بسم الله الرحمن الرحیم
[لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ
شما هرگز به مقام نیکوکاران و خاصان خدا نخواهید رسید مگر از آنچه دوست میدارید و محبوب شماست در راه خدا انفاق کنید.]
‹آل عمران۹۲›🍃
قسمت:1
مثل او؛🕊
سمیه:
بابامو رو محکم بغل کردم دست تکون دادم
و سوار اتوبوس شدم سال هاست...
منتظر این مقصد بودم، انگاری که دعوت شدم.
به صندلی تکیه دادم و چشامو بستم
آفتاب می خورد به صورتم ،
کیفم رو باز کردم کتاب رو در اوردم قسمت همسر شهید:
غرق کتاب شدم...
خیلی برام شیرین بود...، حرفای همسر شهید
که سعی میکرد زندگی اش رو شبیه شهدا کنه و مثلشون زندگی کنه و دقیقا عین رفیق شهیدش باشه
رسول رو میگ برادر رسول که دو ساله منتظر دعوتش بودم چه جالب همسر این شهید
رفیق شهیدش رسول خلیلی هست
لبخندی روی لبم نشست دوبار کتابش رو خونده بودم، برای چند دقیقه کتاب رو مطالعه کردم و بعدش
کتابو بستم گذاشتم تو کیف و به بیرون نگاه می کردم. ساعت ۶ صبح رسیدم تهران
ی تاکسی گرفتم رفتم سمت خوابگاه، دل تو دلم نبود برم بهشت زهرا خیلی منتظر بودم...
بلاخره شهید صفری حاجتمو داد خوشی شانسم دانشگاه هفته اینده شروع میشد عمدا زودتر اومدم که بتونم برم بهشت زهرا و با تایم دانشگاه تداخلی نداشته باشه... اتاق من طبقه سوم بود
وسایلم هم چند روز قبل با خانوادم اومدم چیده بودم س نفر بودیم،
لباسم رو عوض کردم و دراز کشیدم رو تخت ...
کتاب رو از کیفم در آوردم و باز شروع کردمبه خوندن ...
نمی فهمی زمان چجور میگذره کلمات با ذهن آدم بازی میکنه گوشی رو روشن کردم
رفتم توی گوگل نوشتم مزار شهید نوید صفری و رسول خلیلی بازم ذوق میکردم
انگار کل دنیا رو بهم دادن ، سال هاست با نامه نوشتن براشون دلمو خوش میکردم که یروزی میام سر مزارشون به ساعت نگاه کردم امروز برم یا بزارم فردا؟!....
ساعت دقیقا ۱۰ صبح بود...
کتابو کنار گذاشتم چای درست کردم ، دخترا رو صدا زدم
با اینکه هیچیمون شبیه هم نبود اما سعی میکردم به عنوان ی آدمِ مذهبی بهترین خودمباشم روی اخلاقم کار کنم ،
و کلا جلوشون اون آدمِ دروغی نباشم که بقیه راجب ما بهشون دروغ گفتن ...
دفتر یادداشتم رو در اوردم ادامه نکته هایی که از کتاب های زندگی شهدا نوشته بودم....
نوشتم همسر شهید نوید صفری زندگی اش شبیه شهدا بود و همیشه سعی میکرد رفتار شهدا...
رو تو زندگی اش پیدا کنه...
همیشه هم پیش شهدا بود،
دفتر رو گذاشتم کنار
گرم صحبت با دخترا شدم...
کپی ❌
بخش دوم
رمان: مثل او...
از خوابگاه تا بهشت زهرا دقیقا یک ساعت راهه
اذان صبح بود بلند شدم وضو گرفتم و نمازمو خوندم، ی ماهی هست که دارم سعی میکنم با قرآن انس بگیرم و هروز شده حتی یک آیه بخونم..
قرآن رو بوسیدم گذاشتم کنار ، امروز ی دختر جدید به اتاقمون اضافه میشه..
در اتاقو باز کردم و رفتم تو حیاط خوابگاه
یکم قدم زدم به آسمون نگاه میکردم تو ذهنم تمام تلاش هایی که کردم تا الان اینجا باشم می گذشت ،دنیا خیلی عجیبه....
گاهی موقع ها خیلی از خودم ناامید میشم
میگم من کجا و زندگی شهدایی کجا این هر قدمی که بر می داشتن فقط برای خدا بود
اما من؟! ...
نفس عمیقی کشیدم زیر لب گفتم همش چرته سمیه به حرف های ذهنت توجه نکن.
کنار خوابگاه ما ی گل فروشی هست
از در خوابگاه زدم بیرون و مستقیم رفتم داخل گل فروشی
نمی خواستم دست خالی برم پیششون
خلاصه خیلی دلم میخواست مثلشون تو رفاقت سنگ تموم بزارم چشمم خورد به گل رز قرمز
برگشتم سمتش گفتم اقا بی زحمت دوتا از این رز های قرمز رو لطف کنید برام با ربان ببندین
ممنون...
از مغازه گل فروشی اومدم بیرون
و خانم محمدی (مسئول خوابگاه) ، ی شماره تاکسی گرفته بودم.
ایندفعه دیگه واقعی بود...
چندتا قطره اشک سر خورد افتاد رو گونه هام
ولی اینا اشک دلتنگی بود .. من خیلی منتظر همچین روزی بودم!
خداروشکر که منو لایق دونستن...
داشتیم از خیابون ها رد میشیدیم چشمم خورد ب ی شیرینی فروشی خندیدم و به راننده تاکسی گفتم میشه اینجا چند دقیقه صبر کنید؟
راننده به علامت اینکه ایرادی نداره ایستاد
پیاده شدم رفتم سمت شیرینی فروشی
ی جعبه شیرینی گرفتم برگشتم تو ماشین
جعبه رو باز کردم و ب آقای راننده تعارف کردم
+ممنونم دخترم نذرت قبول
_خدا قبول کنه ان شالله ممنونم
به گلای رز قرمز نگاه میکردم ...
هر دم به دقیقه می پرسیدم دیگه چقدر مونده؟
با اینکه اولین بار تنهایی تهران ماشین سوار میشم ولی خیالم راحت بود می گفت حالا که دعوت کردن پس همه چیز با خودشون....
سر در مزار شهدا:)
دارم می بینمش ..
کرایه رو حساب کردم. کوله رو منظم کردم رو شونم با ی دستم گل رز هارو گرفته بودم با ی دست دیگه ام جعبه شیرینی رو...
نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو...
از ی اقایی پرسیدم که راهنمایی کنن از کدام مسیر برم؟
قدم های که برمی داشتم...
داشتم از دور عکس مزارش رو می دیدم...
چقدر فاصله ی کمی بین رسول خلیلی و نوید صفری هست.
حالا از نزدیک....
کپی ❌
کلیدیترین مطلبی که در مساله ظهور📍
و فرج امام عصر کارگشا است، همین
اضطرار و بیچاره و درماندۀ او شدن است.
این که انسان به جایی برسد که باور کند
تنها راه اوست و راه دیگری وجود ندارد.
تنها دارو و درمان اوست و داروی دیگری نیست!🌱
| #استادعالی |
🌱 «@khodaaa112»
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_مهدی رسولی
شعر پر معنی و زیبا....
آنگاه آوینی قلم در دست می آورد خیل شهیدان را،
زهرا میان جمع می گردد
تا که ببینید مرد میدان را🕊
🌱 «@khodaaa112»
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وقتی استاد قرائتی یک دقیقهای اثبات میکند چرا شیعه است
#ضد_شبهه📍
🌱 «@khodaaa112»
شما برای خوابتان که کوتاه است
جای نرم تهیه میکنید،
اما برایِ آخرتتان هیچ نمیکنید...!
- آیتاللّٰهبهجت -🪴🤍
🌱 «@khodaaa112»
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤔چرا خدا من رو به دنیا آورد؟
👤عباس موزون پاسخ میدهد...
🌱 «@khodaaa112»
سعی کنیم رابطه خودمان را
با امام زمان صلواتاللهعلیه تقویت کنیم.
📍این تقویت از سه راه صورت میگیرد:
نخست، به پیامهایی که دادهاند،بهدقت
گوش کنیم و آنها را درست یاد بگیریم.
دوم،در مشکلاتمان به اهلبیت توسل کنیم.
منظور فقط مشکلات مادی فردی نیست،
بلکه باید برای حل مشکلات اجتماعیمان
نیز توسل کنیم.
سوم، سعی کنیم راه امامان را بپیماییم
تا به مرتبهای از مراتبی که آنها دست یافتهاند
دست یابیم!🌱
| #آیتاللهمصباحیزدی |
بیان و بررسی القاب
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها♥️
«صدیقه کبری»
برای بانو حضرت صدیقه طاهره (سلاماللهعلیها) نامها و القابی است که برخی آسمانیاند و از سوی آفریدگار تعیین شده و بعضی از سوی برگزیدگان الهی تعیین شده است. یکی از القاب آن حضرت، صدیقه کبری است.
صدیقه یا صدیقه کبری: «صدیقه» یعنی کسی که در راستگویی کامل است. یا آن که هرگز دروغ نگفته است. یا کسی که سخن خود را با عمل خویش تصدیق میکند.
حضرت فاطمه(س) چنان بود که چون در محراب میایستاد نوری از او برای اهل آسمان درخشش میکرد همانطور که ستارگان برای اهل زمین درخشش دارند.
مرتبه صدیقین در ردیف پیامبران و شهیدان است. این مطلب را آیات بسیاری روشن میکنند که از آن جملهاند: «و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا»[۱].
مفضل بن عمر گوید از امام صادق (علیهالسّلام) سؤال کرد: چه کسی فاطمه را غسل داد؟ فرمود: امیرالمؤمنین. این مطلب بر من سنگین آمد. فرمود: مثل اینکه این مطلب بر تو گران آمد! عرض کردم آری، فدایت شوم. فرمود: قبول این مطلب بر تو دشوار نیاید زیرا که جدهام فاطمه زهرا صدیقه بود و کسی جز صدیق را نرسد که صدیقه را غسل دهد. آیا نمیدانستی که مریم را جز عیسی هیچ کسی غسل نداد!
اهل تسنن از عایشه روایتی را چنین نقل کردهاند: «ما رایت احدا اصدق من فاطمه (سلاماللهعلیها) غیر ابیها؛ [۲][۳]پس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هرگز کسی را راستگوتر از فاطمه ندیدم.»
📚۱-نساءسوره۴،آیه۶۸
📚۲-حاکم نیشابوری،احمد،مستدرک حاکم،
ج۳، ص۱۷۴
📚۳-احمد بن عبدالله،ابونعیم،حلیة الاولیاء،
ج۲، ص۴۱
#فضائل_مادر
🌱 «@khodaaa112»