#بخش11
رمان. بی بی مرا خرید🕊♥️
#پیشنهاد_خواندن_این_قسمت
ولی نگران احمد بودم از دیروز جوابی نداد نمیدونم شاید مشغوله لابد!😕
لباس های کارو پوشیدم و رفتم سر کار،تو دفترم مشغول انجام وظیفه بودم که درو زدن!
_بفرما🙂
آروم درو باز کرد و با چهره پر آشوب محسن رو به رو شدم😢😭 اشکاهاش جاری شده بود
فهمیدم یک اتفاقی افتاده
بسم الله محسن چی شده چرا اینجور شدی!؟😟
با گریه جوابم
داد +عباس احمد شهید شد😭😓
_همون لحظه احساس کردم تمام بدنم سرد شد دیگه چیزی احساس نکردم و فقط یاد چهره احمد می افتادم و گریه میکردم😭😰
بعد از ساعاتی که گذشت.
یکی از بچه ها اومد نشست گفت:می خوان خودت به خانواده شهید خبر شهادت احمد رو بدی!😔
سکوت کردم و چیزی نگفتم !
اما من چجوری میتونستم خبر شهادت
بهترین رفیقم رو به خانوادش بدم حال من اینجور شد حال همسرش حنانه رو چی میشه!
ای خدااا خودت کمک کن!😫😭
برگشتم خونه حالم اصلا خوش نبود.
با چهره خندون زینب روبرو شدم😊
+سلام داداش خسته نباشید خوبی!؟
_سلام زینب جان سلامت باشی ممنون😔🙂
همینجور تو ذهنم مرور میکردم حنانه
حنانه رو چی بگم!!!
زینب:واا این چشه 😕😟
خدا بخیر کنه ترجیح دادم نرم سمتش و دخالت نکنم!
ولی حال عباس واقعا افتضاح بود😖 خیلی اصلا از چهره اش معلوم بود!😰
حتی شام هم نیومد باهمون خورد بعد کلی حرف چرا حالت بده گفت رفیقم شهید شد!
همه ی ما شکه شدیم از شهادت اقا🤭😱 احمد
خیلی ناراحت بودیم
عباس:صبح با دو نفر از همکار ها از سپاه رفتیم خونه احمد همسرش میگفت:
احمد روز های آخر با گوشی حرف میزدم خیلی منو وصیت میکرد مواظب حنانه باش😔
و..... حتی میگه به حدی رسیده اصلا معلوم می خواست بفهمونه از صحبت هاش یه طور غیر مستقیم اینکه من شهید میشم
سراغ حنانه رو گرفتیم گفت کلاس زبان رفته
یکمی دیگه میاد
همسرش واقعا نمی دونم چه صبری داشت
میگفت:من از شهادت احمدم خیلی خوشحال ☺️من خدا رو شاکرم که خداوند برای همسرم بهترین سرنوشت و بهترین مرگ رو انتخاب کرد. شاید فراق احمد سخت باشه 😞ما بهش عادت کردیم اما می دونم خوده حضرت زینب س همین الانش هم صبر به من داده!☝️😇
همینجور که حرف میزد با چهره خندون حنانه رو به رو شدیم😊😀 میگفت:مامان بابا احمدم اومده😁😍 اما تا رو برگردوند به ما همون جاش با صورت زرد ایستاد و چیزی نگفت!😥
حنانه: نزدیک خونه بودم ماشینی رو دیدم که بابا بعضی وقتا وقتی کار مهمی داشته باشه با دوست هاش باهاش می اومدن
با خودم گفتم لابد بابا احمدم اومده
با ذوق و خوشحالی چادرم😍🤩 رو محکم گرفتم و دویدم سمت خونه داخل که رفتم
گفتم: مامان بابااحمدم اومده!!
به مامان نگاه کردم چیزی نگفت صورتم رو اون طرفی کردم! با صورت همون مرده ایی که اون شب اومد روبرو شدم و دونفر دیگه که نمی شناختم ترسیدم
و گفتم😣
پس بابای من کو مامان بابا احمد کجاست!؟
دیدم همون عمو[عباس] از جاش بلند شد اومد طرفم بهم گفت بابایی رفته بهترین جای دنیا
بدون اعتنا به حرفش رفتم سمت مامان
مامان بابا احمدم کجاست
عباس: ازم جدا شد رفت پیش مامانش
با بغض و گریه گفت مامان بابا احمدم کجاست زد زیر قولش خودش بهم قول داد برمیگرده منو میبره مشهد الان کجاست چرا نیست!؟ به من. نگووو بابا رفته دیگه نمیاد من نمیخواام من نمیخوام مامان بی بابا باشم
همه ی حرف هاش رو باگریه میگفت
حق داشت هشت سالش بود! همه ی با حرف های حنانه گریمون گرفت
و اون همون جوری قسمتی از چادر مادرش رو تو دستش مشت کرده بود و میگفت بگو به بابا بگرده بهش زنگ بزن برگرده تا باهاش آشتی کنم مامان تروخدا مامان نگو بابا شهید شده من نمیخوام هرچه قدر خاله اش خواست از مادرش جداش کنه ارومش کنن اما قبول نمیکرد مادرش هم فقط دوتا دستاش رو گذاشته بود رو صورت حنانه نگاهش میکردم
و چیزی نمیگفت ماهم ساک لباس های احمد رو گذاشتیم و رفتیم ... دلم میخواست پیش حنانه بمونم اما اون کسی رو نمیخواست
بعد از تشییع احمد
هروز خونه احمد میرفتم اما حنانه اصلا قبول نمیکرد با کسی حرف بزنه منم دیگه از رفتن به اونجا صرف نظر کردم
یک شب رفته بودم هیئت تو راه رفتن سمت اتاق سیستم بودم که یک خانمی صدام زد
بردار حسینی!
روم رو برگردوندم دیدم همسر احمد هست دست حنانه رو گرفته و ایستاده همون لحضه سرم رو پایین گرفتم
گفتم:سلام خواهر بفرمایید
_علیکم السلام ببخشید مزاحم شدم ولی حنانه میخواد با شما حرف بزنه خیلی اصرار کرد که باید امشب بیاد شما رو ببینه
+خواهش میکنم خواهر نفرمایید
سلام عمو خوبی حنانه خانم
±سلام ممنون
+اجازه میدین حنانه پیش شما بمونه بعد برگردونید خونه !؟
_بله حتما خوشحال میشم
+پس با اجازتون حنانه رو به شما می سپارم
حنانه جان برو پیش عمو
_نگران نباشید مواظبش هستم
سرش پایین بود و اروم اومد ایستاد کنارم
چقد این دختر حیا داشت با همون سن کمش چادر سرش بود و سرش پایین
بریم عمو !؟
±اره
دستش رو گرفتم بردمش پیش خودم اتاق سیستم بهش هیچی نگفتم.......
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج💚
ختم ذکر زیر به نیت ظهور
چهل روز💫📿
{اَللّهُمَّ صَلّ عَلی سَیّـِدنا مُحَمَّدِ و الِهِ مَااخّـتَلَفَ الّمَلوانِ وَ تَعاقَبَ الّعَصْرانِ وَ كَرَّالجَدیدانِ وَسْتَقْبَلَ الّفَرْقَدانِ و َ بَلّّغٌ رٌوحَهٌ وَ ارْواحَ اَهْلِ بَیْتِهِ مَنَّــا التَّحیَِّـةَ وَالسَّلام }
✨✨✨✨✨✨
✨روز19💓✨
✨✨✨✨✨
💠به توکل نام اعظمت
🌹🌹 بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا
❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن...
#سلام_برادرهاےشهیدم
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
#یادشهداباصلوات +وعجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز پیشـِ توئـِ حواسمـ
یهـ دنیا التماسمـ...
#میلاد_امام_رضا
#امام_رضا
#دلتنگ
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
Eshgh Ye Hese Fogholade (128).mp3
3.26M
باز پیش توئه حواسم!!
یه دنیا التماسم…
یه کاری کن تو، واسم!
باز کارم شده گدایی!!
دلم شده هوایی…
شدم امام رضایی
عشق، یه حس فوق العاده..
توی باب الجواده که میبره دلا رو!
عشق یعنی، که سیر نمیشه…
زائری که میبینه، اون گنبدِ طلا رو
هستم دخیل، به پنجره فولادت!
به عشقِ گوهرشادت…
همیشه هستم یادت رضا
────┤ ♩♪♫♪♩ ├────
#میلاد_امام_رضا
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
خوشا ولوله ی شادی عشاق رضا
که قلوب همگی از غم واندوه رهاست..🕊
°••یا ضامن آهو••
فرمانده
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
#نماز_اول_وقت
کسانی که نماز را در اول وقت نمی خوانند,نماز آنها را نفرین می کند و می گوید: ((ضَیَّعَکَ الله کَما ضَیَّعتَنی!));(خدا تو را ضایع و خراب کند,همانطور که تو مرا ضایع و خراب کردی!)
به همین خاطر هم هست که اینگونه افراد همیشه گرفتارند.
می گویند:((آقا,من هر کار می کنم نمی شود,این کار,آن کار؟))
این برای این است که نماز اول وقت نمی خوانی و پدر و مادر از دست تو ناراضی هست.
˝آیت الله مجتهدی(ره)˝
اذان ظهر بہ افق اهــواز
13:17
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
بسم الله ..
تلنگرانه 😔
دوتا از القاب امام زمان عج رو میدونید چی هستن؟؟؟
💫فرید و شرید....
الان حتما می گید چه القاب قشنگی
اما قسمت مهم اینکه متوجه معانیشون بشیم
واقعاگفتن معانیشون آسون نیست
ولی میگم شاید بیشتر دعاشون کنیم و اونجوری بشیم که ایشون میخوان
فرید_یعنی_تنها 💔
#شرید_یعنی_آواره 😭
حالا هر وقت خواستی دعاش کنی بیشتر یاد غربت و تنهایی هاش . باش امام علی ع با چاه درد و دل می کرد امام زمان عج با کی درد و دل می کنه ... 😔😔
این القاب درکتاب
📚بحارج۵۱ ص۳۷شماره ۹ آمده
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#اصلاح ِ امـــوراتمان را ،
بسپاریم به #شهدا ...
آنهــا شاگرد ِ #مکتب ِ اهلِ بیت انـــــد ...
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
••😇🌸↯
لاتَخافاًانیمَعَکُماأسمعوأرۍ...
نترسیدبندههاۍمن
حواسمبھتونهست!
میبینمتون،میشنومتون:)😌💖
#الحمداللّٰھیاربۍ❤️?
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
•🌿⃟🕊•
اونجایی ڪه
موقع خوندن دعـــــآ و قـــــرآن هی ورق می زنیم ببینیم چقدر مونده به تهش!🤦♂️
یعنی یہ جایی از ایمانمون می لنگـه..
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
#حتما_بخونید༻﷽༺
💠حاج حسین یکتا میگفت:
در عالم رویا به شهید گفتم
چرا برای ما دعا نمیکنید که شهید بشیم؟!
میگفت ما دعا میکنیم براتون شهادت مینویسن
ولی گناه میکنید پاک میشه...💔😔
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
#ریحانه🦋
#شهیدانه🌺
.
.
.
دلگرمم ❤️
به عفتی که ازحجابم دارم...
به معرفتی کـہ
از خون شهدا
نصیبم شد
وشاید خدا
به حرمت همین چندتارمو
کـہ از نامحرم پوشاندم🥲
مرا بنگرد ...🌸
.
.
.
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
هدایت شده از خدام
شمارھتلفنامامرضا:
🖇05148888
رفعدلتنگـیڪنید:)🍃
برایِمنمدعاڪنید💛
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
عکس هایی از حرم امام رضا علیه السلام 🌷
________________
کانال راهیان نور
@rahiankhuz
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 لحظهی تماشایی ورود حاج قاسم به داخل ضریح مطهر
🌷 دههی کرامت و میلاد حضرت امام رضا(علیه السلام) مبارک
________________
کانال راهیان نور
@rahiankhuz
#عطرنماز❣🕋
🔸 #نماز اول وقت در کلام آیت الله بهجت{ره}🔸
🔻خواندن #نماز اول وقت جماعت ، به نوعی امر به معروف عملی است که اگر با خلوص نیت همراه باشد می تواند موجب بیداری قلوب بندگان خدا شده و آنان را نسبت به دستورات دینی ترغیب نماید.
🔺مراقبت بر #نماز اول وقت ، روحیه ی ایمان را در انسان تقویت نموده و همین مراقبت دایمی هر چند که با حضور قلب همراه نباشد ، انسان را به #نماز با حضور قلب کامل می رساند و قلب آدمی را سرشار از محبت و معرفت الهی می نماید.
#نماز_اول_وقت📿
#التماس_دعای_فرج🤲
اذان مغرب به افق اهـواز
20:43
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
بخش12
بهش هیچی نگفتم ترجیح دادم خودش حرف بزنه! در همون سکوت بهش شکلات دادم
_بفرما عمو
ازم گرفت
±ممنون
مشغول پخش مداحی بودم که گفت
± ببخشید عمو ازم ناراحتین!؟
_چرا عمو جان منکه ازت ناراحت نیستم
+چرا بابا احمد بهم گفت نباید اینجور رفتار میکردم با شما شما مثل برادر بابا احمد هستین بابا خیلی شمارو دوست داره گفت بهم
هر وقت دوست داشتی چهره و رفتار های منو ببینی برو پیش عمو عباس اون خیلی مهربونه
_لبخندی زدم و گفتم شما بابا رو کجا دیدی
این همه چیز بهت گفته!؟
+ دیشب خوابش رو دیدم ازم ناراحت بود
گفت: حنانه من اخمو نبود همیشه خندون بود با مهمانان باباش هم بد اخلاقی نمیکرد
بهم گفت برو از عمو عباس عذر خواهی کن
و خیلی چیزا!
_ منکه ازت ناراحت نیستم عمو جان
با بابا آشتی کردی!؟
± من آشتی کردم خودش هنوز با من قهره گفت تا عذر خواهی نکردی نمیام پیشت
_حالا من گفتم ازت ناراحت نیستم
ولی امشب اومد پیشت سلام من رو بهش برسون!
±چشم
ببخشید عمو سوالی بپرسم
_بله عمو بگو
با لبخندی گفت
±شما چرا شکلتون شبیه بابای منه
خندیدم گفتم من کجام شبیه باباته!؟
±چرا شبیهش هستین
نگاه کنید حتی ریشاتون مثل بابای منه!
از هم تقلید میکنید عمو بابا احمد میگفت تقلید کاره شیطونه!!
_خندیدم و گفتم نه عمو جان
ما هممون ریش داریم برای همین شبیه هم هستیم من تقلید نمی کنم که
±باشه از این به بعد بیاین خونه ما من مهمان نوازی میکنم عمو
_ممنون چشم میام
±عمو شما هم میرید سوریه!؟
_ اگر حضرت زینب س دعوت کنه میرم حتما
+اها
عباس: بعد تموم شدن مراسم بردمش خونشون وقتی پیاده شد گفت
± ممنونم عمو تعریفتون رو پیش بابام میکنم سلامتون رو هم بهش میرسونم
_ خواهش میکنم عمو جان ممنونم خداحافظ
±خداحافظ عمو بیاین هااا
_چشم عمو جان میام همیشه پیشت!
چند ماهی گذشت حنانه خیلی به من وابسته شد ترسیدم این وابستگی زیاد بعدن
خوب نباشه!
دوماه گذشت و من تازه از ماموریت برگشته بودم مدارکم رو دادم برای اعزام به سوریه
ولی باید اول رضایت خانوادم رو میگرفتم
رفته بودم خونه با چهره خندون زینب مواجه شدم
+سلااااام داداش عباسم چقد دلم برات تنگ شده بود خوبی
_سلام علیکم آبجی زینب الحمدلله خوبم
ولله من هم دلم براتون تنگ شده!
+ بیا تو مامان اینا منتظرن
_باشه
سلام علیکم صاحب خونه من اومدم هاا کسی از من استقبال نمیکنه!!
+سلام مادر عزیزم خوبی عباسم قربانت برم مادر خوبی پسرم!؟
_دستش رو بوسیدم بله مادر جان خوبم الحمد لله
زینب: رفتار عباس به شدت منو تحت تأثیر قرار میداد ادمی بود که
واقعا خدایی بعد از سلام و احوال پرسی با مامان و بابا نشستیم نهار خوردیم
تو همون سکوت عباس گفت:
_راستی من اسمم رو برای اعزام به سوریه نوشتم گفتن اول باید رضایت خانوادت رو بگیری !
تو همون لحضه به عباس خیره شدم از سفره بلند شدم رفتم گفتم ممنون سیر شدم
مامان هم ترجیح داد اول جواب عباس رو بده
_زینب جان کجا تازه نشستی که!؟
+نه داداش سیر شدم
~ببین مادر جان من همه ی ماموریت ها رو قبول کردم رفتی کردستان حالا هر جا همش دوماه سه ماه غیبت میزد
ولی میخوای بری سوریه سخته مادرم سخته برای من قبول کنم!
_به چهره بابا نگاه کردم،
*ان شاءالله همه عمرت فدای اهل بیت پسرم
اما مهم تر از همه رضایت مادرت! من مشکلی ندارم اگر قول بدی مواظب خودت باشی خودت رو نندازی زیر تانک نم چی..!
_چشم قول میدم مامان برم!؟
~حاج آقا چرا اینجور میگی!؟
داره میره سوریه ها اگر رفت برگشتش فقط با خداست ! ما با هزار نذر و صلوات این بچه ها رو از خدا خواستیم! بعد بزارم بره سوریه
_ مادر من اگر من نرم اون نره پس کی بره !؟
اگر نریم از حرم حضرت زینب س و حضرت رقیه! چیزی نمی مونه اگر نرم بعد مدتی میبینی دشمن همینجا تهران میاد!
چیزی نگفت از سفره بلند شد رفت اتاقش
رفتم پشت سرش نشستم پیشش اجازه میدی برم!؟
~تو چیزیت بشه بخدا من می میرم مادر
_خدا نکنه مادر من چیزیم نمیشه
سکوت کرد و چیزی نگفت منم نمیخواستم با اصرار راضیشون کنم رضایت باید دلی باشه!
هیچی نگفتم و از سر جام بلند شدم رفتم اتاق زینب درو زدم
+کیه!؟
_منم زینب جان بیام !؟
+بیا تو عباس
_درو باز کردم نسشته بود داشت گریه میکرد
چرا داری گریه میکنی. تو
بجای اینکه بیای کنارم به ایستی!؟
زینبم مگه قراره هر کی رفته شهید بشه!؟
+جان زینب نرو عباس بخدا من می دونم میری دیگه بر نمیگردی عباس
_تضمین داری برای حرفت اینقدر مطمئن حرف میزنی!؟
داری خادمی سید الشهداء میکنی بعد برای
مدافع حرم خواهرش قبول نمیکنی کنار من به ایستی بزاری مامان رضایت بده!!
+نمی دونم
ازش جاش بلند شد و رفت چیزی هم نگفت
مثل همیشه وضو گرفت سجاده اش رو پهن کرد نمی دونم چه نمازی میخوند
برگشتم سمت اتاقم خوابم برد
دوباره همون خواب زن خمیده رو دیدم با دستش اشاره کرد به پرچم سیاه
که نوشته روش...
اشکتون افتاد ببخشید دیگه😁🕊
بخش 12 خدمت شما
یاعلی التماس دعا🌸