قسمت ۲۸
بعد از خوندن نماز از مسجد بیرون اومدم کنار اتوبوس ایستادم!
هوا سرد بود صورتم از سردی قرمز شده بود داشتم پشت اتوبوس آروم گریه میکردم نمیدونم برای چی !
یکلحضه یوسف اومد و.گفت:
_معلوم هست تو کجایی چیکار میکنی اینجا الان سرما میخوری خواهرم چرا داری گریه میکنی اتفاقی افتاده ،!؟
اشکام رو پاک کردم و با صدای جدی گفتم:نه!
_پس چته!؟
+نمیدونم ، ولش کن بیا بریم داخل اتوبوس دارن اسم صدا میکنن!
سوار شدم حال حرف زدن با کسی رو نداشتم
برای همین چادرم رو کشیدم جلو و به پنجره خیره شدم!
یکلحضه احساس کردم یکی دیگه پیشم نشسته سرم رو چرخوندم دیدم یوسف با لبخند به صورت خیره شده
+اینجا چیکار میکنی!؟ رقیه کجا رفت!؟
_اومدم پیش خواهرم بشینم مگه جرمه رقیه رفت پیش محمد حسین بشینه برای یک چند ساعتی! حالا برم چرا اینقدر راضیه خانم اخمو شده!؟
+یوسف گیر دادی هاا به من امروز! هیچی نیست گفتم همینجور!
_عجب ! باشه پس من همینجا میمونم جا خوش میکنم!
+خوش اومدی، الان داری اذیتم میکنی،؟
_ممنون آبجی گلم ، نخیر من نیت اذیت ندارم!
+یوسف چرا عصبیم میکنی ! میدونی عصبی بشم بد میشه!
_اینو تهدید حساب میکنم تسلیم شدم
ولی آبجی ناراحت نباش
بعد دست به جیبش کرد یک قران کوچک درآورد گفت:بگیر قرآن بخون دلت آروم میشه!
با لبخند از جاش بلند شد قرآن رو بازکردم سوره مزمل در اومد شروع کردم به خوندن تا به خودم اومدم حالم بهتر شده بود!
نزدیک های ساعت9 صبح رسیدیم اهواز کنار یک رستورانی پیاده شدیم
همه پیاده شدن که برن دست و صورتشون رو بشورن منم که حالم بهتر شده بود پیاده شدم!
گفتن همه جمع بشن تا صبحانه بدیم!
هوا خوب بود باد خنک می وزید!، نفسی عمیقی کشیدم رو سریم رو درست کردم و دوباره سوار اتوبوس شدیم!
نشسته بودم رو صندلی ها که رقیه اومد کیفش رو برد!
_کجا داری میری!؟
+من میرم پیش محمد حسین میشینم یوسف هم کنارت بشینه!
_چه فرقی میکنه رقیه جون تو اینجا نشسته بودی!
+نه دیگه برم پیش داداشم بشینم تا فرمانده مارو مجازات نکرده!
_باشه هرجور راحتی!
هعییی یوسف بگم خدا چیکارت نکنه!
فلاکس اب رو دادم که برام چای درست کنن
برامون صبحونه اوردن یه کیک با آب میوه
فقط کمی از کیک رو.خوردم با یک لیوان چای
با یک صلوات بلند حرکت کردیم سمت شلمچه!
فقط کمی از کیک رو.خوردم با یک لیوان چای
با یک صلوات بلند حرکت کردیم سمت شلمچه!
چون زمستان بود هوا بارونی شد نم نم بارون میبارید! نم نم های بارون می افتادن رو شیشه اتوبوس هررقطره می افتاد و سر میخورد پایین! مامان زنگ زد
_الو سلام
+سلام دخترم خوبی ، یوسف خوبه؟
_ممنون الحمدلله، همه خوبن اینا هاش یوسف کنارم نشسته سلام میرسونه!،
+سلامت باشید دخترم کجایید چخبر!
_رسیدیم اهواز داریم می ریم سمت شلمچه اینا مناطق و.....
+اها بسلامتی ان شاءالله التماس دعا
_حتما ان شاءالله
+کاری نداری دخترم؟
_نه مادرم سلامتی سلام برسون!
+سلامت باشی خداحافظ!
سلام علیکم
مهمانان اقا از این به بعد جواب ناشناسی در کانال زیر است😊❗️
https://eitaa.com/joinchat/1431109755Cbf6f454298
نماز شب یادتون نره رفقا هدیه به حضرت زینب س🖤🙏✨
ماروهم دعا کنید🕊
#شب_سیزدهم🏴
#زینبیون
لبیک یا حسین
لبیک یا زینب
#نماز_اول_وقت
شهید عشق ...
حسین بن علی شد مقتدایت
میان سجده ی خون در نمازی✨🕊
اذان صبح به افق اهـواز
5:21
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
پیامڪےتابهشت .. ˘˘🌿
#شهیدمحسنحججی
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
اگه به گناهے مبتلا شدے؛
نذار قلبت بهش عادٺ ڪنه...!🔥
_عادٺ به گناه...
اضطراب و ترسِ از گناه رو از قلبٺ میگیره...!😓
+اونوقٺ
به جاے لذت بردن از خــــــدا،
دیگه از گناه لذٺ میبرے...!😭
بهدادِدلبرسیم و
نفسرابرزمینبزنیم!💪
#تلنگـرانه
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
#تلـنگر↝
🔸چه زیبا میگفت آیت الله مجتهدے تهرانے:
🍎وضو میگیرے..
اما در عین حال اسراف میکنے
🍎نماز میخوانے..
اما با برادرت قطع رابطہ میکنے
🍎روزه میگیرے..
اما غیبت هم میکنے
🍎صدقہ میدهے..
اما منت هم میگذارے
🍎بر پیامبر و آلش صڸـــوات میفرستی..
اما بد خلقے میکنے
🔹صبر ڪن بابا جان!!!!!!
ثوابهایت را در ڪیسہ سوراخ نری
┄✦۞🏴✺🖤✺🏴۞✦┄
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112
┄✦۞🏴✺🖤✺🏴۞✦┄