eitaa logo
🌱بــّوی عــطّـر خُـــدا🌱
208 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
91 فایل
• فَاصْبِر إنَّ وَعْدَ اللهِ حَقُّ صبر کن که وعده‌ خداوند حق است ✓کپی از مطالب حلال لینک کانال:👇 https://eitaa.com/khodajoonnn راه ارتباطی با ما :👇 https://daigo.ir/secret/3291334064
مشاهده در ایتا
دانلود
هر‌زمان... جوانی‌دعای‌فرج‌مہدی"عج" رازمزمہ‌کند " همزَمان‌‌امام‌زمان"عج" دست‌هاےمبارڪشان‌رابہ سوۍ‌آسمان‌بلندمیکنندو‌ براۍ‌آن‌جوان‌دعامیفرمایند؛ چہ‌خوش‌سعادتندڪسانۍڪہ حداقل‌روزیۍیڪ‌باردعآۍفرج را‌زمزمہ‌میڪنند (: - اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج @khodajoonnn
درمحرم‌زمزمه‌کنیم: [ اَللَّهُمَّ‌اغْفِرْلی‌الذُّنُوبَ‌الَّتی‌تُحْرِمُنی الْحُسَیْن..] +خدایا‌گناهانی‌که‌مراازحسین‌علیه‌السلام محروم‌میکند‌ببخش...؛💔 "@khodajoonnn"
ڪَبۅتَرانِہ‌زَمین‌گیر‌میشَۅَم‌بِہ‌هَۅایَتシ!•• "@khodajoonnn"
دلبرا...... درهوس دیدن رویت ... دل من تاب ندارد... نگهم خواب ندارد... قلمم گوشه دفتر... غزلم ناب ندارد.... همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق دل سوخته ارباب ندارد. توکجایی.....؟؟گل نرگس زفراقت دل من تاب ندارد. الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹 "@khodajoonnn"
قانـون‌جاذبـه‌چشمانِ‌تـوست؛ نیـوتون‌برودپۍکارش! "@khodajoonnn"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودمونیم آقا‌ ی‌چیزی بگم درِگوشی ؛ دارم میبینم دیگ، همرو خریدی جز ما (:💔 با هرکی حرف میزنم یا تازه از مشهدت اومده... یا مشهده؛ یا داره میره مشهد (: نوشِ‌جونشون اما... یه نگاه به ماهم بکن ؛ اونا خوب بودن طلبیدیشون... ما بَدا دل نداریم ؟(: بیا و آقایی کن . . . بیا و یه لطفی کن من ِ روسیاهو بخر . . . بزار هرجا میشینم بگم که آقام من ِ روسیاهو خرید💔 "@khodajoonnn"
‌• . امتحان‌کن‌عاشقانت‌را،خودت‌پی‌می‌بری هیچکس‌‌مانندمن‌،رسوانیامدپیش‌تو :))🌱 . • "@khodajoonnn"
یـٰادَم‌نِمیرَۅَدهَمِہ‌؏ِـزَتَم‌تۅیی مَن‌پـٰاۍِسُفرِه‌تۅشُدَم‌مُحتَرَم‌حُسِینシ!" "@khodajoonnn"
بسم رب النور...🌱 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 🌿 رمــ🕊ــان مینوی‌او 🌿 به نویسندگی بانوماه‌طلعت 🌿 قسمت «کپی‌بدون‌ذکر‌نام‌نویسنده‌حرام‌میباشد!» امروز روز چهارمی هستش که ما به کاظمین سفر کردیم! و روز اول ماه مبارک رمضان! آیه امروز بشدت سر درد داشت ولی به هیچ وجه راضی نمی‌شد که روزش رو باز کنه! آیه میگرن داشت و ماه رمضون ها سختی های زیادی می‌کشید بابت روزه گرفتن ولی باز هم با تمام عشقش سختی سر درد رو به جون می‌کشید و روزش رو کامل می‌گرفت! از اتاق زدم بیرون که متوجه شدم تلویزیون روشنه و آیه هم جلوی تلویزیون روی کاناپه خوابش برده! کنترل رو به قصد خاموش کردن تلویزیون از رو میز برداشتم که چشمم خورد به هتلی که ظاهرا هتلی بود که قرار بود ما توی سامرا اون‌جا ساکن بشیم! کمی که دقت کردم متوجه شدم که شبکه شبیه شبکه خبر صدا و سیمای ایرانه! سریع آیناز رو صدا کردم تا ببینیم چه خبره! - آیناز؟ آیناز یه لحظه بیا این‌جا! آیناز کتاب به دست از توی اتاق زد بیرون و به سمت من اومد + جانم مینو؟ کارم داری؟ به تلویزیون اشاره کردم و گفتم: آیناز این هتل همون هتلی نیست که قراره ما سامرا اون‌جا ساکن بشیم؟ متعجب گفت: آره خودشه! آیناز به زبان های انگلیسی و عربی و فرانسوی مسلط بود! کنترل رو از دستم گرفت و صدای تلویزیون رو زیاد تر کرد و روی تلویزیون زوم شد! چندی بعد گفت: خدای من! هتل سامرا پلمپ شده! متعجب گفتم: یعنی چی که پلپمپ شده؟! چی داری میگی آیناز؟! + بعدا برات توضیح میدم، خب؟ الآن باید با تیام تماس بگیرم بعد هم با شتاب به سمت اتاق حرکت کرد و من هم پشتش به راه افتادم! سریع موبایلش رو برداشت و ظاهرا با تیام تماس گرفت چندی بعد تماس وصل شد! + الو تیام، سلام! ... + مرسی خوبم، آیه هم بد نیست، خوابیده! ... + تیام خبر جدید رو شنیدی؟ ... + هتل سامرا پلمپ شده! ... + نمی‌دونم، نمی‌دونم! تیام جواب مسافرا رو چی بدیم؟! ... + لعنتی! پول مسافرا رو خوردن یه آبم روش! ... همون لحظه ای که گفت پول مسافرا رو خوردن جرقه ای تو ذهنم زد! - آیناز، بابا می‌تونه پول مسافرا رو جور کنه! آیناز به تیام گفت: یه لحظه گوشی دستت! بعد هم خطاب به من گفت: چی گفتی؟! - گفتم بابا می‌تونه پول مسافرا رو جور کنه! + چجوری؟! - ببین الآن که نمی‌تونیم به این راحتی ها پول مسافرا رو پس بگیریم، کلی باید به این ور و اون ور بزنین تا بتونین پول هارو پس بگیرن! من خودم مقداری پس انداز دارم و از بابا هم پول قرض می‌گیرم تا بتونیم یک هتل دیگه توی سامرا بگیریم و به موقعش که پول مسافرا رو از اون هتله پس گرفتیم تصفیه حساب می‌کنیم؛ نظرت؟ + ولی فکر نکنم آقا حامد قبول کنن! آب دهانم رو چند بار پشت سر هم قورت دادم و گفتم: آقا حامد هیچ وقت بی منطق فکر نمی‌کنن! از طرفی من بخاطر آقا حامد این کار رو نمی‌کنم، پس منطق میگه که قبول می‌کنن؛ حتی اگرم قبول نکنن تیام خانوم می‌تونن راضیشون کنن! بعد از طلاقمون انقدر محکم راجب حامد حرف نزدم! + ببینم چی میشه! ایده ام رو با تیام در میون گذاشت و چندی بعد تماس رو قطع کرد! - خب چی شد؟ + گفت خبر میده - باشه پس من میرم به بابا موضوع رو بگم تا ببینیم چی میشه ••🕊••🕊••🕊••🕊•• داشتیم آماده می‌شدیم تا برای افطار بریم سالن غذاخوری هتل که آیناز با خوشحالی اسمم رو فریاد زد! + مینوووو! همین‌که وارد اتاق شدم آیناز با خوشحالی محکم پرید بغلم که باعث شد چادر از روی سرم بیفته! + واااای مینو جونم! آقا حامد قبول کــــرد! با خوشحالی لبخندی روی لب هام نشست و دست هام رو دور کمرش حلقه کردم! - خب خداروشکر؛ من همین الآن به بابا زنگ می‌زنم و میگم پول هارو برام بفرسته! از بغلم جدا شد و گفت: خیلی ممنونم ازت! از عمو حسین هم حتما یه تشکر ویژه بکن! ادامه‌دارد... کپی‌باذکرنام‌نویسنده‌آزاد... 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 درپناه‌حق🍃
https://abzarek.ir/service-p/msg/726824 یک پارت از رمان تقدیم نگاه قشنگتون🌈 از پارت بعدی می‌خوام حسابی بذارمتون توی خماری😜 یه آشی پختم یه وجب روغن روش😌 پیشبینیتون راجب ادامه ی رمان چیه؟😊 نظرات بالا باشه لطفا💚