشتر در نجف را هم کنار گذاشتم..
اذان مغرب ک گفت نماز خواندم
و آماده شدم ب خودم در آینه نگاه می کردم اینا نکنه جلب توجه کنه؟
ولی خب آرایش نکردم من ...
پس خوبه وسواسی نباش راضیه
یوسف هم بامن اومد
توی ماشین هی می گفت تروخدا بزار یکم از این شیرینی ها بخورم
+ والا داداش خودت ی جعبه بگیر قسمت آقایون خجالت بکش میری دست خالی
چنان ت دهنی زدمش هنگ کرد😂
گفت راستم هم میگی پس من کیک خیس می گیرم با کلاس تر از ت باشم
+پولت زیاد حاجی پز میدی؟
_کوفت راضیه عجب سمی شدی
کنار شیرینی فروشی ایستاد بخاطر ولادت شلوغ بود
سرم رو برگردونم
+این اینجا چیکار میکنه ؟
ادامه دارد .....
هدایت شده از خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
5714915861.mp3
2.75M
↵دعاے عھـد . . ♥️!
『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
هدایت شده از خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
سلامی به آقامون!:)🌿
﷽
#سلامامامزمانمツ💙
السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهِ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهِ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجاز
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُویاشَریکَالْقُران وَیااِمامَ الْاُنسِوَالْجان
ألـلَّـھُـمَ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج:))
『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
و خورشید از پس ابرهای تیره و گاهی زلال همیشه طلوع خواهد کرد....❤️