🍂 غیـبـت کردن به چــه قـیـمـت؟ 🍂
آهای مومن ها، آهای هیئتی ها؛
آهای مسجدی ها؛طلبه ها؛
این همه که بین ما بچه مثبت ها
و مومن ها غیبت و تهمت رد و بدل می شود
به کاهنات قسم،
بین عرق خورها و چاقوکش ها و لات ها،
این همه غیبت نمی شود؛
ما خیلی غیبت می کنیم،
ما توی مسجد، حسینیه،
با پیامک و بلوتوث و پشت گوشی
و سر کار و توی تا کسی
و خلاصه به هرجا که می رسیم غیبت می کنیم!
زمانی که دنبالش می رویم و ناخن می زنیم،
می بینیم از صد تا یکی هم درست نیست.
ولی شایعه شده و پخش هم شده ؛
خوب فردا با روز قیامت چه می کنید؟
با دادگاه الهی چه می کنید؟
[ بر گرفته از سخنرانی حاج آقا دانشمند ]
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••
#غیبت_کردن_ممنوع❌
@khodajoonnn
✍#حکایت_راه_بهشت
روزی شیخی از کودکی خردسال پرسید:
فرزندم! مسجد این محل کجاست؟
کودک گفت: آخر همین خیایبان به طرف چپ بپیچید، آن جا گنبد مسجد را خواهید دید.
شیخ گفت: آفرین فرزند! من هم اکنون آن جا سخنرانی دارم.
آیا تو می خواهی بیایی و به سخنانم گوش دهی؟
کودک پرسید: درباره چه چیزی صحبت می کنی؟
شیخ گفت: می خواهم راه بهشت را به مردم نشان دهم.
کودک خنده ای کرد و گفت: تو خودت راه مسجد را بلد نیستی! می خواهی راه بهشت را به مردم نشان دهی...!؟
#سخنرانی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@khodajoonnn
« ♥️🍃»
زِبیرونماندِگانِبَزمَم،اَحوالَمچہمیپَرسی!؟
سَریبَرآسْتانوگِریہایدَرآستیندارَم
#امام_حسین
#محرم
#اربعین
بسم رب النور...🌱
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
🌿 رمــ🕊ــان مینویاو
🌿 به نویسندگی بانوماهطلعت
🌿 قسمت #چهلم
«کپیبدونذکرنامنویسندهحراممیباشد!»
[فلشبهدوسالقبل]
کلافه دوباره موهام رو باز کردم و شروع کردم به بافتن!
چهار بار تا حالا بافته بودم و هربار خراب میشد!
در اتاق باز بود و محمد که تازه از بیرون اومده بود داشت از کنار اتاقم رد میشد که تا چشمش خورد به من و وقتی دید توی بافتن موهام موفق نیستم وارد اتاقم شد!
شونه و کش مو رو از روی میز دراور برداشت و شروع کرد به شونه کردن موهام و گفت: آخرم تو یاد نگرفتی موهات رو ببافی!
متعجب از توی آینه بهش خیره شدم!
پریشون و آشفته بود و عجیب تر از اون این بود که از بیرون اومده بود ولی سلام نکرده بود!
محمد هیچ وقت سلام کردن یادش نمیره و همیشه در سلام کردن از همه پیشی میگیره!
- سلام!
+ و علیک سلام!
- کجا بودی؟
+ هلال احمر!
چندی بعد بافتن موهام تموم شد و شونه رو روی میز دراور گذاشت و به سمت در خروجی حرکت کرد!
محمد به شدت بی خیال و ریلکسه و هیچ چیزی نمیتونه این جوری آشفتش کنه به جز عشقش به کسی!
حالا این عشق میتونه به هرکسی باشه!
به رفیقاش، به خانوادمون ولی هرچی بشه مستقیم چه پشت تلفن چه حضوری میاد به من میگه و یه جورایی منو محرم راز هاش میدونه و منم همینطورم!
ولی این عشق یه عشق دیگست!
داداش محمدم مجنون شده!
- وایسا محمد!
ایستاد و برگشت سمتم!
+ هوم؟
از روی صندلی بلند شدم و به سمتش حرکت کردم!
- فکر نکن حواسم نبود که سلام نکردی یا سلام نکردنت رو گذاشتم پای اینکه یادت رفته! تو تا زبونت از حلقومت جدا نشه سلام کردن از زبونت نمیفته! از طرفی این همه آشفتگی برای توی بی خیال عجیبه! یه سؤال میپرسم روراست جوابم رو بده!
+ مینو حوصله ی سؤال و جواب ندارم! ولم کن توروخدا!
بعد هم خواست برگرده و بره که گفتم: صبر کنم ببینم! تو رو پا بند نمیشی یا معنی وایسا رو نمیدونی؟!
برگشت سمتم و گفت: حوصله ی تو یکی رو ندارم!
- بیخود که نداری!
به تخت اشاره کردم و گفتم: بشین!
کلافه سر تکون داد و به سمت تخت رفت و نشست!
دکمه ی آخر یقه اش رو که تا آخر بسته بود باز کرد!
صندلی برداشتم و به سمتش حرکت کردم و روبه روش نشستم!
+ میشنوم!
- مجنونی؟
نگاه متعجبش رو به چشمان کنجکاوم دوخت!
+ تو از کجا میدونی؟!
- پس مجنونی!
+ جواب منو بده!
- مثل اینکه یادت رفته تا قبل از اینکه نظرم عوض بشه و برم ریاضی فیزیک بخونم میخواستم انسانی بخونم و روانشناس بشم! پس خیلی راحت میتونم بقیه رو از روی رفتارشون بشناسم!
+ نه خیر یادم نرفته! ولی اینم یادم نرفته که خیلی یهویی سه سال پیش تصمیم گرفتی کلاس نهمت رو جهشی بخونی و خیلی یهویی تر تصمیم بر این گرفتی که بری سراغ رشته ی ریاضی و الآنم داری حسابداری میخونی!
- خب که چی؟
+ ببین خانوم زرنگ فکر نکن فقط خودت عاشق شناسی! اول برو روی رفتار ضایع خودت کار کن تا سوتی ندی بعد برو از زیر زبون بقیه بکش که عاشق شدن!
هاج و واج موندم!
خدایا این داداش ما اعجوبه است یا من از فضا اومدم؟!
مردمک چشمام رو چرخوندم و گفتم: خیر سرم میخواستم از زیر زبون تو بکشم خودم لو رفتم!
نیمچه لبخندی زد!
با لبخند محجوبش لبخندی روی لبام نشست!
عاشق لبخندای محمدم!
از روی صندلی بلند شدم و کنار محمد روی تخت نشستم و سرم رو گذاشتم روی شونه ی سمت چپش و گفتم: دوست داره؟
مکث کرد!
+ نمیدونم!
- اگر دوست داشته باشه یعنی حداقل یه بار لبخندت رو دیده اگرم دوست نداشته باشه اگه یه بار لبخندت رو ببینه یک دل نه صد دل عاشقت میشه!
+ چه ربطی داره؟!
سرم رو از روی شونش برداشتم و گفتم: نه که تو اصلا نمیخندی وقتی هم که میخندی همه دلشون واست ضعف میره!
+ خیلی با حجب و حیا و با غروره مینو! هیچ وقت غرورش اجازه نمیده پا روی حیاش بذاره و با نامحرم هم کلام بشه یا به نامحرم یه نیم نگاه کوچیک بکنه!
نمیدونم چرا ولی با این مشخصات یاد حامد افتادم!
- کی هست حالا؟
+ غریبه نیست...آشناست! یکی از آشناترین ها به تو!
یک تای ابروم پرید هوام و کنجکاو تر از قبل پرسیدم: کی؟
ادامهدارد...
کپیباذکرنامنویسندهآزاد...
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
درپناهحق🍃